حالــــتون چطوره؟!
سرحــال و پر انـــرژی
هستین؟!
.
خووووووب امروز
یک خبر مهم داریم
قبلش یک کمی بلند بلند
فکــــر کنم😊😊....
🌸یک سوال مطرح کردیم که باید بهش برسیم..
🌼فایل جلسه دوم انشانویسی رو باید
براتون بذارم 😉
🌺و مبحث ناداستان ها رو بهش بپردازیم👌
🌻تمرین این هفته مون هم هست🌾
مهـــارتهای نویسنــدگی
🌴چگونه نویسنده رمان شویم؟ ✅مدل ذهنی رماننویس» ✨الیزابت گیلبرت که نویسندهای موفق و جهانی است نگ
قبل از شروع، این پست رو خوندید؟؟
نکات بسیار مهمی رو مطرح کرده که براتون
برجسته کردم.
مهـــارتهای نویسنــدگی
https://harfeto.timefriend.net/16847595281644
سوال مون اینجا بود👌
هنوز فرصت برای پاسخ
فرصت هست...
🌱یک نویسنده باید حوصله ،
علاقـــه و جســــارت لازم برای
نوشتن یک رمان را داشته باشد.
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴فقط 3 خط دربارۀ راه و جاده مورد علاقهتان بنویسید. 📌اگر دوست داشتید
#تمرین ارسالی 🎉
«موزیک ملایمی پلی شده بود؛ و سکوت، تنها چیزی بود که بینمون ردو بدل میشد.
سرم رو به شیشهی ماشین تکیه داده بودم و توی رویاها سیر میکردم، که با خاموش شدن ماشین به خودم اومدم.
وسط ِجنگل و دریا بودیم. سمت چپ یه تیکه سبز بود و سمت راست هم، موج های دریارو میشد به چشم دید.
بوی بلال های کنار جاده هوش از سرم برده بود؛ و با بال زدن مرغابی های کنار دریا، خیال نازک و خوشبافت من، روانهی ابر های وسط آسمون شد...»
#فاطیماه
🍀با اینکه من و محاوره نویسی، مثل کارد و پنیریم😁 ولی خیلی قشنگ و دیدنی بود👌 مرحبا
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴فقط 3 خط دربارۀ راه و جاده مورد علاقهتان بنویسید. 📌اگر دوست داشتید
#تمرین ارسالی 🎉
«می دانم تا چند لحظه ی دیگر زیباترین قاب را می بینم. سبزی های دو طرفه جاده کم کم زیاد می شوند. علف های کوتاه تبدیل به بوته های بلند تر می شوند، بوته ها به درختچه ها و درختچه ها به درختان. بلند شدن قامت درختان همان و دیدن قاب رویاییم همان. تونلی در میان سبزی کوه و دامنه اش.»
👌 آفرین
این هم دیدنی بود
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📝 نویسندگی خلاق 🌴فقط 3 خط دربارۀ راه و جاده مورد علاقهتان بنویسید. 📌اگر دوست داشتید
#تمرین ارسالی🎉
«پاکت سیگارش را از جیبش بیرون آورد و تکیهاش را به ماشین داد، یک نخ را گوشه لبش گذاشت و به دریا خیره شد، انگار موج های دریا اجازه نمیداد که سبزی جنگل پشت سر را ببیند. نزدیکش رفتم میدانستم در آن امواج چه میبیند که یادش میرود مرحله بعدی روشن کردن سیگار است.
دستم را روی شانه اش گذاشتم، زیر چشم مرا نگاه کرد و دوباره به دریا خیره شد و گفت: این دریا دیگر مال ما نیست _ و اشک در چشمانش حلقه زد
گفتم: تا سربازان روس نرسیدند راهی شویم
چشمانش را پاک کرد و سوار جیپ شد
و دریا را به همراه جنگلش رها کردیم و برگشتیم.»
👌مرحبا
این یک صحنه است. یک صحنه داستانی!
خوب دقت کنید: گفتگو داره، شخصیت داره،
مکان مشخصه، طرح داستانی داره و تعلیق
داستانی هم ایجاد میکنه.
اینجوری بنویسین 😊
https://eitaa.com/Writingskills
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☔️چترم را
کنار ایستگاهی در مه
جا گذاشتهام
خیس و خسته آمدهام
و حالا
شاعر که نه،
بارانم!!
نجوا رستگار
https://eitaa.com/Writingskills