✅ #سیره_اخلاقی_آقا
🚨 برخورد با دیگران
🔘 حجت الاسلام موسوی کاشانی:
💠 برخورد مقام معظم رهبری با دیگران ، بسیار #مودبانه ، مهربانانه و #صمیمی است . رفتار ایشان با اعضای دفتر ، از آنچنان ویژگی ای برخوردار است که تاثیر آن در روحیه افراد ، از اثر هفته ها #استراحت ، بیش تر است .
در برخورد با مردم هم همین گونه اند . برخوردشان با #قاریان_قرآن مجید نیز همراه با #تکریم و #ادب است . رفتارشان با #عالمان ، #ادیبان و اهل فضل و #هنر نیز ستودنی است .
معظم له در برخورد با #فرزندان خود نیز الگوی ما هستند . ایشان در برخورد خویش ، به #تحصیل آنان اهمیت ویژه ای می دهند ؛ تا حدّی که حتی #کارنامه تحصیلی فرزندان را خودشان #امضا می کنند .
📚 پرتوی از خورشید ، ص ۱۰۸
🌷 @west_tanhamasir
🌺 یکی از خطبه های بسیاااار زیبای نهج البلاغه رو تقدیم حضورتون میکنم.
گوش بدید و روح و جان خودتون رو در معرض کلام نورانی امیرالمومنین علیه السلام قرار بدید...
3021790377.mp3
1.06M
❇️ ترجمه صوتی خطبه 176 نهج البلاغه
🌺 کلام نورانی امیرالمومنین علی علیه السلام...
💕 @west_tanhamasir
تنها مسیری های آذربایجان غربی
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست_و_یکم ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست_و_دوم
فصل ششم
شبی که قرار بود فردایش جشن عروسی برگزار شود، صمد از پایگاه برگشت و تا نیمه های شب چند بار به بهانه های مختلف به خانه ما آمد.
فردای آن روز برادرم، ایمان، سراغم آمد. به تازگی وانت قرمز رنگی خریده بود. من را سوار ماشینش کرد. زن برادرم، خدیجه، کنارم نشست. سرم را پایین انداخته بودم، اما از زیر چادر و تور قرمزی که روی صورتم انداخته بودند، می توانستم بیرون را ببینم. بچه های روستا با داد و هوار و شادی به طرف ماشین می دویدند عده ای هم پشت ماشین سوار شده بودند. از صدای پاهای بچه ها و بالا و پایین پریدنشان، ماشین تکان تکان می خورد. انگار تمام بچه های روستا ریخته بودند آن پشت.
برادرم دلش برای ماشین تازه اش می سوخت. می گفت: «الان کف ماشین پایین می آید.» خانه صمد چند کوچه با ما فاصله داشت.
شیرین جان که متوجه نشده بود من کی سوار ماشین شده ام، سراسیمه دنبالم آمد. همان طور که قربان صدقه ام می رفت، از ماشین پیاده ام کرد و خودش با سلام و صلوات از زیر قرآن ردم کرد. از پدرم خبری نبود. هر چند توی روستا رسم نیست پدر عروس در مراسم عروسی دخترش شرکت کند، اما دلم می خواست در آن لحظاتِ آخر پدرم را ببینم. به کمک زن برادرم، خدیجه، سوار ماشین شدم. در حالی که من و شیرین جان یک ریز گریه می کردیم و نمی خواستیم از هم جدا شویم. خدیجه هم وقتی گریه های من و مادرم را
دید، شروع کرد به گریه کردن. بالاخره ماشین راه افتاد و من وشیرین جان از هم جدا شدیم. تا خانه صمد من گریه می کردم و خدیجه گریه می کرد.
وقتی رسیدیم، فامیل های داماد که منتظرمان بودند، به طرف ماشین آمدند. در را باز کردند و دستم را گرفتند تا پیاده شوم. بوی دود اسپند کوچه را پر کرده بود. مردم صلوات می فرستادند. یکی از مردهای فامیل، که صدای خوبی داشت، تصنیف های قشنگی دربارة حضرت محمد(ص) می خواند و همه صلوات می فرستادند.
صمد رفته بود روی پشت بام و به همراه ساقدوش هایش انار و قند و نبات توی کوچه پرت می کرد. هر لحظه منتظر بودم نبات یا اناری روی سرم بیفتد، اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند.
مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمان ها ادامه پیدا کرد. عصر مهمان ها به خانه هایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند.
دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی می گذاشت. صمد را صدا می زد و می گفت: «غذا پشت در است.»
ما کشیک می دادیم، وقتی مطمئن می شدیم کسی آن طرف ها نیست، سینی را برمی داشتیم و غذا را می خوردیم.
رسم بود شب دوم، خانواده داماد به دیدن خانواده عروس می رفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباس هایم را پوشیده بودم و گوشه اتاق آماده نشسته بودم. می خواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و این قدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمی آوردم. دلم می خواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید.
وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.»
#ادامه_دارد
📚 #رمان_خوب
تنها مسیری های آذربایجان غربی
❇️ ترجمه صوتی خطبه 176 نهج البلاغه 🌺 کلام نورانی امیرالمومنین علی علیه السلام... 💕 @west_tanhamasi
چقدر این خطبه زیباست... دقیقا همین بحث ادبی که ما داریم رو حضرت دارن برامون روشن میکنند.
💢 در این خطبه آقا میفرمایند که اطراف بهشت رو دشواری ها و اطراف آتش جهنم رو هوس ها و شهوات فراگرفته...
☢️ و بعد میفرمایند: چیزی از #طاعت خدا نیست مگر اینکه "با کراهت و سختی" انجام میشه و چیزی از #معصیت خدا نیست جز اینکه "با میل و رغبت" انجام میشه...
پس رحمت خدا بر کسی که "شهوت خود را مغلوب و هوای نفس را سرکوب" کند...
👈🏼 کار مشکل، بازداشتن نفس از شهوت بوده که پیوسته خواهان نافرمانی و معصیت هست...
تنها مسیری های آذربایجان غربی
❇️ ترجمه صوتی خطبه 176 نهج البلاغه 🌺 کلام نورانی امیرالمومنین علی علیه السلام... 💕 @west_tanhamasi
🔶 انسان مومن شبانه روز برش نمیگذره مگر اینکه نفس خودش رو همیشه متهم میدونه...
همیشه هوای نفس رو سرزنش میکنه و گناهکارش میدونه...
🌷🌷
تنها مسیری های آذربایجان غربی
❇️ ترجمه صوتی خطبه 176 نهج البلاغه 🌺 کلام نورانی امیرالمومنین علی علیه السلام... 💕 @west_tanhamasi
👆🏼 آقا امیرالمومنین علیه السلام 1400 سال قبل جوری صحبت میکردند که انگار همین امشب توی تلویزیون این نکات داره برای مردم گفته میشه!✔️
🔸 واقعا هر کسی نتونسته به حقانیت اسلام ایمان بیاره کافیه یه مدت با بحث اهمیت مبارزه با نفس پی ببره بعد کلام امام رو در نهج البلاغه بخونه... مگه میشه ایمان نیاره...؟!
به خدا قسم که نمیشه...
شبتون نورانی و با عافیت. فقط آداب قبل از خواب یادتون نره😊
.
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 بروید با هم بسازید!
👈 این جمله یک روش تربیتی است.
تلگرام | بله | سروش | روبیکا | اینستاگرام | آپارات | سایت
#تصویری
@Panahian_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدئویی قدیمی از محمدعلی کلی در نماز جماعتی به امامت شیخ نعیم قاسم