مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین #تصویر_نویسی 📝 داستاننویسی 📝 نویسندگی خلاق 🌴این تصویر رو با دقت ببینید. یک کتاب گشوده شده
تمرین هفتگی یادتون نره 😊
اینو فعلا انجام بدید تا من شرایط و جوایز رو براتون بگم.
امروز یکشنبه است، بریم و تعدادی از دست نوشته های شما عزیزان رو ببینیم.😍
#دست_نوشته
#باشگاه_نوشتن
«زنده»
کسی نیست به دادم رسد
یک پایم کاملا فلج است و یک چشمم بینایی اش را کامل از دست داده. درون رگهایم آتش جریان دارد و تقریبا دمم را حس نمیکنم. چقدراین گرما کشنده است. چقدر این زمین سوزان است. سوز باد داغ بر صورتم میخورد و من حتی از جمع کردم چوب خشک شده دهانم که بیرون افتاده عاجزم. اما به طور مصیبت باری زنده ام.
من روزی صاحب گله ای بودم. امید چندین موجود زنده. فرزندانی داشتم که اکنون از آنها بیخبرم. و دلم پر میکشد برای یکبار دیدن آنها. آدمیزادی نزدیکم می آید بیحوصله گذر میکنم. و نفرت نگاهش رااز ظاهرم حس میکنم. نمیدانم این اشرف مخلوقات چرا نمیفهمدد ما حس میکنم ما احساس داریم. ما زنده ایم
ماهم به اندازه آنها حق زندگی داریم. من از اول که سگ ولگرد افلیج کور نبودم. مادر داشتم و یک سرپناه کوچک. بزرگ شدم و صاحب خانواده. وظایفی داشتم و عزیزانم کنارم زندگی میکردند.
اگر پایم فلج است از دست آزارهای آنها بود. اگر چشمم کور است نتیجه هدف اشتباه پوکه تفنگ آنها بود. اگر اینچنین ولگرد و گرسنه و آواره ام نتیجه سوه استفاده های زیاد آنها بود
دلم میخواهد زبانشان بفهمم و به زبان آنها بتوانم تکلم کنم آنوقت فریاد میکشم
ما زنده ایممممممممممممم
ما صاحب غریزه ایم. ما صاحب احساساتیم. آفتاب روی سر تماممان میتابد و زمین مادر همه ماست. چراانقدر خودخواهین؟؟؟
غذایی میبینم تکه گوشت لهیدست که بوی بدی میدهد. اما بسیار گرسنه ام. کمی از آن را میچشم طعم شیرینی دارد. گوشت که شیرین نیست. بی اهمیت شروع به خوردن میکنم. بعداز غذا حس سنگینی میکنم. حتما زیاد خورده ام. گرسنه بودم چندروزی بود چیزی نیافته بودم. دراز میکشم و چشم برهم مینهم و به خواب ابدی میروم
کارگران با ماسک و دستکش و باانزجار لاشه سگ مرده ای رااز کنارخیابان جمع میکنند. و کنار باقی لاشه ها میگذارند. و روی نیسان آبی رنگی که برچسب طرح جمع آوری سگهای ولگرد روی آن حک شده. می ایستند و به سراغ لاشه بعدی میروند.
📝 منصوری
https://eitaa.com/Writingskills
#دست_نوشته
#باشگاه_نوشتن
«زنده»
هرچیزی که زندگی میکند زنده است ولی هرچیز که زنده است لزوما زندگی نمیکند.
پس زنده چیست؟؟؟
شاید یکی از مهره های بازی زندگی باشد؛ پس من دوست دارم همان را پیش ببرم.دوست دارم به هرچیزی که زنده است عشق بورزم به انسان ها، حیوانات، گیاهان ... ولی از همه مهم تر به کسانی که آن را می بخشند.
زنده هرگز به مرگ فکر نمی کند.ایده ی جالبی است که تمام قوانین دنیا را بهم میزند.مرده هرگز به زندگی فکر نمی کند.کسی دوست ندارد حالت خودش را رها کند. پس نباید زنده را آنچه که نمرده تصور کرد.
گاهی فکر میکنم زنده چیزی است که خلاقیت آفریده است.هر چیزی که از قوه ی تخیل سرچشمه گرفته حرکت می کند و وجودش حکمتی دارد.
زنده برای همین وجود دارد که خواسته شده است .
زنده فقط هستی است.
بودن که تنها نور و خوبی است...
📝سوین درخشانی
https://eitaa.com/Writingskills
به عزیزان تازهوارد خوشآمد میگم.
از اینجا میتونید پست آشنایی با گروه جوانهها رو مطالعه کنید.
#دست_نوشته
#باشگاه_نوشتن
«زنده»
به نام او
آفتاب.. آفتاب.. در تمام وجودم نام آفتاب می پیچید، به هر برگم نفوذ میکرد و به دیواره هایش میکوفت آفتاب..
تا اینکه فرد مهربانی هدیه ات داد آفتابگردانم و تو را کنار من گذاشت!
وقتی برای اولین بار دیدمت چنان برایم درخشیدی که چیزی نمانده بود از شوق برگ های سبزم زرد شود!
در این روز هایی که گذشت هر زمان نگاهت کردم افسوس میخوردم که تو چه خوب شناختی گردانِ چه کسی و چه چیزی شوی.. آه که چه خوب میدانستی به کجا سر بزنی و چگونه پیچ بزنی..
تو دانای راهت بودی بی نقص و کامل!
دورت بگردم همسایه، ای آشنای آفتاب که خورشیدت را می شناختی و با او زنده بودی!
راستی بگو چه می کردی که گلبرگ هایت اینگونه حتی در ریشه های تیره و تارم می درخشید؟
شاید که تسبیح گفتن هایت اینطور طلایی رنگت کرده..
راستی پیچ ساقه ات عاشقانه ترین پیچی بود که در زندگی ام دیده ام،
پیچ مسیر عشق چقدر دلبری می کند..
زنده بودن تو با تمام زنده بودن های دیگر فرق می کرد، راستی که باور دارم تو هنوز هم زنده ای!
چرا چشمانت را بسته ای؟
بگذار حالا که داری می روی ببوسمت، بگذار با تو خداحافظی کنم..
شاید که سلام مرا برسانی، آخر می گویند عاشق ها پیامبر خوبی میشوند..
📝نصرتی
#باشگاه_نوشتن
«درختان جنگلی»
هر بار که به اتاقش وارد می شوم گویی وارد بخشی از طبیعت شده ام کاملاً تزئین و چیدمان اتاقش با سایر بخش های خانه متفاوت است اکثر وسایلش را چوبی انتخاب کرده و دیوارش پر شده از تابلوهایی که در سفر های طبیعت گردیش یا تصویر گری کرده یا عکاسی ،
در گوشه و کنار اتاق هم هر جا که امکان داشت گلدان گلی گذاشت ،
خلاصه اینکه احساس میکنی وارد طبیعت شده ای نفسی تازه میکنی و از لطافت هوایش و مناظر زیبای روی دیوار لذت می بری.
گاهی که می روم اتاقش را مرتب کنم گذر زمان را احساس نمی کنم می روم به دوران کودکیم گویی در میان جنگل های سرسبز شمال قدم برداشته ام روی درختان جنگلی دستی می کشم و آنگاه نفس عمیقی که پر است از احساس بودن.
روی صندلی گهوارهای که هنر دست خودش است می نشینم و کتابی از کتابخانه کوچک کنارش که باز هم زحمت خودش است برمیدارم و شروع به خواندن می کنم ،کتاب هایش هم حول محور طبیعت،جهان،خلقت و هستی است.پسر عزیز و هنرمندم برایت بهترین ها را آرزو می کنم و این دلنوشته کوتاه را در گوشه کتابش به یادگار می نویسم.
کتابش را در آغوش میگیرم ،چشمانم را می بندم و دوباره ذهنم پر می گیرد به سوی کلبه چوبی پدری در ییلاقات شمال که پیرامونش پر بود از درختان جنگلی و صدای دویدن و خندیدن و بازی های دوران شیرین کودکی را به گوش دل می شنوم جانی تازه می گیرم.
خوشحالم برایت که در نهایت به سراغ علاقه کودکیت و حرفه پدریت رفتی و علی رغم اینکه شاگرد اول مهندسی صنایع چوب و کاغذی اما ترجیح دادی یک نجار باشی مثل پدر بزرگت و همچنان در حال و هوای جنگل نفسی تازه کرده و عاشقانه و هنرمندانه کار کنی.
5.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلااااااام... بوی پاییز را میشنوی؟!
صدای خشکیدهی برگها را چطور؟!
برایت دست تکان میدهند...🍂
و از آن بالا،
روی سرانگشتان درخت
به تو لبخند میزنند...🍁
https://eitaa.com/Writingskills