هدایت شده از تبادل روز پنجشنبه
#دانشجو_های_شیطون
یه رمان فوق العاده طنز براتون اوردیم ک از خنده زمینرو گاز بزنین😌
نچ نچ نچ خاک تو فرقه سرت من دو ماهه بودم ازينا ميخوردم-(کرم کاکائو) کج کرد و چيزي نگفت.. منم رومو برگردوندم که دره کلای وا شد سه کله پوک وارد
..شدن😁😁😁
سامان و ساميار رفتن نشستن سورنم يکم نگاه
کرد اومد سمته ما نگا کردم ديدم دقيقا روبه روم يه صندلي خاليه...چشمم خورد به کرمه تو دسته
پگاه...هاهاها بله افکاره شيطاني به من غلبه نمود..کرمو از دسته پگاه کشيدم دهنشو عينه اسبه ابي
باز کرد که با تمامه اجزاعه صورتم اشاره کردم که اگه خفه نشه صندليو از پهنا ميکنم تو حلقش که😌
.اونم ترجيه داد خفه شه😆
سورن از بينه بچه ها رد شد جلومون که رسيد نگاش افتاد به ما که در اون حالته مضحک ز
شبيه دو تا ماده گاو به هم پريده بوديممثه هميشه پوزشو کج کرد و برگشت که بشينه تو اين فاصله
م و چنان فشار دادم که دلو رودش از حلقش زد بيرونو همشم ريخت رو قسمتي که سورن جون نشست
ِمه رو دادم به کيميا و ريلکس
کيميا و پگاه با چشمايه درشت شده داشتن نگام ميکردن ِکه
نشستم سره جام
کيميا و پگاه که تازه از شک دراومده بودن اروم شروع کردن خنديدن که سورن برگشت
نگامون کرد..هر دوشون با حالته کاملا سوتيي نيشاشونو بستن سورنم يه تايه ابروشو داد بالا
...دوباره به حالته اولش نشست
هنوز دو مين نگذشته بود که استاد وارد...بعد از يکم سالم احوال پرسي که جوابشم ندادم..يه
چي نوشت پا تخته و برگشت سمته ماخب
:يکم نگا کرد بينه بچه ها و رو به سورن گفت
اقايه سعادت سورنم رف بلند شدن مام درمعرض ترکیدن ک استاد گف......
@hASTIii130