خاطره یکی از مبلّغین، از سفر تبلیغیِ محرمِ امسالاش در یکیاز مناطق تهران (1)
بسم اللّٰه...
انگار غریبی حسین پایان ندارد.
#اپیزود #اول:
فجر صادقِ روز اول محرم ۱۴۴۰ طلوع کرده است و بار غم بر دوش عالم نشسته؛
در همهجا نشانههایی از ماتمِ سوگ حسین مییابی.
در شهرهای کوچک
در روستاهای بزرگ
در خیابانها، شبکههای تلویزیونی، فضای مجازی و...
صبح که میشود با گروهی از طلاب و دانشجویان به تهران میرسی.
ام القرای تشیع، پایتخت پهناورترین و پرجمعیتترین کشور شیعهنشین.
برای برپایی خیمهای در سوگِ حسینِ زهرا، در شمالیترین منطقه شمیران، در یکی از پارکهای محله الهیه، (محلهای که کمترین میزان نمادهای عزا را در آن میبینی) به نام بوستان شهید آقابزرگی؛ از بسیج و سپاه و نیروی انتظامی و معاونت فرهنگی اجتماعی شهرداری مجوز گرفتهای.
میروی که خیمهای به ابعاد سه در چهار متر مربع برپا کنی که مسئولان ممانعت میکنند. نامشان محفوظ بماند.
میگویند پارک را به مجلس حسین چه کار؟ این پارک را گذاشتهایم برای سگبازیِ کسانی که در منزل سگ دارند و سگهایشان باید پیادهروی کنند و خانههایشان آپارتمانی است. اصلاً از کجا معلوم شما بعد از عاشورا خیمه را جمع کنید و بروید؟ شاید آمدهاید بوستان را کمکم بگیرید. آخرسر هم میگویند میدانیم دستتان به جایی نمیرسد. پس سریعتر بروید.
انگار غریبی حسین پایان ندارد.
—---
#اپیزود #دوم:
با هزار خواهش و تمنّا؛ در پشت پارک، در محلی کمتردّد، با پیادهرویی عریض، اجازه میدهند چادری برپا کنی.
چادر برپا میشود.
سیاهی میزنی.
هیئت نوجوانان میگیری.
منبر میروی و نوجوانان و جوانان مداحی میکنند.
بعد از مجلس، شام روضه میچسبد.
فلافل، الویه، قیمه و بعد از آن ایستگاه صلواتی چای، بهلیمو و چایترش.
شب حضرت علیاصغر که فرا میرسد، تو با پسربچهی سهسالهات دم درب خیمه ایستادهای تا موقع نماز جماعت فرا برسد.
ناگهان زنی میانسال از دور میآید که مانتویی بسیار شفاف به تن کرده. نگاهت را که به پایین میدوزی میبینی دامنی کوتاه دارد و ساق پایش پیداست.
نگاهت را به سمت آسمان میچرخانی و خیرمقدم میگویی که میگوید:
هی آخوند! کاسهکوزهات را جمع کن از این محله برو...
ما اینجا فقط شکم آخوندا رو سفره میکنیم...
کل ایران رو گرفتید، دیگه نمیذاریم این محله رو هم بگیرید...
تهدیدش که تمام میشود، میگوید:
برای بچهات گفتمها... به خودت رحم نمیکنی، به این رحم کن، پاشو برو چون ما برمیگردیم.
به او میگویی:
بفرمائید بنشینید تا بگویم دوستان پذیرایی برایتان بیاورند. راستی شب هم خانوادگی تشریف بیاورید. در خدمتیم.
گویی هیچ نمیشنود. بعد راهش را به سمت جمعیتی از مردان و زنانِ ایستاده نزدیک درب پارک کج میکند و میرود.
انگار غریبی حسین پایان ندارد.
___
...ادامه دارد 🔻
👈 بازتاب برخیاز مهمترینهای جاری در کانال واکاوی ↙️
🆔🔎 @vakavi