eitaa logo
- خادِمُ‌الࢪُقَـیِہ:)
108 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
309 ویدیو
25 فایل
﷽ دلگێࢪݩباش، دلٺ‌ڪه‌گێࢪباشدࢪهاݩمێشوۍ ێادٺ‌باشـد، بۍٺعلق‌بودݩ،شرطِ‌شهادٺ‌اسٺ... _ڪُپۍ؟حَݪـالٺ‌؛هدف‌ما‌چیز‌دیگࢪیـست(:🌱 _شࢪو؏↯¹⁴⁰¹/¹¹/²³ _ساعٺ‌" ¹¹:¹¹ _اݩدڪی حࢪف⇣ https://harfeto.timefriend.net/16762125798805 -پشٺ‌صحنہシ(شراٻتـ) @valleyball11 ³⁰⁰•••✈️•••⁴⁰⁰
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بنر های چهار شنبه تبادلات پرجذب مذهبی یازینب
گاندویی ها💜🖊 حالتون؟🧬 راستی اومدم بگم بیا کانال زیر🥳🫂 @gando_beat تو این کانال 💁🏻‍♀☂ کلی فعالیت های گاندویی داریم اگه میخوای دنبال کنی بیا کانال زیر🧬💜 و راستی کلی رمان داریممممم کلا بانک رمانهههههه این 🥳 @gando_beat عکسش افتاد تو خاک تازه دیدم که چیشده خاکارو با دستم میدادم اینور اونور + رسوووووووووولللللللللل😭😭😭😭😭😭😭😭ترووووخداااااااابلندشوووووووووو😭😭😭من بدون تو چیکار کنم😭😭😭😭😭 محیا: اروم باش فاطمه😓 جنازه رو اوردن روشو برداشتن صورتمو چنگ میزدمممممم + رسووووووللللللللللل😭😭😭😭😭قربون چشات بشممممممم تروووخداااااا چشماتووووو باز کنننننننننن😭😭😭😭😭😭 صورت خونیشو بوسیدم سرمو گذاشتم رو سینش و گریه میکردم مث اون موقع همش فکر میکردم صدا رسول میومد.. ولی نه قلبش ساکت ساکت بود🥺🥺 + من بدون تو چیکار کنمممممم رسوووووووللللل ترووووخداااا بلندشو😭😭😭😭😭😭 محیا: اقامحمددددددد داوووووودددددددد😭😭😭😭😭😭😭 بابا: چیشدهههههههه🤯🤯🤯 محیا: داوود داره شهید میشهههههه😭😭😭😭😭😭 قلبم داشت میسوخت🙂🖤🥀 سرمو برای اخرین باز گذاشتم رو سینش + خاکش نکنین😭😭 بلندم کردن +منمممم باهاااااششش خاککککک کنیننننن دیگه نمیخوامممم
رمان کده(عشق بی انتها) گریزی به قسمتی از رمان 🌿 یا خواب بود یا نمی‌خواست باهام چشم تو چشم بشه.. لبه تخت نشستم. دستم سمت موهای مشکی پریشونش رفت که روی کمرش ریخته بود.:"هناسم.." صدا کردنم بی جواب بود. خم شدم دم گوشش گفتم.:"حالا که اومدم، نمیخوای جوابمو بدی؟" چرخید و پتو رو از روش کنار زد. بلند شد و نشست. سرش پایین بود. چکیدن قطره‌ای روی دستش، یعنی داشت گریه میکرد. دستم زیر چونش رفت و سرشو بلند کردم. به چشماش خیره شدم.:"گریه؟" چونش می‌لرزید. روونه اشکاش بیشتر شد و سرشو از روی دستم که زیر چونش بود به مخالف کشید. نزدیکتر بهش نشستم و تو آغوشم کشیدمش. دستاش دور کمرم حلقه شد. این بار شدت گریه‌اش بیشتر شد.:"خیلی بی معرفتی..." لبخند تلخی زدم. حق داشت..:"ببخش که این بی معرفت اشکتو درآورد..این بی معرفت الان شرمندست.." بوسه‌ای روی سرش زدم و سرمو به سرش تکیه کردم.:"ببخش که ازت غافل شدم.." ازم جدا شد.:"رستا..می‌بخشی این بی معرفت عاشق رو؟ می‌بخشی غافل شدنم رو؟" سکوت کرد.. دستاشو تو دستام گرفتم.:"می‌بخشی قلب داوود؟" نگاهش توی نگاهم قفل شد.:"نبخشم چیکار کنم.." دستم بالا رفت و با انگشت شصتم اشک هاشو پاک کردم.:"این اشکات حکم مرگ منو دارن...نریز.." عاشقانه های و دلتنگی های دختر برای نامزدش وقتی که چند روز ازش بیخبره و نگرانشه... کلی ماجرای فراز و نشیب که همشون از پسشون برمیان و پشت هم هستن... https://eitaa.com/joinchat/485687510C556e01e90e