هدایت شده از بیداری ملت
تعداد شرکتکنندگان در ۱۲دوره انتخابات مجلس:
مجلساول(۱۱میلیون نفر)
دوم(۱۵/۵میلیون نفر )
سوم(۱۶/۷میلیون نفر)
چهارم(۱۸/۷میلیون نفر)
پنجم(۲۴/۶میلیون نفر)
ششم(۲۶میلیون نفر)
هفتم(۲۳/۷میلیون نفر)
هشتم(۲۴میلیون نفر)
نهم(۳۱میلیون نفر)
دهم(۳۴میلیون نفر)
یازدهم(۲۴/۵میلیون نفر)
دوازدهم(بیش از ۲۵میلیون نفر )
انتخابات ۱۴۰۲ از نظر تعداد شرکت کننده،در میان ۱۲ انتخابات مجلس، در رتبه چهارم قرار دارد.
👤سید یوسف مرادی
🔴به پویش #بیداری_ملت بپیوندید👇
http://eitaa.com/joinchat/963837952Cb758f6bd13
هدایت شده از 🧕گاهنوشتیکآقازادهآرمانگرا
بسم الله الرحمن الرحیم
دست تنها بودیم و این را میدانستیم.
مردم ما مردم خوبی هستند اما امان از برخی خواص. شاید باور نکنید که یکیشان دقیقا از همان چهار سال قبل که رای نیاورد شروع کرد به لجن پراکنی. دروغ و تهمت و سیاهنمایی. بیراه نیست اگر بگویم بنده خدا چهارسال عمرش را گذاشت در این راه.
چندتای دیگرشان تا دو روز مانده به انتخابات تماس می گرفتند و مدام ابراز حمایت وعلاقه میکردند. اما درست در آخرین روز پایان تبلیغات ویدئو ضبط کردند و به حمایت از شخص دیگری چنان آقای نماینده را تخریب کردند که انگشت به دهان مانده بودیم.
خلاصه که روزهای واقعا سخت و نفس گیری بود. از این طرف مردمی در ستاد مشغول بودند که تنها محضا لله و برای ادای تکلیف بدون ریالی پول شبانه روزی زحمت میکشیدند و از آن طرف خواص آن مدلی و برخی کاندیداها که از طرف کانونهای ثروت و قدرت پشتیبانی میشدند.
شاید بد هم نبود. اینجوری تنها که باشی بیشتر از خلق منقطع میشوی. و دست به دعا برمیداری و قلبت آرام میشود که: «همه چیز دست اوست».
از چهل روز پیش چله زیارت عاشورا بر داشتم به نیابت از شهید نوید صفری هدیه به حاج قاسم و ابومهدی. اشک میریختم و به سه تایشان میگفتم که میدانید جبهه چه جبهه سخت و نبرد چقدر نابرابر است. من این وسط به سهم خودم، هیچ کاره ام و ناتوان. شما وکیل من باشید و به آبروی حضرت مادر سلام الله علیها مددمان برسانید.
این فقط یکی اش بود و خوبی اش این بود که در کنار زحمات بی شائبهی ستادیها و مردم ، کامل متوجه بودیم که خنثی شدن توطئه ها ومکرها را «فقط» باید از «او» طلب کنیم و حقیقتا چه پناهگاه امنی است.
خلاصه که شما در اخبار میشنوید که فلانی رای آورد اما این خبر ساده خنثی هیچ وقت نمی تواند نشان بدهد که پشت پیروزی یک نیروی انقلابی مطیع رهبر، چقدر زحمت بی چشمداشت و شبانهروزی نیروهای مخلص و چقدر دعا و توسل و تضرع به خدای متعال و واسطههای مقربش ،اهل بیت علیهم السلام بوده است ...
🛑 از کنار این آمار به سادگی عبور نکنیم
🔸 اگر طبق ادعاها یکی از عوامل خیلی بالا نبودن مشارکت، مشکلات اقتصادیست و عامل افرایش مشارکت، توسعه اقتصادی است ؛ چرا استانهای محروم مشارکت بالاتری دارند؟ تهران کمترین مشارکت؟
اصلا یک سوال دیگر؛
به نظر شما در همین تهران، متمولین بالاشهری حضور پررنگی داشتهاند یا محرومان پایین شهری!؟ در فتنهها کدامیک پای انقلاب میایستند و کدامیک به انقلاب لگد میزنند؟؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
هدایت شده از جبهه انقلاب اسلامی در فضای مجازی
روحالله #مومن_نسب در ویراستی نوشت:
مشارکت بیش از ۴۰٪ مردم بیدفاع ایران، زیر بمباران سنگینِ روانی دشمن، یک معجزۀ تاریخی است؛
امّا شک ندارم اگر بستر تسلط بر افکار و در نتیجه کنترل رفتارِ بسیاری از مردم از طریق فضای مجازی توسط دولت برای دشمن فراهم نشده بود، مشارکت سالم تا ۸۰٪ افزایش پیدا میکرد.
این مجلس باید مجلس #صیانت_از_مردم باشد…
روحالله #مومن_نسب ✍
🆔 virasty.com/momennasab
📥 در ویراستی عضو شوید:
👉 https://virasty.com/r/284
#⃣ #صیانت_از_آینده
جبههٔ #انقلاب اسلامی در فضای مجازی ✊🏻 @jebheh
هدایت شده از محسن عباسی ولدی
14021213 تحلیل انتخابات .mp3
12.93M
⁉️نتایج مشارکت در انتخابات،
شکست یا پیروزی؟ 💯
حاج آقا #محسن_عباسی_ولدی
پاسخ میدهد.
✅تحلیلهای حاج آقا رو در فتنه
زن زندگی آزادی یادتون هست؟
📣حالا تحلیل ایشون از انتخابات
رو بشنوید.
⭕️ شنیدن این صوت برای هر کسی
که مـیخـواد تـحـلـیـل واقع بینانهای از
#انتخابات داشته باشه لازمه.
‼️حتما بشنوید و منتشر کنید‼️
@abbasivaladi
هدایت شده از فرزندِ ما، من دیگر ما ست💗
┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅
#پایان فعالیت انتخاباتی مجموعه کانالهای راه بهشت...
به فضل الهی همراه با تک تک شما عزیزان در این راه پرافتخار آنچه در توان داشتیم در این مدت برای حصول #مشارکت_حداکثری و #انتخاب_اصلح انجام دادیم و نتیجه این همبستگی و تضرع دسته جمعی همانطور که استاد عباسی ولدی توضیح دادند شگفت انگیز بود.
یا ایّها العزیز ... هذه بضاعتنا... تقبّل منّا
زنده و پاینده باد نظام مقدس جمهوری اسلامی تحت زعامت نایب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف امام خامنهای
💠اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💠
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
پ.ن: در طی چند روز آینده ان شاء الله مطالب انتخاباتی کانال ها پاکسازی شده و به روال سابق برمیگردد. لذا اگر مطالبی را نیاز دارید ذخیره کنید. همچنین این پیام ها در کانال سبعه ابحر باقی خواهند ماند. ان شاء الله.
@HaftDarya
تو فقط لیلی باش... 💚
بسم الله الرحمن الرحیم 📝 این کانال به شرح زندگی بانویی با نام مستعار #رضوان میپردازد که خانمهای زی
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
☂چی شد چادری شدم☂
چادری شدن من خیلی سخت نبود. میخواستم به یک مدرسه راهنمایی غیر دولتی بروم که از نظر علمی یک سر و گردن از بقیه مدارس بالاتر بود، اما شرط ورود به آنجا داشتن چادر بود. قبل از من خواهر بزرگترم هم همین کار را کرده بود و بعد از قبول شدن در دانشگاه به سادگی چادرش را کنار گذاشته بود. بنابراین خطری از این بابت مرا تهدید نمیکرد و با خیال راحت موضوع را پذیرفتم.
روز اول مدرسه که آن پارچه سیاه نامانوس را ناشیانه به سرانداختم، همان اول سنگهایم را با آن واکنده و در دلم برایش خط و نشان کشیدم:
_ زیاد به دلت صابون نزن! درسته که سرت میکنم، اما یادت باشه تو فقط مال مدرسه ای و بس!
اما طولی نکشید که کلاغها برای مدرسه گزارش بردند که فلانی در بیرون مدرسه بدون چادر رویت شده است! ... خانم مدیر، من و مادرم را به دفتر احضار کرد و بهمان اخطار داد! ... آنوقت بود که فهمیدم این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست و اگر میخواهم در این مدرسه و پیش دوستانم بمانم باید با این پارچه سیاه مهربانتر باشم!
سالهای نوجوانی من در بحبوحه جنگ و میان خانواده ای بیگانه با جنگ به سرعت برق و باد گذشت. یادم هست که در خانه ما هیچکس دغدغه جنگ نداشت. شرمنده ام، اما باید اعتراف کنم که تا شعاع یک کیلومتری خانواده ما شهید که سهل است، حتی یک رزمنده هم پیدا نمیشد! ... الان که تاریخ آن روزها را میخوانم تعجب میکنم که چطور من در سال ۶۵ دوازده ساله بوده ام، ولی هیچ خاطره ای از عملیاتی به عظمت کربلای ۵ ندارم؟ فقط به طور کلی یادم می آید که آن سالها بعضی وقتها رادیو و تلویزیون آهنگی (که بعدها فهمیدم مارش عملیات است) را پخش میکرد، اما یادم نمی آید حتی یک بار نگران کسانی بوده باشم که برای این که من بتوانم در خانه با خیال راحت کارتن " مهاجران" را ببینم، یکی یکی به ملکوت اعلا هجرت میکردند ...
نع! حال و هوای آن روزهای من اصلا حال و هوای جنگ و دفاع نبود. فقط آرزو داشتم که من هم بتوانم مثل دختر عموها و دختر خاله هایم، یکی از آن روسریهای به قول خودم " زر زری " ( که آن وقتها مد بود) را سرم کنم و در کمال شیکی، یک سرش را بیندازم روی شانه ام و بیرون بروم ... اما این چادر و این مدرسه سختگیر نمیگذاشتند به آرزویم برسم!
سال ۶۷ شد و موشکباران تهران و تعطیلی مدارس ما را هم مثل خیلیهای دیگر به شهرهای دیگر پناهنده کرد. پدرم ، که در هر شرایطی درس ما از هر چیز دیگری برایش مهمتر بود، در یکی از شهرهای شمالی خانه ای اجاره کرد و با سختی فراوان من را در مدرسه ای در آن شهر ثبت نام کرد تا ماههای آخر سال تحصیلی را آنجا بگذرانم ... بالاخره زمان موعود فرا رسیده بود: مدرسه جدید یعنی آزادی! یعنی دیگر لازم نبود از ترس مدرسه چادر سرم کنم. فکر کردم بالاخره از آن همراه اجباری خلاص شده ام، اما سرنوشت برایم چیز دیگری رقم زده بود ...
اولین روز مدرسه جدید، با پوشش جدید را هرگز فراموش نمیکنم ... صبح زود بیدار شدم و با دقت مانتو و مقنعه ام را مرتب کردم. باید به همه نشان میدادم که دختر تهرانی، تهرانی ست، حتی اگر جنگ زده باشد! ... حالا دیگر میتوانستم حتی موهایم را بیرون بگذارم و کسی مزاحمم نبود. موهایم را به مدل آن زمان بالای سرم جمع کردم و از مقنعه بیرون گذاشتم. اما نمیدانم چرا وقتی در آینه چشمم به خودم افتاد از خودم بدم آمد. به خودم نهیب زدم :
_ دیوونه، این بهترین فرصته. چند ماه بعد برمیگردی تهران و باید دوباره چادر چاقچور کنی! ... از فرصت استفاده کن!
هرطور بود آن احساس بد را سرکوب کردم و با همان موهای کوهان مانند از خانه بیرون رفتم. اما پایم را که از خانه بیرون گذاشتم، انگار آسمان بر سرم هوار شد. نمیدانم چرا، اما چنان احساس ناامنی وجودم را فرا گرفته بود که احساس میکردم در و دیوار و کوچه همه چشم شده و به من خیره شده اند. تحملش برایم ممکن نبود ... هنوز به سر خیابان نرسیده بودیم که مقنعه ام را جلو کشیدم و موهایم را با دقت پوشاندم. حالم یک کم بهتر شد، اما هنوز آن حس بد ناامنی سر جای خودش بود. احساس سربازی را داشتم که سپرش را از او گرفته، و او را بدون هیچ سنگر و امکان دفاع وسط لشگر دشمن رها کرده باشند.
همنطور که همراه بابا به سمت مدرسه میرفتم، زیر چشمی به مردم نگاه کردم. حقیقت این بود که هیچکس حواسش به من نبود. نه لباس عجیب و غریبی به تن داشتم و نه زیبایی خارق العاده ای که چشمها را به سمت من برگرداند. هرکس به دنبال کار و زندگی خودش بود و اصلاً من میان آنهمه آدم گم بودم ... پس چرا به این حال افتاده بودم؟ چرا تا این حد معذب بودم؟ در آن حال تک تک سلولهای بدنم آرزو داشت یک بار دیگر سایه گرم آن سایبان سرشار از امنیت را بر سرم احساس کنم ...
#چی_شد_چادری_شدم (بخش اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#چی_شد_چادری_شدم ( بخش دوم )
#تو_فقط_لیلی_باش
حال من دقیقا مصداق آن حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله بود که : نعمتان مجهولتان: الصحه و الامان ( دو نعمتند که تا از دست نروند قدر و قیمتشان شناخته نمیشود: سلامتی و امنیت ) ...
آن روز را هرطور که بود به سر آوردم. فکر کردم این یک احساس زودگذر است و اگر مقاومت کنم درست خواهد شد، اما بر خلاف انتظارم، روز به روز تشنه تر میشدم. باورش مشکل بود، اما انگار در تمام آن مدت که من به اجبار چادر سر کرده بودم، حیا مثل یک پیچک نامرئی در تار پود وجودم ریشه دوانده بود. حالا دیگر حتی اگر میخواستم هم نمیتوانستم بدحجاب باشم، و این بزرگترین شانس زندگی من بود.
بالاخره یک روز صبح در مقابل چشمهای حیرت زده اهل خانه، برای اولین بار خودم از ته دل و بدون اجبار هیچ کس و هیچ جایی آن دوست دیرین را از توی کمد برداشتم و به سر انداختم ... ظاهراً مثل همیشه چادر مرا در خود گرفته بود، اما خودم میدانستم که این بار این من هستم که با تمام قلبم او را در آغوش گرفته ام.
***
ماجرای چادری شدنم اینجا به پایان رسید، اما حکایت چادری ماندنم در میان خانواده ای که در آن حجاب کوچکترین معنایی ندارد، مثنوی هفتاد من کاغذیست که انگار پایانی ندارد ... مهم نیست در این سالها چقدر حرف شنیدم ... مهم نیست به عنوان تنها دختر چادری در کل خانواده به لقب شامخ " بقچه پیچ " مفتخر شدم ... مهم نیست به جرم چادری بودن و برای پایین نیامدن کلاس خانواده، در مراسم خواستگاری برادرم شرکت نکردم ... اینها اصلاً مهم نیست ... تنها چیزی که مهم است این است که گذشته از آن احساس آرامش و امنیت، چادر همیشه برای من برکت و سعادت به همراه داشته است.
در هری پاتر ۶ صحبت از معجونیست به نام " فِلیکس فِلیسیس" یا معجون خوش شانسی، که هرکس آن را بخورد به طرز معجزه آسایی خوش شانس میشود و بدون این که بخواهد تصمیمهای درست میگیرد ... میخواهم بگویم که چادر فلیکس فلیسیس من است. چون حتی اگر فقط با دید این دنیایی به ماجرا نگاه کنیم و برکات معنوی چادر را نادیده بگیریم، من به خاطر چادری بودنم خیلی چیزها را جدیتر گرفتم و خیلی از اشتباهاتی که هم سن و سالهایم میکردند را نکردم. به سر داشتن چادر و مراعات شان آن باعث شد تن به هر کاری ندهم و هر جایی نروم و برای همین همیشه کارهایم با سهولت و بدون دردسرهای متداول پیش میرفت.
مثلاً به خاطر این که ثابت کنم بین چادر و ضریب هوشی نسبت عکس برقرار نیست، به عنوان تنها رتبه دو رقمی در تاریخ کل فامیل، در یکی بهترین دانشگاهها قبول شدم. طوری که بعداً همانها که به من بقچه پیچ میگفتند، مجبور بودند به خاطر دادن مشاوره تحصیلی به فرزندانشان با کلی عزت و احترام با من برخورد کنند ... اثبات حقانیت چادر انگیزه بزرگی بود، که شاید بدون آن به یک رتبه و دانشگاه معمولی هم راضی بودم.
در دوران دانشجویی هم با توجه به نگاه بدی که به خانمهای چادری در فضای دانشگاه بود، تمام سعیم را کردم که داشجویی نمونه باشم و خیلی از سهل انگاریهایی که بقیه در درس و ارتباطاتشان داشتند را مرتکب نشدم. برای همین توانستم بدون هیچکدام از حاشیه های متداول، درسم را تمام کنم و معدل لیسانس بالای ۱۹ کمترین هدیه چادر به من در این دوران بود.
یا مثلاً همیشه برای حفظ شان چادر از وارد شدن در بعضی محافل پرهیز کرده ام، که بعدها معلوم شده چه خطرات بزرگی از بیخ گوشم رد شده است. مثال ملموسش شرکت در جمعهای گلد کوئیستی بود که در زمان رواجش بعضیها را ( چه از نظر مادی و چه از نظر روابط خانوادگی ) واقعاً به خاک سیاه نشاند.
و خیلی برکات مادی و معنوی دیگر که اگر بگویم تمامی ندارد ...
خدا در قران میفرماید: وَ لِباسُ التَّقْوى ذلِكَ خَيْرٌ ( و لباس تقوی بهتر است )
حالا اگر این آیه را در کنار این آیات قرار دهیم که:
مَن بتقِ الله یَجعل لَه فُرقانا (اگر تقوی پیشه کنید، خداوند برایتان قدرت تشخیص وجداسازی حق از باطل قرار می دهد )
مَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا (هر کس تقوی پیشه کند خداوند سهولت و آسانی در کار او قرار می دهد )
معلوم میشود که تلقی فلیکس فلیسیسی من از چادر آنقدرها هم بی اساس نیست. بدون شک تجلی مادی لباس تقوی برای زن همان چادر است ... چون تقوی در لغت به معنای صیانت ونگهداری است و کدام لباس است که به اندازه چادر هم خود زن و هم حتی دیگرانی که با او سر و کار دارند را از گناهان دور نگه دار د؟
پس بعید نیست که اگر کسی حقیقتاً چادر را به عنوان پوشش انتخاب و شان آن را مراعات کرد، مشمول وعده های خداوند درباره متقین شده، و بدون این که بخواهد از بسیاری از اشتباهات مهلک دور خواهد شد و مسیر زندگی را بی دردسرتر طی خواهد کرد ... جداً مگر آدم از زندگی بیش از این چه میخواهد؟
#چی_شد_چادری_شدم ( بخش دوم )
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰
#چی_شد_چادری_شدم ( بخش سوم )
#تو_فقط_لیلی_باش
به چادرم می بالم و این نماد تقوی را با زیباترین لباسهای دنیا عوض نمیکنم. و در جواب کوردلانی که آن را اسارت میدانند، چادرم را بیشتر در آغوش قلبم میفشارم و با افتخار میگویم:
من از آن روز که در بند توام، آزادم
شادمانم که به دست تو اسیر افتادم
#چی_شد_چادری_شدم ( بخش سوم )
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
ما جمعه را به عشق تو تعطیل کردهایم...
ای امام تمام مهربانیها
باز هم جمعه شد ... همان روزی که از چیزی جز شما نوشتن، اهانت به قلمیست که خداوند به آن و آنچه مینویسد سوگند خورده است.
من شما را باور دارم. باور دارم که هستید، ولی نه در یک جای دوردست ، بلکه درست در کنار من ... یک وقتهایی شما را تجسم می کنم که درست مثل فرماندهان توی فیلمها روی نقشه خم شده اید و دارید اوضاع منطقه را بررسی می کنید. حتی انگشتتان را میبینم که روی نقاط می چرخد و حتی بعضی کلماتی را که زیر لب میگویید را هم می شنوم : بیت المقدس، دمشق، بغداد ...
می دانم که بزرگترین کمکی که می توانم به شما بکنم این است که انسان خوبی باشم. برای این که بتوانم مثل یک پروانه دور شمع وجودتان بگردم، باید اول پروانه باشم. برای همین اینجا دارم پروانه شدن را یاد میگیرم. این که چطور " و لا تنس نصیبک من الدنیا" را با " و الاخره خیر و ابقی" ترکیب کنم.اما نمی دانم چرا بعضی فکر میکنند نمی شود این دو را با هم جمع کرد: به یاد شما بودن را و زیستن در قرن بیست ویکم را ... اینجا خودم نامه ی عملم را می نویسم و تحلیل می کنم، به امید این که یک روز نامه عملم لبخند رضایت را بر لبهایتان بنشاند ...
آقای خوبم
دوستتان دارم. خودتان هم میدانید. اما نمی خواهم مدل دوست داشتنم فقط آه کشیدن باشد. دوست دارم با شما زندگی کنم. در کنار شما دخترهایم را بزرگ کنم. همراه با شما راه حل کنار آمدن با بدقلقی های گاه و بیگاه همسرم را بیابم. دوست دارم فراز و نشیب این راهی که هیچ گریزی از آن نیست را با در کنار شما بودن برای خودم آسانتر و دلپذیرتر کنم. میخواهم با شما و در کنار شما #حیات_طیبه را تجربه کنم. و میدانم که تنها کسی که میتواند کمکم کند شما هستید. پس همانطور که مرا تا اینجا آوردید ٬٬ باز هم من را در این وادی زیبا پیش ببرید.
این هفته ام را هم به دستهای مهربانتان میسپارم.
سخن این است که ما بی تو نخواهیم حیات
بشنو ای پیک خبر گیر و سخن باز رسان
#پست_بیستم
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
May 11
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌱شنبهای در سه اپیزود
1⃣ اپیزود اول : "ستاره " ای بدرخشید و ماه مجلس شد ...
آقا دروغ چرا؟ تا قبر آآآآآآ ! ... وقتی اینجا رو باز کردم خشکم زد! ... شنیده بودم که میگن فلانی شب گدا میخوابه و صبح پادشاهه، اما باور نکرده بودم، تا اینکه خودم شدم نمونه ش! ... خودتون قضاوت کنید: بازدید ۵شنبه اینجا ۵۱ نفر بوده و بازدید جمعه ۵۴۰ نفر! یعنی بیشتر از ده برابر ...
و همه اینها به خاطر نظر لطف ستاره جان به اینجاست. نمیدونم چی بگم. فقط امیدوارم من و نوشته هام لیاقت اینهمه لطف ستاره جان و دوستان گلی که تازه اینجا رو از عطر حضورشون معطر کردن رو داشته باشیم. اینقدر از آشنایی باهاتون خوشحالم که با وجود اینهمه کاری که سرم ریخته، میخوام به تدریج جواب دونه دونه کامنتهاتون رو بدم ... حتماً آشنایی با شما هم امداد غیبی خدا بوده برای باز شدن دریچه ی افکار نابتون بروی من، تا بتونم از راهنماییهاتون برای بهتر طی کردن این مسیر استفاده کنم.
اما این هم برام تلنگری بود ... یک تلنگر امیدبخش. این که واقعاً یک نظر لطف چه قدرتها داره و ما ازش غافلیم. از این به بعد با امید بیشتری نگاهم رو به آسمان میدوزم، چون مطمئنم فقط یک نظر لطف ، برای به دست آوردن همه آنچه من دارم در به در به دنبالش میدوم، کافیه ...
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند؟
*
2⃣ اپیزود دوم : یک حقیقت تلخ
میگن یه بنده خدایی از این که کفش نداشت شاکی بود، وقتی دید یکی هست که اصلاً پا نداره، کلی خدا رو شکر کرد! ... ما هم دیروز سه نفری ( من و همسرخان و خانوم خانوما) به جون خونه افتادیم و هی خدا رو شکر کردیم که در قصر زندگی نمیکنیم، که مجبور باشیم زمین بیشتری رو بسابیم! ... بگذریم که اون وسط خانوم خانوما ( که کلاً مغزش به شدت فعاله و مدام در حال اختراع و اکتشافه! ) تحت تاثیر فشار تی کشیدن، همونطور فی المجلس یک روبات خانه دار طراحی کرد. البته وجه تمایز این روبات با انواع موجود در بلاد خارجه اینه که مفهومی به اسم " نجس کاری نکردن" براش تعریف شده است و قابلیت این رو داره که هر دستمالی رو به هر جایی نماله!
همسرخان هم کلی کمک کرد. با وجود این که به خاطر عوض کردن خونه مون، وضعیت مالی چندان روبراهی نداریم، صبح رفتیم و برای خونه خرید عیدانه کردیم. بعدش زمین پذیرایی رو شست و بعدش هم قبل از رفتن توی حمام و شستن فرش آشپزخونه، بادمجانها رو روی باربکیو بالکن کبابی کرد تا من باهاشون میرزا قاسمی درست کنم. البته اون وسط هم کلی خورده کای که هر کدومش کلی کار بود انجام داد. همه رو هم داوطلبانه و بدون اصرار من.
البته همونطور که قبلاً هم گفتم این کارها رو پیشترها هم میکرد و از کرامات من نیست. فقط من حس میکردم این دفعه یک کم لطافت و مهربونی بیشتری چاشنیش شده بود. اونقدر که بیشتر از خود کمکها، از این یه نموره مهربونی خوشحال بودم. لحظه شماری میکردم یه فرصت پیش بیاد و این پیشروی رو به شماها هم خبر بدم، حتی کلمات پستی که میخواستم در این باره بنویسم رو توی ذهنم حس میکردم ... اما همسرخان وقتی داشت از خستگی روی تخت بیهوش میشد، در آخرین لحظات بهم گفت: "امشب دیگه دست به چیزی نزنی ها! نری دوباره کار کنی، حالت خراب شه بیفتی رو دستم، تعطیلات عیدمون رو خراب کنی! " ...
چند ثانیه نگاهش کردم. نمیدونستم به آدمی که بین فامیل و آشنا به با ادبی معروفه و همه شخصیتش رو تحسین میکنند، ولی به بهانه صمیمیت، کلمات زیبا رو از نزدیکترین کسش دریغ میکنه چی باید گفت. حقیقت تلخ زندگی من اینه که همسرخان حاضره هر نوع کار فیزیکی انجام بده، اما از به کار بردن یک ذره زبون خوش دریغ میکنه!
بهش گفتم: " آخه من کدومش رو باور کنم؟ ... اونهمه کمک و مهربونیهای صبح تا الانت رو، یا این حرف آخرت که توی ذهن آدم همه ش رو به باد میده؟ "
اصلاً یادم نمیاد چی جواب داد. لابد اونقدر چیز بیربطی بوده که ارزش این که در حافظه م ثبت بشه رو نداشته. یا مثل همیشه گفته مهم عمله، نه حرف که باد هواست! ...
وااااااااای خدا! ... من کی موفق میشم به این بنده ت یاد بدم با من با کلمات و لحن خوب حرف بزنه؟
اما من از لطف خدا ناامید نیستم. بهترین نشونه خود منم که دارم تغییر رو در وجودم احساس میکنم و به نظرم این از هر چیز دیگه ای مهمتره. چون تا من تغییر نکنم هیچ چیز تغییر نخواهد کرد. مهم اینه که مواظب باشم شیطان وسط کار ناامیدم نکنه ... و یادم نره که حتی یه ذره تغییر و بهتر شدن اوضاع، از هیچی بهتره. یه جا خوندم که نوشته بود:
به سوی ماه پرواز کن، چون حتی اگر به مقصد نرسی هم میان ستارگان جای خواهی گرفت ...
#پست_بیست_و_یکم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt