eitaa logo
▫️وَعـدِه▫️
156 دنبال‌کننده
77 عکس
11 ویدیو
0 فایل
دنیا خواب است و آخرت بیداری، و ما میان این دو، در خواب‌های آشفته‌ایم. ▫️برای وقت‌های هم‌صحبتی: @Reyhaneh_s_h
مشاهده در ایتا
دانلود
دختری که عاشقش بودم، امروز یک کاغذ سفید روی میزم گذاشت. روز آخری بود که می‌آمد مدرسه، روز آخرِ ششمی‌ها. گفت«می‌شه برام یادگاری بنویسین خانم هاشمی؟» و با شورِ عشق پذیرفتم. بعد یک کاغذ دیگر گذاشت جلوی خانم میم و از کلاس بیرون رفت. من خودکار بنفش را برداشتم و نوشتم «سلام زهرا جان.» و فکر کردم. بعد فکر کردم. و هرچه فکر کردم هیچ کلمه‌ای به ذهنم نرسید. کاغذ کوچک بود، کلمه‌های کمی را می‌خواست. ولی من تهی بودم، خالی از حرف. خانم میم یادگاری‌اش را نوشت و پرسید:«چی نوشتی؟» و من فقط همان سه کلمه را سیاه کرده بودم. فقط همان سه واژه را. گفتم:«هنوز هیچی.» و برگه را نشانش دادم. کاغذش را گذاشت کنار دفتر کارش و گفت:«بنویس یه چیزی دیگه. دارن می‌رن.» خودکار بنفش را روی صفحه‌ی کاغذ فشار دادم. به ساعت نگاه کردم. روز آخر ششمی‌ها بود. از بلندگوی مدرسه خانم ج محکم گفت:«بچه‌های ششم طبقه‌ی همکف. بچه‌های ششم دمِ در.» خانم میم گفت:«بدو ریحانه. شریفی داره میاد کاغذش رو بگیره.» ترسیدم. وقت نبود. نگاه کردم به کلمه‌ها. خط را پی گرفتم بعدِ زهرا جان. تند و بی‌حواس نوشتم: «امیدوارم خوب و خوش و خرم باشی. می‌دانی؟ این اولین یادنویسی من به عنوان معلم است. نمی‌دانم مرا یادت می‌ماند یا نه، چون هیچ‌وقت نشد معلمِ ششمی‌ها باشم و زیاد هم را ببینیم. ولی من تو را حتما به خاطر می‌سپارم. چهره‌ی مهربانت و ادب و شيطنتِ تمیزت را. از دور همیشه تحسینت می‌کردم و دوست دارم این را بدانی. از تجربه‌ سال‌های دبیرستان حسابی استفاده کن و بعد از این هم همین‌طور مهربان و خوش‌حال بمان. قربانت، ریحانه هاشمی در بیست و یکم خرداد ١۴٠٢.» این را نوشتم و بعد شریفی رسید و برگه را از دستم گرفت. گفت:«خیلی لطف کردین خانم هاشمی.» و با عجله از کلاس بیرون زد. وقتی داشت می‌رفت نگاهش کردم که بند کوله بنفشش را صاف می‌کرد. دیدم که دست برد و کاغذ را خواند. دیدم که سایه‌اش روی دیوار روبه‌رو افتاد و از پله‌ها پایین رفت. دیدم که دیگر نیست. ششمیِ محبوبم. _____ شاید کلمه‌ها کاری کنند، و آن خودکارِ بنفش. یک‌شنبه، بیست و یکم خردادِ ١۴٠٢