#رمان_چرخ_گردون
آخ که دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار از دست این دیوونه ! با حرص گفتم : مازیار بسته خستم کردی
اون ک انگار گوشش بدهکار این حرفا نبود دوباره شروع کرد : احمق نباش بعد عمری میخوا لایو بزاری اونم با این قیافه ؟ چه وضعشه اخه به خودت یکم برس
کلافه با دستم هلش دادم عقب : برو اونور ببینم زبون خوش سرت نمیشه مگه من دخترم دائم دستم تو صورتم باشه؟!
مازیار دوتا دستشو برد بالا و ب نشون خاک برسر اورد پایین : خاک تو اون سر بی لیاقتت مگه فقط دخترا ب خودشون میرسن ؟
- نه ولی این ماسکای رنگارنگم ( اشاره کردم ب ماسکای روی میز ) قطعا مناسب مردا نیست!
اومد طرف میز و بسته های ماسکارو برداشت و در همون هین گفت ( برو بابا میدونی چقدر خرج اینا کردم تا یکم ازون افتاب سوختگی صورتت بره اصن خلایق هرچه لایق بزار گوجه باشی بدرک)
دیروز ک رفتم سر ساختمونی که زیر دستمون بود ، جرقه های جوشکاری صورتمو سوزونده بود جای تعجب داشت ولی واقعا مثل افتاب سوخته شده بود ! حالا خدارحم کرده بود پوستم سفید نبود و الا به قول مازیار حقیقتا که گوجه میشدم از شانسمم امشب بعد مدت ها لایو داشتم !
مازیار همونجور که جلو اینه موهاشو مرتب میکرد گفت : راستی امیر باید به فکر یه کنسرتم باشیما
بی حوصله گفتم : همینم تو این هاگیر واگیر مونده خیلی وقت دارم
https://eitaa.com/spinning_wheel654321123456