eitaa logo
~چَنـد قـَدَمـ👣تآ وِصـآلــّ🍃
1.5هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
42 فایل
. کانال وصال، ارائه تجربیات و بهترین راه‌های اصلاح نفس، توبه و ترک گناه 💛 . 💬 سوال یا پیشنهاد داری؟ 😊👇🏻 [ @Ta_VESAL_180 ] 👻 لینک ناشناس👇🏻 https://daigo.ir/secret/1491814313 ♻️ ادمین تبادل و تبلیغات 😊👇🏻 https://eitaa.com/sh_Vesal180
مشاهده در ایتا
دانلود
@audio_ketabbistosenafar2-1.mp3
زمان: حجم: 8.97M
📗 کتاب "آن بیست و سه نفر " بر اساس خاطرات آزاده ی از اسارت احمد یوسف زاده سرگذشت بیست و سه نفر از نوجوانان ایران است که در جریان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. این گروه کم سن و سال بین ۱۳ تا ۱۷ سال داشتند 📜 ┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄ 👥به صراط بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2709913647Cce5ec22c54
@audio_ketabbistosenafar3-1.mp3
زمان: حجم: 9M
📗 کتاب "آن بیست و سه نفر " بر اساس خاطرات آزاده ی از اسارت احمد یوسف زاده سرگذشت بیست و سه نفر از نوجوانان ایران است که در جریان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. این گروه کم سن و سال بین ۱۳ تا ۱۷ سال داشتند 📜 ┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄ 👥به صراط بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2709913647Cce5ec22c54
@audio_ketabbistosenafar4-1.mp3
زمان: حجم: 10.1M
📗 کتاب "آن بیست و سه نفر " بر اساس خاطرات آزاده ی از اسارت احمد یوسف زاده سرگذشت بیست و سه نفر از نوجوانان ایران است که در جریان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. این گروه کم سن و سال بین ۱۳ تا ۱۷ سال داشتند 📗 📜 ┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄ 👥به صراط بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2709913647Cce5ec22c54
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دستای تو کاره شما ندونی‌ هشت سال جنگ چی بوده 👤 🌐 ┄┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄ @VESAL_180 ┄┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄
@audio_ketabbistosenafar5-1.mp3
زمان: حجم: 8.32M
📗 📗 کتاب "آن بیست و سه نفر " بر اساس خاطرات آزاده ی از اسارت احمد یوسف زاده سرگذشت بیست و سه نفر از نوجوانان ایران است که در جریان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. این گروه کم سن و سال بین ۱۳ تا ۱۷ سال داشتند 📜 ┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄ 👥به صراط بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2709913647Cce5ec22c54
@audio_ketabbistosenafar6-1.mp3
زمان: حجم: 9.08M
📗 📗(قسمت آ خر) کتاب "آن بیست و سه نفر " بر اساس خاطرات آزاده ی از اسارت احمد یوسف زاده سرگذشت بیست و سه نفر از نوجوانان ایران است که در جریان جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۱ به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. این گروه کم سن و سال بین ۱۳ تا ۱۷ سال داشتند 📜 ┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄ 👥به صراط بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2709913647Cce5ec22c54
12.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺 رئیس مرکز مطالعات ایران دانشگاه تل‌آویو: 🔹 هیچ کشوری نمی‌خواهد وارد یک جنگ با ایران شود چون نمی‌دانند چگونه چنین جنگی به پایان می‌رسد...! 🖌 : 🌴 رهبر انقلاب: امنیت کشور به برکت است 🌐 ┄┄┅┅┅❅🍃🌺🍃❅┅┅┅┄┄ 👥به صراط بپیوندید https://eitaa.com/joinchat/2709913647Cce5ec22c54
با مردم آن گونه معاشرت كنيد كه اگر مُرديد بر شما اشك ريزند، و اگر زنده مانديد با اشتياق سوی شما آيند. ❤️ | چند تکه استخوان! ترافیک سنگینی بود. خسته و گرسنه از دفتر روزنامه به طرف خانه می آمدم. بوی ناهنجار داخل تاکسی نفسم را بند آورده بود. راننده مدام نق می زد، از گرانی می گفت و از این که شب عیدی چه خاکی بر سرش بریزد. «دو تا دختر دانشجو دارم و یک پسر الاف ولگرد. دختره کمرم را شکسته و پسره ستون خانه ام را.» پک عمیقی به سیگارش زد و همة وجودش را پر از دود کرد. مثل این که با خودش دشمنی داشت. بعد دهانش را به طرف بیرون شیشه کرد. دود را به بیرون داد. پشت چراغ قرمز، کنار یک خودروی گران قیمت آلبالویی، خانمی با یک سگ پشمالو که جفت دست هایش را به شیشه چسبانده بود، ایستاد. هق زدم، دلم بالا آمد. وقتی ناخن های سگ را روی شیشه نقش بسته دیدم، نگاهم به نگاهش گره خورد. زن از دودی که مرد راننده به طرفش هدیه کرده بود، با غیظ دندان هایش را به هم سایید و مرد راننده ترمز دستی را رها کرد. از چراغ قرمز گذشت. کلافه شده بودم از بوی سیگار. داشتم بالا می آوردم. راننده همین طور غرغر می کرد و سرنشینان داخل تاکسی مدام نق ونوق های مرد راننده را با تکیه کلام بریده شان به نشانة تأیید سر می جنباندند. رادیو داخل تاکسی یک مرتبه آهنگ دیگری که بوی را می داد، گذاشت. من چیزی از جنگ نمی دانستم؛ یعنی بعد از جنگ به دنیا آمده بودم، ولی زیاد دربارة چیزی سرم نمی شد، اما با نوای رادیو خودم را به رساندم و در کنار خاکریز ها ایستاده بودم و داشتم تانک های را که به طور نعل اسبی به طرفم می آمدند، نگاه می کردم. تشنگی و گرما... یاد خاطرات پدرم افتادم که وقتی تلویزیون جنگ را نشان می دهد، ناگهان بلند می شه و داد میزنه: ها ها، این جا تو این ها، من همین جا زخمی شدم؛ همین جا دست هام قطع شد. همین جا توی همین نیزار ها سی نفر از بچه های گردان ما شدن. چون دشمن حمله کرده و راه بازگشت نبود شهدا را لای پتو پیچاندند. رادیو خیالم را برید: «شنوندگان گرامی، امشب وداع با شهیدان. پنج ...» توی دلم گفتم: ای بابا، ، حتما همان ها که بابام تعریف کرده که لای پتو پیچاندن و دفن شان کردن، حالا بعد سی سال چند تکه استخوان... تو دلم داشتم با خودم غر می زدم و مجادله می کردم که دوباره راننده شروع کرد به حرکت. «جوان های مردم رو به کشتن دادن. من خودم شش ماه جنگ بودم. حالا چی؟ باید شب تا صبح پشت این قارقارک، هی رجز بخونم و گدایی کنم.» هی نق زد و غر زد. مسافری گفت: بنده خدا، حتما تو عقب افتادی، وگرنه ماشاءالله هی می خورن این . نوش جانشان، بخورن. از شیر مرغ تا جان آدمیزاد. حیف اینا که رفتن زیر یک من خاک. ادامه دارد... ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━
25.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝📝📝📝📝📝📝📝📝📝 📝 | با یه ضایعاتی ازدواج میکنی؟! ✅ به ڪانال صراط بپیوندید ┏━🍃🌺🍃━┓     @seraat313 ┗━🍂━
💌|دفاع از وطن حضرت محمد ص: 🔹إنّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ يُبغِضُ رجُلاً يُدخَلُ علَيهِ في بَيتِهِ و لا يُقاتِلُ. 🔸 خداوند عزّ و جلّ نفرت دارد از مردى كه در خانه اش بر او حمله كنند و او نجنگد.   [عيون أخبار الرِّضا : 2/28/24.] ┏━🍃🌺🍃━┓ @seraat313 ┗━🍂━