هدایت شده از کانال تبلیغات موقت
🩸🖤🩸ماه و خون🩸🖤🩸
بوی#خون میومد.⁉️⁉️
نگاه #ترسیده ام رو چرخوندم به دوروبرم. چشمای اونم ترسیده بود. عرق از روی پیشونیش سر خورد اشک های جمع شده توی مردمکای سیاهش دلمو لرزوند. اولین بار بود #اشک اردلانم رو می دیدم. یکم خودم رو کشیدم عقب نفسم بالا نمیومد...
#نفسش بالا نمیومد. تو شوک #وحشتناکی دست و پا می زدم. زیر گلوم می سوخت. جای #فشار ناخناش روی قفسه ی سینم درد می کرد. دستای اردلان هم خاکی
و هم #خونی بود
😱🖤😱🖤😱🖤😱
https://eitaa.com/joinchat/1176503195C6a5901d929
🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍
فکرشم نمیکردم اینکارو باهاش بکنم...