eitaa logo
▫️وَعـدِه▫️
156 دنبال‌کننده
72 عکس
11 ویدیو
0 فایل
دنیا خواب است و آخرت بیداری، و ما میان این دو، در خواب‌های آشفته‌ایم. ▫️برای وقت‌های هم‌صحبتی: @Reyhaneh_s_h
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز از هفت و نیم صبح که بیرون زدم تا ده شب که رسیدم خانه، هزار چرخ خوردم و هزار شکل گرفتم. صبح امیدی بودم که از نور سپیده برآمده و ظهر آتشی که خودش می‌سوخت و نمی‌سوزاند. از خانم میم متنفر شدم و برای اولین بار پشت تلفن کسی سرم داد کشید. نزدیک بود بزنم زیر گریه و بعد فکر کردم این احمقانه‌ترین کار جهان است. نیم‌ساعت گیج و مبهوت و افسرده بودم و بعد از جا بلند شدم و خانم ح گفت:"کسی حق نداره باهات این‌جوری حرف بزنه." و خانم ز گفت:"تو اشتباه نکردی." و رفتم و گفتم که:"من اشتباه نکردم." و غمم سبک شد و دخترک کلاس اولی پرسید:"شما معلم چی هستین؟" و گفتم و گفت:"آخه چرا معلم ما نیستین؟" و ذوق کردم و طرح‌های مهدویت را اصلاح کردم و چای خوردیم و توت خشک. بعد چهارمی‌ها آمدند توی کلاس و بالاسرشان بودم تا زنگ و کمی خندیدم و کمی ترسیدم و خیلی خسته و گشنه بودم. سه تا نانی با آب‌میوه خوردم جای ناهار و یاد خانم میم افتادم و باز متنفر شدم. بعد چهار رسیدم سرکلاس خودم و استاد آمد و من لِه بودم و تا نُه گفت و شنیدم و خندیدم و بیش‌تر فکر کردم. آخرش کسی از علی‌اکبر(ع) خواند و جمعیت دست می‌زدیم و حتی یک آبنبات افتاد پس کله‌ام و دختر بغلی نگران شب بود و راه دور خانه و نشانش دادم باید کدام خط بی‌آرتی را پی بگیرد و آرام شد. ساعت ده وقتی خسته و نزار رسیدم خانه نمی‌دانستم دنبال کدام حس را بگیرم و تا آخر برسانم. غم داشتم و دلی شکسته و ناامید بودم از همه و به خود امیدوار و یاد جشن آخر کلاس که می‌افتادم هی شور بود که مدام می‌ریخت توی دلم. شاد بودم و دوست داشتم تا صبح حرف بزنم و از بی‌خوابی جانم ته کشیده بود و دلم می‌خواست بنویسم و کم نیاورم و دوست داشتم همه‌جا ساکت باشد و سکوت و دلم می‌خواست صبح زودتر برسد و دوباره نور بتابد و آدم‌ها خیابان را شلوغ کنند و بچه‌ها دوباره مدرسه را و من یادم برود که اشتباه نکرده بودم و خانم میم سرم داد کشید. دوشنبه، پانزدهم اسفندِ ۱۴۰۱