هدایت شده از محمد انصاری زاده | شمیم علم
شهادت امام محمد باقر (ع)، چشمه
جوشنـده عـلـم و حکـمت بـر شیعیـان
حقیقت جوی او تسلیت 🥀
🖤از حرم آقا علی بن موسی الرضا ع:
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ بَاقِرِ الْعِلْمِ وَ إِمَامِ الْهُدَى وَ قَائِدِ أَهْلِ التَّقْوَى وَ الْمُنْتَجَبِ مِنْ عِبَادِكَ..»
https://eitaa.com/Writingskills
هدایت شده از نویسندگان جریان
#گزارش_جریان
☘دیروز جلسهی دوم دورهی نویسندگی خلاق بود. اینجا حیاط مجموعه کتابپردازانه👌
بعد از کلاس اومدیم زیر درخت گردو😋
و باهم عکس گرفتیم...
همیشه در کنار نوجوون های عزیز، بهترین لحظات مون سپری میشه 😍.
این دوره فوقالعاده اس چون بهترین و خوشقلم ترینها همراهمون هستن...🥰
@jaryaniha
13.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢چگونه نویسنده شدم؟
🌸از زبان نویسنده بشنویم.
🎥مارگارت اتوود
#معرفی_نویسنده
#آموزش
#نویسندگی
#قسمت_چهارم
https://eitaa.com/Writingskills
«نکات کاربردی در داستان»
🌱خاطره بنویسید:
نوشتن آن چه که در طول روز برای تان اتفاق افتاده البته اگر حالت گزارش کار به خودش نگیرد، یکی از راه های خوب نوشتن است. این اتفاقات می توانند سبک شما را در نوشتن تغییر دهند. گاهی شما یک روز پر از شادی را گذرانده اید که می تواند سبک طنز را وارد فضای نوشتن شما بکند و گاهی یک روز معمولی داشته اید که در ساده نویسی شما موثر خواهد بود.»
#نویسندگی
#نوشتار
#اموزش
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
«بامداد یک روز گرم تابستان آمدند و با تبر افتادند به جان نخلهای بلندپایه. آفتاب که زد، از خانهها
«....و خواج توفیق منتظر بچهها بود. وقتی که آمدند، انگشتان یدالله را سیمان برده و دستهای فتحالله، تا مرفق، از شورهی گچ سفیدی میزد و من کنار مادرم نشسته بودم و رنگینک میخوردم که خواج توفیق صدام کرد و گفت که بروم و از شعبه براش چیزی بخرم.
از خانه که زدم بیرون، آن طرف رودخانه پیدا بود که از نخلهای انبوه سیاهی میزد و نور ماه تو رودخانه شکسته بود و تو میدانگاهی کنار خانههای ما، جابهجا تنههای درخت کوت شده بود که روز بعد، هژده چرخهها، همراه عملهها آمدند و بارشان کردند و بعد، یک هفته طول کشید تا میدانگاهی را شن و ماسه ریختند و نفت پاشیدند. نفت تازه زیر آفتاب داغ برق میزد و بخار میکرد. همهجا را بوی نفت گرفته بود و زن سرگرد، مصدرش را فرستاده بود و قوارههای ساتن گلی رنگ را گرفته بود و صبح که میشد، آفاق از خانه میزد بیرون و گاهی ظهر میآمد و گاهی هم نمیآمد و غروبها، خواج توفیق، به انتظار یدالله و فتحالله بودکه از سر کار بیایند و مرا بفرستد شعبه.
حالا، ماسهها، نفت را مکیده بودند و زمین خشک شده بود و باد که میآمد، خاک زرد میدانگاهی را بالا میبرد و پخش میکرد و پای دیوارها و چینههای گلی، خاک قهوهای جمع شده بود و مد که میشد و آب میافتاد تو شاخههای نخلستان، سطح آب، انگار که رنگین کمان، بنفش میشد و زرد و قرمز و..»
☕️ادامه دارد...
📚شهر کوچک ما
#احمد_محمود
https://eitaa.com/Writingskills
مهـــارتهای نویسنــدگی
«....و خواج توفیق منتظر بچهها بود. وقتی که آمدند، انگشتان یدالله را سیمان برده و دستهای فتحالله،
این داستان کوتاه رو تا اینجا خوندید؟!
البته قرار نیست شبها داستان داشته
باشیم، این برش های داستانی به هدف
مطـالــعـهی آمـوزشـی توی کانال قرار
میگیره.
خوب به جملات اون دقت کنید🤔🧐
چقدر زیبا و دقیق اون چیزی رو که
دیـده و میبـیـنـه، تعـریف میکنه!!!!!
.
به طوریکه تصاویرِ دیدههای نویسنده
جلوی چشمان ما نقش میبنده👌بایـد
سعی کنیم همهچیز رو در یک صــحنـه
ببینیم و خوب تعریفش کنیم، نه خیلی
کم و نه خیلی زیاد...👌
https://eitaa.com/Writingskills
Piano4_5893229278014735167.mp3
زمان:
حجم:
3.57M
#موسیقی_نوشت
#شب
در سکوت بشنوید، سپس در تاریکی ذهن ببینید، آن گاه بنویسید.
شب خوش🌙
https://eitaa.com/Writingskills
6.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«نیمکتهای چوبی، خالی و سرد...
حضور بی مقدمهی تو را میطلبند.
اگر نباشی،
اینجا...
همیشه پاییز است.»
✍ انصاری زاده
https://eitaa.com/Writingskills