eitaa logo
تو فقط لیلی باش... 💚
1.7هزار دنبال‌کننده
215 عکس
86 ویدیو
2 فایل
ـ✨﷽✨ـ 📗داستان واقعی و جذاب زندگی رضوان بانو💜 🌺جهاد زیبای من در خاکریزی به نام خانه، برای فتح الفتوحی به عظمت "لتسکنوا الیها"🌺 📈 ادمین تبلیغات 🏡کانال های دیگر ما @Zendegi_Bakhsh @RezgheSoty پیام ناشناس به ما: https://gkite.ir/es/9700924
مشاهده در ایتا
دانلود
تو فقط لیلی باش... 💚
بسم الله الرحمن الرحیم 📝 این کانال به شرح زندگی بانویی با نام مستعار #رضوان می‌پردازد که خانمهای زی
ابتدای داستان شیرین زندگی رضوان بانو👆💜 ( رمان واقعی زندگی رضوان جان را حتما از ابتدا بخوانید چون حتما عاشقش می‌شید😍)
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ آفتاب مهربانی، سایه تو بر سر من... دو روز بود که خانه جدید را قولنامه کرده و کلی چک داده بودیم، با فاصله های کم. به این امید که خانه قبلی را میفروشیم و همه چیز روبراه میشود. اما هر مشتری که می آمد ایرادی روی خانه میگذاشت و نمی پسندید و میرفت. تازه هر مشتری هم که به دردمان نمیخورد. باید شرایط پرداختش با ما جور در میآمد تا بتوانیم به موقع حساب را برای پاس شدن چکها پر کنیم. آخر هفته موعد اولین چک بود و هنوز حتی یک مشتری هم خانه را نپسندیده بود، که بعد ببینیم شرایط پرداختش با ما جور هست، یا نه! اطرافیان میگفتند شما روی چه حسابی خیال کردید در این اوضاع خراب ملک، خانه تان دو سه روزه فروش میرود، که اینطور بی گدار به آب زدید؟ ... و ما خودمان هم نمیدانستیم چرا تا این حد خوشبینانه به این ماجرا نگاه کرده بودیم  ... یادم هست که آن روز بود. از صبح کلی مشتری آمده بود و رفته بود و ما هر بار از بار قبل ناامید تر ... ساعت یک و نیم بود که از بنگاه زنگ زدند و گفتند دیگر میخواهند تعطیل کنند و عصر هم بنگاه تعطیل است و دیگر تا فردا کسی برای بازدید نمی‌آید ... همسرجان گوشی را گذاشت و با نگرانی ماجرا را به من گفت ... و من به نوشته ای که صبح آن روز در دفتر خاطراتم نوشته بودم، فکر میکردم : _ آقای مهربانم. عیدی امروز من را فراموش نکنید. شما سید تمام سادات هستید و امروز عیدی گرفتن از دستان شما، توقع بیجایی نیست ... دفتر را باز کردم و در ادامه نوشتم : _ آقای خوبم، ساعت یک و نیم است و من همچنان منتظرم. میدانم که امروز من را ناامید نخواهید کرد. من یقین دارم که عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم ... انکار نمیکنم که نگرانم، آقا جان. مخصوصا حالا که راه دنیایی ماجرا بسته شده. حالا که بنگاه بسته شده و مشتری هم که سرخود نمی آید ...   بعد برای خودم یک لیوان چای ریختم و به سراغ کتابخانه رفتم تا با خواندن یک کتاب، آنهمه فکر و خیال ناامید کننده که ناگهان به ذهنم هجوم آورده بودند را از خودم دور، و گذر زمان را راحت تر تحمل کنم ... طبق عادت همیشگیم به کتابها نگاه میکردم و منتظر بودم یکی از آنها مرا به خود بخواند، و در آن میان کتاب طلایی رنگی به نام " آب حیات " از طبقه پایین و جایی کاملا دور از دید، من را به خود خواند. آن را براشتم و همانجا کنار کتابخانه روی زمین نشستم و همینطوری کتاب را باز کردم ... ص ۱۱۴ بود  : " حضرت حق را اسمایی ست که هر کدام در حوزه وحیطه ای به فعلیت می پردازند، اما فعلیت مطلق که تمامی عالم هستی در پرتو آن قرار دارد، از آن اسم اعظم است. و این اسم چیز جز نام مبارک صاحب الزمان علیه السلام نیست. ... زمانی از استادمان مرحوم سید محمد کشمیری ( رحمه الله علیه) که از اوتاد روزگار بود ... درخواست کردم اسم اعظم را به من بیاموزد. ایشان نیز فرمودند: ای شیخ! اگر اسم اعظم را میخواهی، از نام مبارک صاحب الزمان غفلت نکن. اسم اعظم همان جمله " یا صاحب الزمان اغثنی" ست ... ... سید استاد بارها مشکلات مادی و بویژه معنوی خود را با استعانت از این نام مقدس برطرف کرده بود و این بنده نیز خود بارها اثر این نام مقدس را برای رفع مشکلات به چشم دیده است ... " و من دیگر نفهیدم چه شد. همانجا بلند شدم و لیوان چای را روی دراور گذاشتم . رو به قبله ایستادم و با تمام وجودم شما را صدا زدم: _ یا صاحب الزمان اغثنی ... یا صاحب الزمان ادرکنی ... در آن لحظه انگار دنیا متوقف شده بود و فقط من بودم و شما و اشکهایی که  مثل ابر بهار روی گونه هایم جاری بود ... اما این حال خوش فقط چند ثانیه دوام داشت و صدای زنگ آیفون مرا از آن حال خوش بیرون کشید ... اول فکر کردم بنگاه باز مشتری آورده، اما بنگاه که دیگر در آن ساعت تعطیل بود. از این گذشته قرار بود قبل از آمدن مشتریها تلفنی به ما خبر بدهند که بدانیم مشتری از طرف کدام بنگاه است ... اشکهایم را پاک کردم و به سمت آیفن رفتم. خود آقای بنگاهی پشت در بود، با چند مرد و زن که معلوم بود برای دیدن خانه آمده اند. در را باز کردم و آنها وارد شدند ... وقتی داشتم اتاقها را نشانشان میدادم، چشمم به لیوان چای روی دراور افتاد و یادم آمد که همین ۵ دقیقه قبل با چه ناامیدی آن را برای خودم ریخته و در این اتاق نشسته بودم ... و حالا در همین اتاق، آدمهایی با این ذوق و شوق دارند به اطراف نگاه میکنند ، طوری که خانوم خانوما هم فهمید و آرام در گوشم زمزمه کرد: "مامان به جان خودم اینا خونمون رو میخرن! ... معلومه خیلی خوششون اومده!" (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
🔰🔰🔰🔰 (بخش دوم) و آقای بنگاهی داشت به همسرجان میگفت : من دیگه داشتم میرفتم خونه، که یهو اینا اومدن ... وقتی گفتن دنبال چه جور خونه ای هستن، دیدم دقیقا مطابق با خونه شماست. این شد که دیگه معطل نکردم و زود آوردمشون ... یکی دو ساعت بعد، وقتی مشتریها زنگ زدند و پرسیدند که آیا میشود یک بار دیگه خانه را ببینند، و بعد از ترس اینکه مبادا این مورد اکازیون از دستشان برود و ما از فروشش پشیمان بشویم، دم در منتظر شدند تا با هم برای نوشتن قولنامه به بنگاه برویم، باور کردم که به وجودی توسل کرده ام که کیمیای حقیقیست و حقیقتا میتواند هر مسی را به طلای ناب تبدیل کند ... هنوز روز عید تمام نشده بود که عیدیم را از سید السادات گرفتم و موقع امضای قولنامه آرام زیر لب گفتم: _ ممنونم آقای مهربانم، که ناامیدم نکردید. و خاطره آن روز من با این جمله تمام شد : _ ممنونم آقا. عیدی ارزشمندتان رسید ... اما بزرگترین هدیه من، بودن شماست. و اینکه میدانم در این دنیا تنها نیستم و صاحب دارم.. یک صاحب مهربان و بزرگوار که همیشه با من و به یاد من است، حتی اگر من شیعه خوبی برایش نباشم ... کمکم کنید که حتی اگر زمانی مصلحتم این بود که خواهشم اجابت نشود هم همینقدر به شما و مهربانیتان یقین داشته باشم ... کمکم کنید که اطمینان و حسن ظنم به خدا و شما در روزهای ناکامی هم به همین اندازه باشد که امروز هست ...   و بعد از آن من بارها و بارها با نام نامی شما ماجراها داشته ام. حتما یادتان هست آن روز که از بس حواسم به خانوم کوچولو بود، سند خانه قبلی مان را در شهرداری جا گذاشتم ، و تازه ساعت ۴ بعد از ظهر بود که فهمیدم این بلا به سرم امده است ... از همان لحظه که فهمیدم شما را صدا زدم و خواستم کمک کنید، آخر ما چند روز دیگر قرار محضر داشتیم و اگر سند پیدا نمیشد واویلا بود ... راستش من بیشتر از گم شدن سند، نگران عکس العمل همسرجان ( که آن موقع هنوز همسرخان بود) بودم. اولین مهربانی شما این بود که برخلاف تصور من همسرجان از شنیدن این خبر عصبانی نشد و قبول کرد که در این ۵ دقیقه باقی مانده به پایان ساعت کاری، به شهرداری برویم. اما این را هم میگفت در این روز و روزگار محال است کسی از خیر یک سند خانه که بی صاحب یک گوشه افتاده بگذرد ... من تمام راه را توی ماشین اشک ریختم و شما را صدا زدم ... یادم هست که آنقدر ترافیک سنگین بود که خیلی مانده به شهرداری از ماشین پیاده شدم و از لابلای ماشینها خودم را به آنجا رساندم. وقتی رسیدم ساعت کاری تمام شده بود.  همه داشتند به خانه هایشان میرفتند و من خلاف جهت همه با بیشترین سرعتی که شان چادری بودنم اجازه میداد، به سمت ساختمان میرفتم و در همان حال فکر میکردم که مثل این کارتونها، ردی از اشک پشت سرم در هوا به جای مانده است! ... و در همان حال با تمام وجودم میگفتم : _ یا صاحب الزمان اغثنی ... یا صاحب الزمان ادرکنی ... وقتی چند کارمندی که در ساختمان مانده و داشتند آماده رفتن میشدند، بسیج شدند و ناامیدانه تمام گوشه و کنار سالن را به دنبال سند گشتند و چیزی پیدا نشد، دیگر حس میکردم دنیا به آخر رسیده است ... اما درست در لحظه ناامیدی کسی وارد سالن شد. انگار چیزی را جا گذاشته بود و برگشته بود تا آن را بردارد. وقتی ماجرا را از همکارانش شنید، اسم و مشخصات سند را از من پرسید و یکراست رفت و آن را از توی یک گاوصندوق کوچک تعبیه شده در دیوار، بیرون آورد و به دستهای لرزان من داد ... معلوم شد آن را پیدا کرده و برای اینکه به دست کسی نیفتد آن را در گاوصندوق گذاشته بود تا صاحبش پیدا شود ... همه متفق القول بودند که این یک معجزه است. اینکه سند عدل به دست آن آدم که همه از خوبیش میگفتند بیفتد و او هم درست در همان دقایق حساس چیزی را جا گذاشته باشد و برگردد و ... و من نمیدانستم باید از پیدا شدن سند خوشحال باشم یا از آن حس زیبا که از بودن شما در کنارم خبر میداد ... باور کنید اگر آنهمه نامحرم آنجا نبود، همان وسط سالن سر به سجده شکر میگذاشتم ...  شکر از خدایی که نخواسته بود ما تنها و بی صاحب باشیم. خدایی که اسم اعظمش را در نام نامی بهترین مخلوقش در این روزگار قرار داده بود ... *** آقای مهربانم. شرمنده ام که در مقابل اینهمه لطفهای مادی و معنوی، و پیدا و پنهان شما به ما شیعیان، ما ناسپاسانه قلب نازنینیتان را با گناهانمان می شکنیم. وقتی هر دوشنبه و پنجشنبه نامه های اعمال سیاه سرشار از گناهمان را به سویتان میفرستیم و با آنها به ساحت مقدستان دهن کجی میکنیم ... (بخش_دوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 💐 ولادت امام حسن عسکری علیه السلام، امام جوانی که تنها با ۲۸ سال سن، قله‌های رفیع علم، سیاست، جهاد و اقتدار را فتح کرد، بر محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و همه شیعیان مبارک باد💚 🌱🌸🌱🌸🌱
🔰🔰🔰🔰 (بخش سوم) میدانیم که شما بابت هر کدام از گناهان و غفلتهای ما از ته قلب نازنینیتان رنج میکشید، اما باز هم در لحظه تصمیم اصلا به این فکر نمیکنیم که گناه ما فقط یک عمل ساده نیست. بلکه یک اندوه بزرگ است برای شما که حقیقت آن گناه را می بینید ... و از اینکه کسی که به خاطر شیعه بودنش در دایره محبت خاص شماست به آن پلیدی دچار شده، تا چه حد رنج می برید ... امشب شب میلاد شماست، و شب نیمه شعبان که تالی شب قدر است ... امشب همه ما بر طبق یک سنت زیبا خوشحالیم و همه جا را آذین بسته ایم تا به شما بگوییم که تا چه حد دوستتان داریم. در خانه ما هم امشب، مثل همه شبهای میلاد شما ائمه (علیکم السلام) در این چند ماه اخیر، جشن کوچکی برپاست و همسرجان از همان قنادی محبوبمان کیک - شیرینی میخرد و چهارتایی دور هم میخوریم و " الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب و الائمه الاطهار " میگوییم ... سنت زیبایی که باعث شده خانوم کوچولو هر چند روز یک بار از ما بپرسد که ایا امروز عید میلاد یکی از امامان هست که "همه دور هم شادی کنیم " ؟ اما میدانم که جشن امشب ما حال و هوای دیگری دارد. از همین الان میدانم که در وسط جشن بغض نابهنگامی گلویم را خواهد گرفت و غبطه خواهم خورد به آنها که همواره در حضور شما هستند، و امشب در حضور خود صاحب جشن، به شادی خواهند پرداخت و میلادتان را به خود خود شما تبریک خواهند گفت.  همان انسانهای سعادتمندی که تشرف اختیاری * دارند و وجودشان آنقدر متعالی شده که اجازه دارند هر لحظه که مایل باشند به حضورتان شرفیاب شوند ... امشب مثل همیشه شما به آنها نگاه میکنید، و آنها با نگاه به شما چشمانشان میدرخشد، و قلبشان از شوق میتپد و وجودشان از آسمانها فراتر میرود و ... اعتراف میکنم که واژه کم آورده ام در توصیف آن لحظه های ناب ... آخر دیگر آدم از زندگی چه میخواهد، بجز لیاقت دیدار ... مگر ارزش زندگی ما جز این است که لایق شویم برای یک نگاه محبت آمیز از جانب شما ... از همان جنس نگاهی که سید الشهدا به آن غلام در لحظات آخر کرد، و امیرالمومنین به مالک، و حضرت مادر به اسماء ... و تمام آن سعادتمندانی که گاه و بیگاه در روایات درباره شان میخوانیم : " فنظر ، علیه السلام، الیه نظر اللطف و الاکرام ... "   " آقای ما، مولای ما ، دعا کن برای ما " ... برای ما که امشب هم مثل هر سال در جشن میلادتان از خجالت دست خالی بودن سر به زیر می اندازیم. و از اینکه اعمالمان باعث شده که امسال هم میلادتان در پس پرده غیبت سپری شود، شرمساریم ... اما باور کنید دوستتان داریم، بیش از آن چیزی که قلب زمینیمان قدرت تحمل این عشق آسمانی را داشته باشد ... و کمکمان کنید که امسال اخرین سال دوریمان از شما باشد ... چه با فرج عام و چه با فرج خاص، که به توصیه بزرگان، با اهتمام شدید به انجام واجبات و ترک محرمات و خوندن نماز شب برایمان حاصل خواهد شد ... آقای مهربانم ... ای آخرین نور امید در این دنیای فرو رفته در تاریکی و ظلمت : 🌸میلادتـــــان مبـــــــارک🌸 -------------------------------------- * همواره پنج گروه از اولیا در محضر آن ولی مطلق به سر میبرند و در خدمت ایشان از جان و دل میکوشند. اینان اوتاد، نجبا، نقباء، رجال الغیب و صلحا هستند، که از جنس دیگر مردمانند، اما به مراتبی از تهذیب نفس و جلای باطن نائل شده اند که میتوانند در محضر آن حضرت بسر برند. طرفه آنکه بغیر از طبقه صلحاء، گویا بقیه این طبقات دارای تشرف اختیاری هستند، و میتوانند در هر لحظه ای که طلب کنند، به محضر ایشان بار یابند. اگرچه شمار اینان به درستی بر ما معلوم نیست، اما گویا جمعیت حاضر در محضر آن حضرت بیش از پانصد نفر هستند که دائم در فرمان آن حضرتند، و به دستور آن حضرت، حوائج شیعیان و محبان ایشان را برآورده میسازند ... یاران آن حضرت، بویژه طبقه رجال الغیب، همواره به امر آن حضرت در میان مردم آمد و شد میکنند و حوائج آنها را برطرف میسازند. بدین ترتیب اگر کسی با یکی از مردان الهی روبرو شدکه پس از انجام حوائج مادی و معنوی او، از دیده نهان گشت، نباید بپندارد که قطعا خود آن حضرت را دیده است. چه بسا یکی از یاران خاص حضرت که سر در فرمان ایشان دارند را دیده باشد. " ( برگرفته از کتاب آب حیات - مجموعه سخنرانیهای حضرت آیت الله محمد ناصری، درباره بقیه الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه ) – انتشارات خُلُق - ص- ۳۵۸) (بخش_سوم) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
هدایت شده از سبعه ابحر
📢پذیرش دانشجو در مقطع در ۱۷ رشته 🔹دانشگاه باقرالعلوم علیه‌السلام از متقاضیان واجد شرایط در آزمون ورودی دوره کارشناسی ارشد سال 1404، از طریق سازمان سنجش دانشجو می‌پذیرد. 🔸آغاز ثبت نام: 21 مهر 1403 🔸اطلاعیه های پذیرش دانشگاه( کلیک کنید ) 📌 لینک ثبت نام (کلیک کنید) 🔰 —•—•—•—•—•—•—•—•—•— 🆔 @BouNews 🌐 سایت دانشگاه —•—•—•—•—•—•—•—•—•—
📢دوستان عزیز اگر شرایط و قصد ادامه تحصیل دارید در مقطع ارشد و دکتری، دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام واقعا عالی هست. اساتید بسیار دغدغه مند و به روز در راستای فرامین امام خامنه ای در مورد علوم انسانی. رشته های مثل فلسفه فیزیک هم در مقطع دکتری دارند. ثبت نام مقطع ارشد تا ۲ آبان است با هفده رشته جذاب و به روز (داخل عکس)، ثبت نام دکتری هم آغاز شده. مکان دانشگاه در شهرک پردیسان قم. در مقطع ارشد خانمها و آقایان از هم جدا هستند و خانمها صبح و آقایان عصر. و معمولا دو یا نهایتا سه روز در هفته. کلاسهای دکتری هم معمولا یک روز یا نهایتا دوروز در هفته اگر کسی میشناسید که دغدغه‌مند هست لطفاً این دانشگاه عالی رو بهشون معرفی کنید🙏
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚 ✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿ همسرجان: _ رضوان میتونی بری بانک فلان پول رو بریزی به حساب؟ دوشنبه موعد چکم هست و فردا و پس فردا تمام وقت جلسه دارم، نمیرسم برم بانک! _ رضوان به ۱۳۷ زنگ زدی بیان کوچه رو نظافت کنن؟ دوباره این رفتگره دیده کسی حواسش نیست، یک هفته ست دست به کوچه نزده! ( حالا دیگه فکر کنم معلوم شد کار من چقدر سخته! همسر جان که حتی تمیزی کوچه ای که ازش رد میشه براش اینقدر مهمه، دیگه تمیزی و مرتبی خونه ش براش چقدر مهمه، بماند! ) _ رضوان، سه شنبه یه همایش مهم داریم. یادم بنداز کت و شلوارم رو از خشکشویی بگیرم! ( حالا من اصلا یادم نیست که طفلک کی حواسش بوده و برده داده خشکشویی؟! )   خانوم خانوما: _ مامان شنبه جلسه مادران مدرسه ست ها! نکنه مثل اون دفعه یادتون بره! _ مامان، خانوم شریفی (معاون مدرسه شون که عین خانوم مینچین هست! من خودمم ازش حساب میبرم، واااای به حال بچه های معصوم! ) گفتن اگه تا دوشنبه ۴ تا عکس نبرم، دیگه برای مسابقات ریاضی ثبت نام نمیشم! _ مامان قرار شد برای مراسم روز پنجشنبه من شمع و  سبزی خوردن ببرم. یادتون نره بخرین !   اینها فقط چندتا از خرده فرمایشات فراوان افراد خانواده هست که تازه کارهای خانوم کوچولو و خودم توش ذکر نشده ... کارهایی که به ناچار به عهده من هست و هیچ گزیزی هم ازشون نیست! ... حالا اینهمه وظایف خرد و ریز رو بذارین کنار حافظه بنده که فقط یک اپسیلون از جلبک دریایی بیشتره! ... اونوقت نتیجه رو خودتون حدس بزنین که چقدر دلخوری پیش میاد و چقدر خسارتهای مالی و عاطفی به خانواده وارد میشه! ... چون ذهن من با اینهمه مسئولیت ریز و درشت دیگه نمیتونه همه چیز رو توی خودش نگه داره ... والله سوپر کامپیوتر هم باشه، هنگ میکنه، وااای به حال این یک بایت حافظه ناقابل من! چند سال قبل یک بار رسما به خانواده اعلام کردم که من دفترچه یادداشت آلارم دار شما نیستم! لطفا هر کاری که دارید رو بنویسین یه جایی بذارین جلوی چشمتون، یا یه کاری کنید که خودتون یادتون بمونه. خلاصه به امید من نباشین! ... اوضاع یک کم بهتر شد، اما بالاخره یک سری از کارها هستند که به عهده منه و دیگه هیچ جوری نمیشه از زیرشون شانه خالی کرد. برای آدمی مثل من که داره برای نهادینه کردن ابتدایی ترین عادتهای یک خانوم خانه در وجودش، اینقدر با خودش کلنجار میره، خیلی سخته که بخواد هم زمان حواسش به کارهایی که باید برای دیگران انجام بده هم باشه. اما این یک حقیقته که در خانواده، همسر و مادر بودن یعنی یک جورهایی آچار فرانسه بودن ... یعنی باید استند بای باشی، چون ممکنه هر آن کسی به کمکت نیاز داشته باشه. و اگر کسی در ابتدایی ترین کارهای خودش هم مونده باشه، محاله که بتونه به دیگران کمک کنه. دنبال راهی برای حل این مشکل بودم، که هفته قبل توی جلسه کارنامه مدرسه خانوم خانوما یه راه خیلی خوب یاد گرفتم. اون هم از مادر رقیب اصلی خانوم خانوما توی مدرسه، به نام ستایش! این مامان ستایش از اون مامانای حسااابی و کار بلد هست که پا به پای دخترش از صبح علی الطلوع این کلاس و اون کلاسه تاااااا خود شب! ... ستایش تازه ۱۳سالشه، ولی آیتلز زبانش رو گرفته و مدرک عالی شنا داره و توی مسابقات شطرنج رتبه آورده و عضو فعال انجمن ستاره شناسان جوانه و ... خلاصه هر چیزی که شماها بگید، دوره ش رو گذرونده یا در حال گذروندنش هست! ... اونوقت خود مامانش هم همیشه مرتب و منظم ... خلاصه اینکه من همیشه معطل این بودم که این بشر چطوری میرسه که هم پا به پای دخترش هی اینور و اونور باشه و هم با این دقت و وسواس به سر و وضعش برسه و اصلا کی وقت میکنه بره خرید ..... تازه چند وقت قبل فهمیدم خودش هم دانشجوی دکتراست و داره روی رساله ش کار میکنه! این دفعه بعد از اینکه توی راهرو مثل فرماندهان دو ارتش متخاصم به هم سلام کردیم ( آخه خانوم خانوما و ستایش به شدت توی درس با هم رقابت دارند و حتی بابت ۲۵صدم هم با همدیگه کل کل میکنند! ) ، معلوم شد همه صندلیها پر شده و ناچاریم پیش هم بنشینیم! ... همونطور که خانوم مدیرشون داشت صحبت میکرد دیدم مامان ستایش یک سررسید قرمز رنگ از کیفش بیرون آورد و بازش کرد و شروع کرد بعضی از موارد لیستی که در صفحه اون روز نوشته شده بود رو تیک زدن ... یکی از اون موارد هم گرفتن کارنامه ستایش بود! (بخش_اول) 💞تو فقط لیلی باش💞 🆔 @WomanArt
تو فقط لیلی باش... 💚
بسم الله الرحمن الرحیم 📝 این کانال به شرح زندگی بانویی با نام مستعار #رضوان می‌پردازد که خانمهای زی
ابتدای داستان شیرین زندگی رضوان بانو👆💜 ( رمان واقعی زندگی رضوان جان را حتما از ابتدا بخوانید چون حتما عاشقش می‌شید😍)
هدایت شده از دکتر حمیدرضا مقصودی
من هم موکب خودم را به راه می‌اندازم برای مردم لبنان و فلسطین. در همین مجازستان. اگر می‌توانستم موکبم را در کنار خانه‌ام علم می‌کردم اما الان برایم شدنی نیست. کمک‌های دریافتی را هم انشاالله به حساب دفتر مقام معظم رهبری خواهم ریخت یا این‌که از طرق مطمئن می‌رسانم به جبهه مقاومت و گزارشش را اعلام می‌کنم. چرا نمی‌گویم مستقیم واریز کنید به دفتر آقا؟ به همان دلیل که در محرم‌ها همه نمی‌رویم بیت ایشان برای عزاداری. انشاالله یک واریز دسته جمعی خواهیم داشت و رسید آن را منتشر می‌کنیم. گسترس موکب‌ها لازم است. جریان اجتماعی می‌خواهد. این شماره حساب من است برای دریافت کمک شما. بانک ملی:
۰۳۳۸۷۱۰۸۴۶۰۰۸
شماره کارت:
۶۰۳۷۹۹۷۳۳۳۱۲۳۷۴۴
شماره شبا:
IR500170000000338710846008

به نام حمیدرضا مقصودی با لمس شماره‌ها کپی می‌شود. کاری که من می‌توانم انجام دهم، این‌ است: انشاالله فردا (دوشنبه ۳۰ مهر) به نیت همه شما زائر قبر شریف حاج قاسم خواهم بود در کرمان. انشاالله به نیت شما زائر حضرت معصومه خواهم بود. انشاالله به نیت شما در مسجد جمکران زیارت آل یاسین خواهم خواند. و دعا کنید که قسمت شود و توفیق جهاد نصیبمان کند. فرازی از دعای امام حسن عسگری : *اَللَّهُمَّ اجْعَلْنا سَبَباً مِنْ أَسْبابِهِ وَ عَلَماً مِنْ أَعْلامِهِ وَ مَعْقِلاً مِنْ مَعاقِلِهِ وَ نَضِّرْ وُجُوهَنا بِتَحْلِيَتِهِ وَ أَکْرِمْنا بِنُصْرَتِهِ* ان‌شالله در حق همه ما، نسل وذریه ما به اجابت برسد. ☘️کانال تحلیل‌های اقتصادی دکتر حمیدرضا مقصودی @hamidrezamaghsoodi
وقتی نیست و فردا دیر است؛ هر کدام از ما هم در حد وسع پویش یا موکب حقیقی یا مجازی راه بیندازیم یا لااقل از پویش هایی مثل اهدای طلا، بافتن لباس گرم برای مقاومت و... حمایت کنیم ✌️ .