ماومجنوندرسعشقازيكاديبآموختيم.
اوبهظاهرﮔﺸﺖعاشق،مابهمعنیسوختيم...❤️
#از_یار_بگو
#اندکی_شعر...☕
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
محمد حسین پسرعموی من بود.
ما هفتم مهر سال ۹۰ عقد کردیم
و یک سال بعد هم به خانه خودمان رفتیم ..💞..
برای انتخاب نام محمد یاسا کلی تحقیق کردیم؛ یاسا به معنی پاک و دور از گناه است ..👼🏻..
همسرم به ندرت عصبانی میشد و اگر هم به آن نقطه میرسید پس از ناراحتی و عصبانیت برای اینکه از دلم در بیاورد هرکاری از دستش بر میآمد انجام میداد و جبران میکرد ..😊..
اما وقتی عصبانی و ناراحت میشد، کمی طول میکشید تا دلش را به دست بیاوری ..❤️🩹..
همیشه در تنگناهای مالی خیالم از بابت محمدحسین راحت بود با رفتارهای مردانهاش خیلی امیدوارم میکرد.
به او ایمان داشتم که مشکل را حل میکند و تا جایی که ممکن بود نمیگذاشت شرایط سخت شود ..😇..
شـهـیـد مدافع حرم سیدمحمدحسینمیردوستی🕊
#از_یار_بگو
#لحظه_ای_با_شهدا
「➜𝕍𝔼𝕊𝔸𝕃_𝟙𝟠𝟘
قهر بودیم،در حال نماز خواندن بود ،
نشسته بودم و توجھی به همسرم نداشتم ..
کتاب شعرش را برداشت و با یک لحن دلنشین شروع کرد به خواندن .
ولی من باز باهاش قهر بودم؛
کتاب را گذاشت کنار و به من
نگاه کرد و گفت :
غزلتمام،نمازشتمام،دنیاماتسکوت بین من
و واژه ها سکونت کرد .
باز هم بھش نگاه نکردم!
اینبار پرسید : عاشقمۍ؟
سکوت کردم؛
گفت:
عاشقم گرنیستی لطفیبکن نفرت بورز
بیتفاوت بودنت هرلحظه آبم میکند!
دوباره با لبخند پرسید :
عاشقمۍ مگه نه؟
گفتم : نه!
گفت : تو نه میگویی و پیداست
میگوید دلت آری ،
ك این سان دشمنی یعنۍ ك
خیلی دوستم داری :)!
زدم زیر خنده و روبروش نشستم
دیگر نتوانستم به ایشان نگویم ك
وجودش چقدر آرامش بخشہ ..
بهش نگاه کردم و از تہ دل گفتم:
خداروشکر کہ هستۍ ♥️:)
روایت:شھید عباس بابایی
#از_یار_بگو
#لحظه_ای_با_شهدا
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
خرید عقدمان یڪ حلقھ ۍ
نھصد تومانۍ بود براۍ
من همین و بس . ☺❤
بعد از عقد ، رفتیم حرم . 💛🌱
بعدش گلزار شھدا . 🕊🌹
شب هم شام خانھ ۍ ما .
صبح زود مھدۍ برگشت جبھھ 🙂🍂
راوۍ : همسرشھيدمھدۍزينالدين
#از_یار_بگو
#لحظه_ای_با_شهدا
🕊「➜𝕍𝔼𝕊𝔸𝕃_𝟙𝟠𝟘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#از_یار_بگو
این قسمت: مخصوص متأهل ها👩❤️👨
فقط کافیه یکم از خانومتون تعریف کنید، البته در تعریف کردن هم مراقب باشید زیاده روی نکنید. 😃
#طنز_حلال
•○•○•○•○•○•○•○•○
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
هر چے از پشت درِ آشپزخونہ
خواهش کردم،فایده نداشت☹️
درو بسته بود و مےگفت :
چیزے نیست،الان تموم میشہ
وقتے اومد بیرون
دیدم آشپزخونہ رو مرتب کرده
ڪف آشپزخونہ رو شستہ
ظرفهارو چیده سر جاشون
روے اجاق گاز و تمیز کرده و خلاصہ
آشپزخونہ شده مثل یہ دستہ گل
گفتم:
با این کارا منو خجالت زده میکنے
گفت:
فقطخواستمکمکےکردهباشم💙
خدا میخواست زنده بمانے ص⁷
شهیدعلےصیآدشیرازے
#از_یار_بگو
#لحظه_ای_با_شهدا
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
هنوز آن کاغذ را دارم شرایطش
را خلاصہ رویش نوشتہ بود
و پایینش را امضا کرده بود
تمام جلسه خصوصے صحبت ما
درباره ازدواج ختم شد بہ
همان کاغذ ؛ مختصر و مفید🙂
بعد از ، باسمہ تعالے
دهـ¹⁰ تا از نظراتش را نوشتہ بود
بعضے هایش اینطور بودند :
"داشتن ایمان بہ وخدا و خُداجویے
مقلد امـام بودن
و پیروے از رسالہ ایشان
شغل من پاسـدار است
مشکلات آینده جنگ
مکان زندگـی
انگیزه ازدواج ، رسیدن بہ کمال💙"
عبارتها کوتاه بود
اما هر کُدام
یك دنیآ حرف داشت براےِ گفتن..
شهید سیدعلے حُسینے
ساکنان ملك اعظم³،ص⁷⁸📚
#از_یار_بگو
#لحظه_ای_با_شهدا
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
آقا مھدۍ گاهۍ ڪھ یڪ حدیث
یا یڪ جملھ ۍ زیبا پیدا مۍ ڪرد ،
با ماژیڪ مۍ نوشت روۍ ڪاغذ
و مۍ زد بھ دیوار .🌱
بعد در موردش با همدیگھ
حرف مۍ زدیم ، هر ڪدام هر
چھ فھمیدھ بودیم ، مۍ گفتیم .☺🦋
اینجورۍ آن جملھ هم روۍ دیوار
جلوۍ چشم مان مۍ ماند و هم
توۍ ذهنمان ماندگار مۍ شد ...❤✨
راوۍ : همسرشھیدمھدۍزینالدین
♥︎|••#از_یار_بگو...
🕊|••#لحظه_ای_با_شهدا
「➜ᴠᴇsᴀʟ_¹⁸⁰
•🥺❤️•
💞بادختریازدواجکنکهنمازوروزهاش
مهمترازپاک شدنآرایششباشه!(:🚶🏻♂
♥︎•°•|#از_یار_بگو
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
موقع خرید جھیزیھ،🌱
خانم فروشندھ بھ گوشیم
نگاھ ڪرد و گفت:
این عڪس ڪدوم شھیدھ؟!🍂
خندیدم و گفتم :
هنوز شھید نشدھ!🕊
عڪس شوهرمھ.!🙂❤
◇راوۍ:همسر شھید محمد حسين محمد خانۍ
#از_یار_بگو
♡ @VESAL_180 ♡
بهجای«دوستتدارم»بهمحبوبتونبگید:
منتورا...
به جان میخوانمت
به دل مینشانمت
به عشق میدانمت
به غزل میسُرایمت
به ماه میپندارمت
و به مهر میجویمت
آری؛منتوراباتماموجود دوستتدارم💍❤️🫂
💍••|↫#از_یار_بگو
😍••|↫#ازدواج♥︎
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
بهجای«دوستتدارم»بهمحبوبتونبگید: منتورا... به جان میخوانمت به دل مینشانمت به عشق میدانمت به غزل
چقدرزیبـٰاست
ڪسـےرادوسـت بـداریـم...
نہاز روے“نیـٰاز”
نـہازروے“اجبـٰار”
ونہازروے“تنهـٰایے”
فقطبراےاینڪہ…
ارزشِ“دوستداشتن”دارد
°♥︎°|#از_یار_بگو...
•💚•|#ازدواج
♥︎••\𝕍𝔼𝕊𝔸𝕃_𝟙𝟠𝟘
تا شب عقد، کلی سنت شکنی کردیم
سفره نینداختیم
یک سجاده پهن کردیم رو به قبله، و یک جلد قرآن هم مقابلش!
مهریه را هم برخلاف آن زمان سنگین نگرفتیم؛
اما مراسم مان شلوغ بود
همه را دعوت کرده بودیم؛
البته نه برای ریخت و پاش، برای این که سادگی ازدواج مان را ببینند؛ این که میشود ساده ازدواج کرد، و خوشبخت بود
عروسیمان هم از این ساده تر بود:)
اصلا مراسمی نبود. شب نیمه ی شعبان، خانواده علی آمدند خانه ما...
دور هم شام خوردیمبعد هم من و علی رفتیم خانه بخت
_همسر شهید علی نیلچیان❤️🩹
#از_یار_بگو
@VESAL_180
زیاد بھ ماموریت میرفت و ڪمتر
او را می دیدیم 😕❤ براۍ همین
هر موقع هم ڪھ بھ خانھ مۍ آمد ،
بارها از من بابت نبودنش و بابت اینڪھ بار
مدیریت خانھ و زندگۍ و تربیت دخترمان
را تنھا بھ دوش مۍ ڪشم
عذرخواهۍ مۍ ڪرد . ☺❤
درحالۍ ڪھ من معتقدم بیشتر
زحمات را خود او متقبل مۍ شد. ❤🌱
هر وقت خانھ مۍ آمد ، در ڪارها بھ من
بسیار ڪمڪ میڪرد تا حداقل وقتۍ او
در خانھ است . من ڪمتر خستھ شوم.🦋
زندگۍ مشترڪ ما بر پایھ صداقت
و همدلۍ شڪل گرفت. 💛
شھید بھ سادھ زیستۍ و توجھ
بھ فرامین الھۍ توجھ خاصۍ داشت . 🌸
سبڪ زندگۍ خود را از زندگۍ شھدا
بھ خصوص شھید محمد ابراهیم همت
اقتباس میڪرد. ☘
روۍ دیوار اتاق ما عڪسۍ از
شھید ابراهیم همت بود و زیر آن نوشتھ بود
«خدایا هرگز صداۍ شھید همت را در
درون من خاموش نڪن» ❤
ارادت خاصۍ بھ شھید همت داشت. 🌱
راوۍ:همسر شھید علۍ ڪنعانۍ
♥︎••|#از_یار_بگو
🕊••|#لحظه_ای_با_شهدا
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
"والقعودمعاکفیهرائحةبرعمالکرز"
وکنارتوبودن،
عطرِشکوفههایگیلاسرادارد! ˘˘
#از_یار_بگو😍
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
.•.♥︎.•.
قـٰاصدڪجـٰانِمراتـٰابہخراسـٰانبرسـٰان
بہطوافِحـٰرمِحضــرتسلطـٰانبرسـٰان..🕊
💛●●|#از_یار_بگو
💌●●|#چهارشنبه_های_امام_رضایی
♥︎●●~\ᐯEᔕᗩᒪ_180/
تو را بیشتر از آنچه در قالب کلام بگنجد دوست دارم✍🏼❤️
♥︎••|#از_یار_بگو
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم ،وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ...😊
ڪسایے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے میگم ...
جلوے درش کفشاشو👟 میگیرن و واڪس میزنن ....
از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت🌴 رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ
یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد
یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر 👈شهید علے حاتمے🌷
پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️
گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔
رفتیم سر مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت و
دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😓میڪشیدن جلو بیان
برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ...
ڪہ این رفیقمون گفت
آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ 💑
هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ (پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂😂😂)
ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم 😁...
یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣خنده 😄 گفت:
آقایون این شهید شوهر میدهها ... زن نمیده به ڪسے
یهو همه اطرافیان و اون خواهراے پشت سرے خندیدند 😂
و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم ..🌅
البتہ راوی بہ شوخے میگفت
خیلے بچه ها با نیت اومدند و ازدواج 🎊هم ڪردند .
💚••|#از_یار_بگو
🕊••|#لحظه_ای_با_شهدا
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
زمان ما هم، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود.
ریخت و پاش هم بیداد می کرد. ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛
خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت وشلوار برای مرتضی.
چیز دیگری را لازم نمی دانستیم.
به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛
خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم.
همین ها بود که زندگی مان را زیباتر می کرد.
همسر شهید آوینی✨
#از_یار_بگو
#لحظه_ای_با_شهدا
••|🕊V̷E̷S̷A̷L̷_̷1̷8̷0̷
موقع خرید جھیزیہ
خانم فروشندھ بھ گوشیم
نگاھ ڪرد و گفت:
این عڪس ڪدوم شھیدھ؟!🍂
خندیدم و گفتم :
هنوز شھید نشدھ!🕊
عڪس شوهرمھ.!🙂❤
◇راوۍ:همسر شھید محمد حسين محمد خانۍ
#از_یار_بگو
#لحظه_ای_با_شهدا
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
سلام دوستای گلم😊✨ امیدوارم حال تون خوب باشه🌱 میخوایم ⭕️نظرسنجی⭕️ انجام بدیم درمورد محتوای کانال وص
فرم نظرسنجی👇
کدوم محتوای کانال وصال تا حالا بیشتر به دردت خورده⁉️
https://EitaaBot.ir/poll/c058yb?eitaafly
داخل لینک گزینه مورد نظرت رو انتخاب کن☝️
#یک_لقمه_فکر
#خودسازی و #ترک_گناه
#نون_شب
#اندکی_شعر و #از_یار_بگو
••🌿
تورادوستدارم
بدونآنڪهعلتشرابدانم
محبتیڪهعلتداشتهبـٰاشد
یـٰا...احتراماست...یـٰا...ریـٰا…♥️🫀••
💚•|#از_یار_بگو😌
「➜νєѕαℓ_¹⁸⁰🌱」