eitaa logo
^ نـجـوا🌱 ^
1.4هزار دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
10.1هزار ویدیو
7 فایل
﷽ _بِسمـ‌ࢪب‌عماࢪهاے‌آقاسیدعلۍ👀✊🏻 تاامام‌عاشقان‌غایب‌اسٺ اطاعٺ‌ازخامنہ‌ا؎واجب‌اسٺ!:)🕶 تشریف بیارید داخل🙂☕️! - ارتبـٰاط‌بـامـدیران: #حنیفھ³¹³ برای تبادل⬇️ @Siamak_1457 (تبال زیر 500 انجام نمی‌شود) تاریـخ تأسیـس کانال:✨1401/8/24✨
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹👈 حتما بخونید:🌹👇 فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند... که ناگهان نامش خوانده شد... "چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟ دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند... او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد... نیکی به پدرش و مادرش،روزه هایش،نمازهایش،خواندن قرآنش و... التماس میکرد ولی بی فایده بود. او را به درون آتش انداختند. ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید. پیرمردی را دید و پرسید: "کیستی؟" پیرمرد گفت: "من نمازهای توام". مرد گفت: "چرا اینقدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ پیرمرد گفت: چون تو همیشه نمازت را در آخرین لحظه میخواندی! آیا فراموش کرده ای؟ در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. *نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی. خدا ميفرماید: من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم. @whisper_313
﷽ ؛ 🌷 کمک از نماز 🌷 🥀 عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، بنده به همراه دو تن دیگر از رزمندگان در اثر یک غفلت در محاصره عراقى ها قرار گرفتیم، به گونه اى كه راه پیش و پس نداشتیم. 🌻 خواستیم خود را تسلیم كنیم، ولى هنوز كمى امید داشتیم، چون در یک چادر بودیم و هنوز عراقى ها ما را ندیده بودند. 🌼 با هم مشورت كردیم. بنده عرض كردم در سال 60 در عملیاتى كه با مشكل رو به رو شدیم با دو ركعت نماز مشكلمان را حل كردیم. این جا هم خوب است دو ركعت نماز بخوانیم و از کمک بخواهیم. 🌸 خیلى سریع دو ركعت حاجت خواندیم. بعد از نماز، با تعویض لباس های عراق از سنگر خارج شدیم. در حال فرار بودیم كه عراقى ها به ما مشکوک شدند و وقتى فهمیدند از خودشان نیستیم شروع به تیر اندازى كردند؛ ولى آسیبى به ما نرسید. 📚 پر پرواز ؛ ص 54    ^_ @Whisper_313 _^🍃
﷽ ؛ 🌷 آخرین نماز 🌷 والامقام عبدالحسین_ایزدی 🌳 با مجروحیت کمی در بیمارستان مشهد بستری شدم. عبدالحسین ایزدی هم آنجا بود. از ناحیه سر مجروح شده بود و حال خوبی نداشت. 🌱 یکی از شب ها مادرش سراسیمه به اتاقم آمد و گفت: حالش اصلاً خوب نیست. 🍀 با عجله به اتاقش رفتم، تکان های شدیدی می خورد. دکتر، آمپول آرام بخشی به او تزریق کرد و او آرام شد. 🍇 بعد از لحظاتی نشست روی تخت و به من گفت: خاک تیمم بیاور. خاک بردم، مُهر را هم به دستش دادم. نمازش را شروع کرد. 🍒 با حالتی عجیب با خدا حرف می زد. منتظر بودم که سلام نماز را بدهد تا کمی با او حرف بزنم. اما سلام نماز او با لحظه شهادتش هم زمان شد. همه کسانی که در اتاقش بودند گریه می کردند. 📚 زیر این حرف ها خط بکشید؛ ص ۵۸ ^_ @Whisper_313 _^🍃