سوم فروردین توی جاده، اشتیاق سفر بعدِ سهسال قوّتم داد. رایانه روی پایم بود و خط سفید ممتد گاردریلها را میکاویدم و ذهنم عجیب باز بود آن روز و قلم یاریکننده. تمام انگشتانم از تماس با حروفِ رایانه درد میکرد و چشمم نیمههای غروب روی ساعت دلهره میانداخت و عاقبت، وقتی شبِ جاده را به روشنیِ مشهد رساندیم؛ گنبد را دیدم. طلایی حرم برق آشنای سه سال پیش را داشت. دورش گشتیم و سلام دادیم و خستهی راه دوان شدیم به سمت خانه. و من همچنان میدویدم. تا لحظهی آخر. شاید اولین بار بود که اینچنین میدویدم، و اولینبار بود که بیخبر گُل میزدم.
من همهی نیروها را فراخوانده بودم، همهی دعاهایم را بار زده بودم تا مشهد، و کفگیرِ تمنایم به تهِ دیگ خورده بود. میدانستم اگر نشود، اگر به خیری که من فکر میکنم هست نگذرد، حتما اصلا خیری نبوده که بخواهد بگذرد. وقتی میخواستم برای نتیجهی چالش استادیاری دعا کنم، توی حرم، روبهروی ضریح، توشهام کامل بود. نهایت دلتنگی، میزان درستی از توجه، و به قدر کافی عجز و دلآشوبه. ناتوانی در سکوتم بود، که لب باز کردم روی کاغذ. به جای آنکه بلند نالههایم را فغان کنم در هوای حرم، بی محابا از آن حجمِ خواستن و تنهایی نوشتم. روی فرشهای تمیز و روشنِ دعا خورده، وسط جمعیت شلوغ پراکنده در شبستان امام، دفترم را درآوردم و تا توانستم اشک ریختم پای قلم. پای قلمی که به اسم امام رضا میرسید، اگرنه، هیچ بهرهای نداشت. من آن شب توی حرم چه دل پری داشتم. دعا میکردم و آخرِ همهی دعاها، آن خواسته هم جان میگرفت. قوی، پرزور، و با عطشی وصفنشدنی.
توپ که توی دروازه رفت، سالم ساخته شد. هزار و چهارصد و یک برای من شد مبنا. نتیجهی دویدنهایی که مطمئن نبودم سرانجام دارند یا نه، و داشت. موهبت واقعی اما گرفتن یک شغل نبود، یا راه تازهای که میتوانست مطمئنم کند درست پیش رفتم. "احساسِ تعلق" همان چیزی بود که نجاتبخش آن روزهایم شد. حضور در گروهی گرم و ارتباط با آدمهایی که خوب بلد بودند خوشی و رنج زندگیشان را با کلمات یکی کنند. آدمهایی که جنسِ خندهها و گریههایشان با من عجیب جورِ جور بود. تصویر شاد و امیدبخششان یادم آورد آن روز توی حرم، یک دعای خوب دیگر هم کردهبودم. درست روی همان فرشهای روشنِ دعا خورده بود که با تمام وجود خواستم خدا بندههای خوبش را سرراهم قرار دهد. دعایی که چندسالی بود تمنا میکردم و عاقبت یکروز، در میانههای بهارِ سالی شلوغ، اجابت میشد.
____
پنجشنبه،
هفتم اردیبهشت ١۴٠٢
#هم_مبنا
#هم_رویاییم
#ما_یک_خانوادهایم