مَا الدُّنْيَا غَرَّتْكَ وَ لَكِنْ بِهَا اغْتَرَرْتَ؟
آیا دنیا تو را فریفته است؟
یا تو خود فریفتهی دنیایی؟
#شب_قدر
باز یادم میافتد چیزی هست که میخواهم. تمام نمیشود. بعد حواسم را میدهم که شب قدر است. جایش هست لابهکنان بگویم غلط کردم، نه اینکه بعد از هر استغفاری که لقلقه زبانم شده، یادم بیفتد چندتا دعا مانده، آن خواستهی مادی را طلب کنم، برحسب عادت بگویم عاقبتبهخیری اما حواسم باشد برای پول و شغل و زندگی و خیلی چیزهای دنیا هم رو بیاندازم. دقیقا نمیدانم چه مرگم میشود وقتی میخواهم رو به قبله توی تاریکی اتاق بنشینم. بيشتر طلب میکنم و بیشتر میخواهم و کمتر میگویم :"مرا ببخش، غلط کردم." عین نوجوانیم که توی تاریکی اتاق با لباس خانه و بدون چادر مینشستم رو به قبله و فقط با تو حرف میزدم. تمنا میکردم همهی چیزهای خوب را بدهی به من و بیانصافی است بگویم ندادی. خیلی چیزها را هم گرفتی و من باز شکوه کردم سمتت که چرا؟ و گذشت و فهمیدم در واقع کاری که با من کردی موهبت بود. مرا از سکون زندگی کودکانهام بیرون کشیدی و نشانم دادی بزرگ شدن درد دارد.
حالا هم همینم. وقتی یک سنگ پیش پایم میبینم میترسم و میدوم توی اتاق، چراغ را خاموش میکنم و رو به قبله ناله. میگویم همه چیزهای خوب را به من بده و چیزهای بد را از زندگیم حذف کن. تقصیر خودت هست که گفتی بیا و مدام از من بخواه. چنین شبی که باید بيشتر استغفار کنم هی یادم میافتد فلان چیز و کسوکار را میخواهم از تو. تو به دل نگیر و این واژههای گیج را بگذار حساب کوچکیام. خودت هم میدانی من به همهی سیاهیهایم معترفم و دوستدار بندههای سفید تو هستم. خودت میدانی علی برایم یک کس دیگر است و امشب سیاه بر تن کردهام. خودت میدانی پشیمانم و دلم وفای بيشتر میخواهد به تو.
مرا ببخش. غلط کردم.
٢١ رمضان ١۴۴۴
#شب_قدر