روی پایم خوابت برده. دیشب را تا خود صبح بیدار بودی. صبح کارنامهات را آوردند، مامان و بابا. چه جشنی بود. وقتی شنیدم سفت بغلت کردم، خیلی سفت. بعد گریهام گرفت. بغضم بیهراس شکست و تو گفتی «دوباره گریه؟»
بله، ح، من گریهام گرفت. چون شاهد تمام خستگیها و دلشورههایت بودم، شاهد ناکامیها و بی مروتیها. شاهد دنیایی که ارزش متانت و صبر را نمیدانست. و دل را میشکست، بیرحمانه و سخت. بیعذر و شرمساری.
ح عزیزم خوب دیدی؟ زندگی همین است. تو در نوسان خوشی و ناخوشی غلت میخوری، و چیزی که آخر نجاتت میدهد تنها تلاش است و دوام. جنگیدن برای آنچه از ته قلب میخواهی، و پاپس نکشیدن با وجود سختیها. با وجود دردهای بسیار و ناامیدیهای گذرا.
ح عزیزم، خوب بخواب. فردا برای دخترهایی از جنس توست. باید باشد. برای دخترهایی که در جهان مجاز غرق نشدهاند، دخترهایی که فرق کیپاپ و کیدراما را نمیدانند، و برایشان مهم نیست چه کسی جایزهی گلدنگلوب را برنده شود. دخترهایی که رویای خودشان را از دل تاریکی بیرون میکشند و جهانشان ساده و بیریاست، پر از آرزوهای واقعی.
ح عزیزم، تو باعث افتخار منی.
خواهرت، ر.
_________
پنجشنبه،
اولِ تیرِ ١۴٠٢
#ح_عزیز