سلام.
شبتون خووووووش
خسته امتحانا نباشید ☺️
حاضرید برای یک تابستون
پر از نوشتنی های خلاقانه
خوندنی های مورد علاقه
و کلی جذابیتهای دوست
داشتنی از جنس خوندن و
نوشتن😍❤️🎉🎊🥳
https://eitaa.com/Writingskills
#نویسندگی
🌱داستان فیلمی یا عکسی:
☘این گونه داستانها برای اولین بار در سایتهای اشتراک ویدئو همانند آپارات، یوتیوب، ... به وجود آمدند. در این داستانها از شخصیتهای درون فیلمها، انیمیشنها و در مواردی بازیها استفاده میشود و به گونهای کمیکهای امروزی را به وجود آوردهاند.
☘عکس یا فیلم در این گونه داستانها پیش زمینه قرار میگیرد که در آن شخصیت داستان وجود دارد و دیالوگ این شخصیت به صورت زیرنویس در ویدیو نوشته میشود.
سپس مجموعهای از این فیلمهای ادیت شده یا عکسها داستان را با زیرنویسی که دارند بیان میکنند.
☘معمولاً در این گونه داستانها از موسیقی ترجیحاً هماهنگ با داستان استفاده میشود تا هیجان بیشتری برانگیزاند.
این نوع داستان با وجود نوپا بودن به سرعت میان نوجوانان رواج پیدا کرد.»
https://eitaa.com/Writingskills
2.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چگونه نویسنده شدم؟
🌸از زبان نویسنده بشنویم.
🎥مارگارت اتوود
#معرفی_نویسنده
#آموزش
#نویسندگی
#قسمت_اول
https://eitaa.com/Writingskills
هدایت شده از نویسندگان جریان
«به نام خالق خلاق»
گروه نویسندگان جریان برگزار میکند:
🎉دورهی آموزش نویسندگی خلاق
و داسـتـاننویـسـی ویـژهی دختـران
نوجوان»
🎉و برای اولین بار آموزش مقدمـات
داستان به شیوه جدید، خلاقانه، کاملا
کاربردی 👈 خاطرهنویسی.
📌شروع دوره:
یکشنبه ۲۸ خرداد ماه.
📌زمان:
یکشنبهها بعدازظهر
ساعت دقیق به هنرجویان عزیز اطلاع رسانی خواهد شد.
📌تعداد جلسات:
۵ جلسه نویسندگی خلاق
۵ جلسه داسـتـاننویـسـی
📌هزینه ثبتنام:
هر دوره ۲۵۰ هزار تومان.
📌مدرس:
خانم زهرا انصاری زاده
📌ردهی سنی:
هشتم تا دوازدهم
📌محل برگزاری:
امامخمینی ۴۷، شهیدان نجفی ۵/۶
پلاک ۱۲۲ (ثامن ۴)
مجموعه فرهنگی تربیتی کتابپردازان
📌جهت ثبتنام به آیدی زیر مراجعه کنید:
@galam_sabz
5.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱بی تو مهتاب شبی، باز از آن کوچه گذشتم.
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم.
در نهانخانه ی جانم، گل یاد تو، درخشید
باغ صد خاطره خندید،
عطر صد خاطره پیچید.
یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.
تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.
من همه، محو تماشای نگاهت.
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فروریخته در آب
شاخهها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گُل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید، تو به من گفتی:
ــ «از این عشق حذر کن!
لحظهای چند بر این آب نظر کن،
آب، آیینه عشق گذران است،
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛
باش فردا، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!»
با تو گفتم: «حذر از عشق!؟ ــ ندانم
سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم!
روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد،
چون کبوتر، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم...»
باز گفتم که : «تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم، نتوانم!»
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید،
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم.
نگسستم، نرمیدم.
رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم،
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو،
اما...
به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
✍ فریدون مشیری
#تمرین «نیمجملههای داستانی»
رنگش زرد تر از آفتاب و نگاهش خمار آلود بود
اما چشمانش برق میزد
همه بدنش نبض شده بود گردن، مچ پاها، دست ها، لاله گوش
اما گوش هایش انگار نمی شنید
با صدای بلند میگویم سعی کن سرفه کنی، نفس عمیق بکش یا به پلک هایت التماس کن که بسته نشوند
نمی شنید
حالا نمی بیند هم ...
St✍
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین 📜نیم جملههای داستانی 🪄یکی از این نیم جملات را انتخاب کرده و هر طور دوست دارید بنویسید. 👈ت
#تمرین «نیمجملههای داستانی»
رنگش زردتر از آفتاب بود و نگاهش خسته تر از درختچه هایی که خانه را احاطه کرده بودند
نگاهم را از چشمانش گرفتم و سعی کردم به صداهایی گوش بدهم که شنیده میشد: صدای پرندگانی که از دور دست ها مینواختند، صدای زنی که در همین حوالی چیزی زمزمه میکرد ، صدای خرناس کشیدن گربه ای که با سر و صدای ماشین ها از خواب زده شده بود و ناگهان صدایی، صداهای اطراف را از ذهنم دور کرد. مجددا نگاهش کردم که اینبار به لیوان قهوهاش نگاه میکرد و شروع به حرف زدن کرده بود، حرفهایش درباره کاری بود که در این اواخر پیدا کرده بود و انجام میداد ؛ روزنامه نگاری میکرد و کمی از رئیسش ناراضی بود اما حقوقش او را در آنجا نگه میداشت.
سرم را ناخودآگاه کمی کج کرده بودم تا با دقت بیشتری به حرفهایش گوش دهم که سر بلند کرد و با پلک زدنی به خود آمدم. اینبار من بودم که سرم را کمی پایین انداخته بودم تا به دستانم نگاه کنم که کمی چروک هایش بخاطر کارهایم بیشتر از قبل به چشم میخورد و از آن پوست ِ شفاف صاف چیزی جز تجربه نمانده بود.
بغض گلویم را فشرد و نگاهم را از دستانم گرفتم و به صدای برادرم گوش دادم که آرام حرف میزد و میدانستم چه در افکارش می گذشت. سر بلند کردم و با نگاهم وسط حرفهایش سکوت کرد و متعجبانه به من نگاه کرد. با صدای لرزان گفتم: بگرد خونه!
تعجبش را از آن طرف میز که پشت آن نشسته بودیم حس میکردم، بدون محل گذاشتن به تعجبش ادامه دادم: بعد از این همه سال که گفتی برای تحصیل میری، لطفا برگرد همه منتظر و دلتنگتیم.
نگاهش تغییر کرد و بغضی که به سختی پسش میزدم، رهایم کرد. دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما سرش را پایین انداخت و من مشتاق شنیدن چیزی به او نگاه میکرد که ناگهان بلند شد. زیرلب چیزی زمزمه کرد اما نگاهش برایم گویا بود. او برگشته بود.. لبخندی زدم و بلند شدم تا باهم به خانه برگردیم و در مسیر خانه او
رنگش زردتر از آفتاب بود و نگاهش شادابتر از درختچه های اطراف خانه.
✍liku
مهـــارتهای نویسنــدگی
#تمرین «نیمجملههای داستانی» رنگش زرد تر از آفتاب و نگاهش خمار آلود بود اما چشمانش برق میزد همه
این قالب نوشتاری، فلش فیکشن هست.
داستان مینیمال هم بهش گفته میشه.
شامل صحنهای هست که اتفاق و داستانی
رو در خودش داره.
فلش فیکشن ها باید حامل یک اتفاق غیرمنتظره باشن که در آخر داستان و
لحظه پایان ارائه میشه.
که بنظرم خوب در اومده 👌