هدایت شده از یاعلی
🔹کشاورز بود و زحمتکش. درس طلبگی میخواند و شیخ محمد صدایش میکردیم.
🔹همیشه لبخند به روی لب داشت. روی باغ خودش کار میکرد. وضع مالیاش خوب بود. اما ساده زندگی کردن را بیشتر دوست داشت و مالش را وقف امور خیریه میکرد.
🔹از نوجوانی وارد بسیج شد. به بسیج خیلی علاقه داشت. بیشتر وقتش را یا در باغش میگذراند یا در فعالیتهای بسیج و اردوهای جهادی. پل دختر، سراوان، سیل شیراز و هر جایی که نیاز به کمک بود، پیدایش میشد. فرقی نمیکرد سیل باشد یا زلزله یا شرایط عادی.
🔹دو ماه پیش افتاد توی استخر ۱۵ متری باغش و نزدیک بود غرق بشود. میگفت:« در دلم توسل کردم به سیدالشهدا و گفتم آقا من را نجات بده. من میخواهم در راه شما شهید بشوم!» چند نفر رسیدند و نجاتش دادند.
🔹چندین بار سوریه رفت. تکتیرانداز بود. برای ۱۳ آذر هم بلیط سوریه داشت اما دو روز قبل از شهادتش به همسرش گفته بود:« من همین چند روز شهید میشوم و کار به سوریه نمیکشد.» حتی جای دفنش را به دوستانش نشان داده بود و گفته بود:« یا به سرم ضربه میخورد یا به قلبم!»
همیشه پنجشنبهها برای گشت بسیج میرفت کمک. توی اغتشاشات اخیر هم یگان امنیت بسیج بود. سهشنبه شب رفتند معالی آباد. خودش و دوستانش ۱۵ نفری میشدند. اغتشاشگران با شلوغ کاری به کناری کشاندنشان. نزدیک یک ساختمان مسکونی و با سنگ و آجر و کوکتل مولوتوف بهشان حمله کردند. همه مجروح شدند و شیخ محمد به سرش ضربه خورد و شهید شد.
🇮🇷🌹🇮🇷
طلبه جهادگر، #شهید محمد زارع مویدی
#شهدای_فارس
#شهدای_امنیت
🍃🌷🍃🌷
#شهید #مدافع_ایران #جانفدا
روزي كه دشمنان دست از سر شما برداشتند اين نشانه ضعف آنها نيست، اين نشانه به انحراف كشيدن شماست و مطمئن باشيد كه از خط خارج شدهايد ، چون نميشود در راهي كه ما ميرويم و آنها هم از مقابل ميآيند، تصادفي روي ندهد جز اينكه يك طرف مسامحه كند و آنها مسامحه نخواهند كرد چراكه توبه گرگ مرگ است.
✅ امضاء : شهید غلامرضا ذاکر عباسعلی
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
هدایت شده از اساتید انقلابی و نخبگان علمی
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید!!
💥 طیبه واعظی دهنوی در سال ۱۳۳۷ در یکی از روستاهای اصفهان متولد شد. او در خانواده ای مذهبی و فقیر رشد کرد و به همین علت خیلی زود با درد و رنج مردم مستضعف آشنا شد. در سن ۷ سالگی خواندن قرآن را در خانه پدرش آموخت. در سال ۱۳۵۰ طیبه با پسر خاله مجاهدش ابراهیم جعفریان ازدواج نمود، و این نقطه عطفی در زندگی او بود و همین ازدواج بود که مسیر زندگی او را به طور کلی دگرگون ساخت و او را وارد مرحله ای نوین نمود. طیبه با کمک شوهرش به مطالعه عمیق کتب مذهبی و آگاه کننده و تفسیر قرآن پرداخت و چون ابراهیم همان صداقت و ایمانی را که لازمه یک فرد مبارز است در وجود طیبه یافت او را در جریان مبارزات تشکیلاتی قرار داد و طیبه به عضویت گروه مهدیون در آمد...
💥به خاطر مبارزه با شاه و تحت تعقیب بودن شوهرش از سال ۱۳۵۴ به زندگی مخفی روی آورد، ولی در نهایت در ۳۰ فرودین ۱۳۵۶ پس از دستگیری شوهرش، دستگیر شد و خواهر شوهرش، فاطمه جعفریان که او هم مبارز بود در این روز کشته شد... در سال ۱۳۵۴ به علت تعقیب ساواک با اتفاق همسر و کودک شیر خواره اش زندگی مخفی را انتخاب نمودند.
روز سی ام فروردین ۵۶، در پی دستگیری یکی از اعضای گروه در تبریز، یکی از گشت های بازرسی به ابراهیم مشکوک شد و او را دستگیر کرد. در بازرسی بدنی او اجاره خانه ی منزل تبریز را پیدا نمودند و خانه تحتنظر قرار میگیرد...
💥طبق قرار قبلی که ابراهیم و طیبه داشتند اگر ابراهیم دیر به خانه می آمد، طیبه می بایست اسناد و مدارک را می سوزاند و خانه را ترک می کرد. طیبه همین کار را انجام داد، غافل از آنکه خانه زیر نظر است... صبح بر سر قرار با برادرش مرتضی می رود، غافل از آنکه مأموران در پی او هستند. در قرار با مرتضی ماجرای نیامدن ابراهیم را می گوید و بدین ترتیب، مرتضی هم شناسایی میشود. سپس به خانه باز می گردد تا خانه را از نارنجک و اسلحه پاکسازی کند غافل از اینکه ساواک منتظر اوست... طیبه پس از اتمام فشنگ هایش به همراه فرزند چهار ماهه اش مهدی دستگیر می شود و با دستگیری طیبه، مرتضی که از دور شاهد ماجرا بود در دفاع از طیبه به مأموران شلیک می کند و در درگیری به شهادت می رسد. از خانه طیبه برگه اجاره خانه مرتضی را پیدا می کنند وبه خانه آنها می روند
💥فاطمه جعفریان همسر مرتضی حدود سه ساعت مقاومت کرد اما او نیز به شهادت رسید.
وقتی ساواک طیبه را دستگیر و به دست هایش دستبند زده بودند، گفته بود:
🌷 مرا بکشید ولی چادرم را برندارید...
💥طیبه، ابراهیم و پسرشان محمدمهدی را پس از دو چند روز شکنجه از تبریز به کمیته تهران منتقل می کنند و یک ماه تمام آنها را زیر سخت ترین شکنجه ها قرار می دهند و سرانجام در سوم خرداد ۵۶ زیر شکنجه به شهادت می رسند... روز سوم اردیبهشت روزنامه ها خبر شهادت فاطمه و مرتضی را نوشتند ولی دیگر از ابراهیم خبری نشد و بعد از پیروزی انقلاب خانواده از عروج او و طیبه با خبر شدند... محمدمهدی فرزند خردسال آنها توسط ساواک به پرورشگاهی سپرده شد و گفته بودند که پدر و مادر این کودک بر اثر اعتیاد فراوان از دنیا رفته اند و برای اینکه کسی او را نشناسد، نام او را شهرام گذاشته بودند. دو سال بعد فرزند آنها با پیگیری های فراوان در پرورشگاه پیدا شده و به آغوش خانواده باز می گردد...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصر_کاوه
🌺....صاحب خانه اش گفته بود:
طیبه که به خانه ما آمد ما سربرهنه و بی حجاب بودیم...😇 این قدر پند و نصیحت کرد و از قرآن و دعا برایمان گفت تا دیگه نگذاشتیم یک تارموی مان پیدا شود...👌
🌺... #ساواک که گرفته بودش و دستبند زده بود به دستانش گفته بود...
" مرا بکشید اما #چادرم را برندارید..."😰
برشی اززندگی شهیده انقلاب اسلامی:👇
"طیبه واعظی"
#چفیه ...
#پرچم ...
#چادر ...
💬 دختران هم #شهید می شوند
🔻جهیزیه👈 قالی می بافت به چه قشنگی، ولی درآمدش رو برای خودش خرج نمی کرد. هر چی از این راه در می آورد ، یا برای دخترای فقیر جهیزیه می خرید و یا برای بچه ها قلم و دفتر.
🔅 حتی جهیزیه خودش رو هم داد به دختر دم بخت، البته با اجازه من.
یادمه یه بار برای عیدش یه دست لباس سبز و قرمز خیلی قشنگ خریده بودم. روز عید باهاش رفت بیرون و وقتی برگشت درش آورد و گذاشت کنار.
🔅ازش پرسیدم : «چرا شب عیدی لباس نوت رو در آوردی؟» گفت:« وقتی پیش بچه ها بودم با این لباس احساس خیلی بدی داشتم. همش فکر می کردم نکنه یکی از این بچه ها نتونه برای عیدش لباس نو بخره... دیگه نمی پوشمش!»
کتاب زندگی به سبک شهدا
ناصرکاوه
🌷 شهیده طیبه واعظی
➖علت شهادت به دست ساواک، برگرفته ازکتاب، کفش های جامانده در ساحل
🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی
@asatid_enghelabi ایتا و سروش
https://eitaa.com/asatid_enghelabi
https://splus.ir/asatid_enghelabi
هدایت شده از کانال یا بقیه الله ادرکنی
🌷 #شهید #سید_اسدالله_لاجوردی
برای مأموریتی، به یکی از استانها رفته بودیم. استاندارش شیفتهی لاجوردی بود. برای همین، در مدت حضور کوتاهش در استان، مثل پروانه دور او میچرخید. البته چندین بار مورد اعتراض لاجوردی قرار گرفت که خیلی صریح به او میگفت: مگه تو کار نداری که همهاش با من هستی؟
در زمان بازگشت و در کنار پلکان هواپیما، به من و لاجوردی و آقای جولایی، پلاستیکی محتوی هدیهای تحویل داده شد. من، بستهها را گرفتم، و از بدرقهکنندگان خداحافظی کردیم. پس از مدتی بنا به حس کنجکاوی به بستهی لاجوردی نگاه کردم. دیدم یک بستهی دوکیلویی میگو و یک قوطی ارده شیره است. چیزی نگفتم تا به تهران رسیدیم. صبح روز بعد به محل کارش رفتم و به شوخی گفتم: حاجی، میگوها رو خوردی؟ متعجب گفت: کدوم میگوها؟ متوجه شدم که وقتی بسته را تحویل گرفته و به منزل برده، فکر کرده وسایل شخصی خودش است. تا قضیه را فهمید، فوری به مسئول دفترش گفت که تلفن استاندار را بگیرد.
مکالمهی عجیبی بود! از لحن قاطع لاجوردی احساس میکردم که طرف در آن سوی خط در حال لرزیدن است. به او میگفت: تو به چه حقی هدیه میدی؟ اگه مال خودته، که به زن و بچهات ظلم میکنی، و اگر هم مال دولته، تو مجوز شرعی نداری. دست آخر هم شماره حساب استانداری را گرفت و وجه آن را به حساب واریز کرد.
به نقل از کتاب حکایت_فرزندان_فاطمه
🌺حديث قدسی🌺
قِيلَ: أَوْحَى اَللَّهُ إِلَى دَاوُدَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ تَخَلَّقْ بِأَخْلاَقِي إِنِّي أَنَا اَلصَّبُورُ وَ اَلصَّابِرُ إِنْ مَاتَ مَعَ اَلصَّبْرِ مَاتَ شَهِيداً وَ إِنْ عَاشَ عَاشَ عَزِيزاً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَلصَّبْرَ عَلَى اَلْمَطْلُوبِ عُنْوَانُ اَلظَّفَرِ وَ اَلصَّبْرَ عَلَى اَلْمِحَنِ عُنْوَانُ اَلْفَرَجِ.
روايت شده بداود پيغمبر وحى رسيد كه اخلاق خود را مانند اخلاق من گردان و همانا يك قسمت از اخلاق من اين است كه من بسيار شكيبايم و انسان شكيبا و صابر اگر در حال صبر بميرد شهيد مرده است و اگر زنده بماند عزيز است بدانيد كه صبر كردن بر آنچه كه نفس از انسان ميخواهد سرلوحهى پيروزيست و شكيبائى بر محنتها سرلوحهى فرج و گشايش است.
إرشاد القلوب , جلد۱ , صفحه۱۲۷ عنوان باب : الجزء الأول الباب الثامن و الثلاثون في الصبر :
#اخلاق_الهی
#صبر_شکیبایی
#صبرسرلوحه_گشایش
#شهید
افتخار میکنم به یک #شهید رأی دادم.
کسی را انتخاب کردیم که #خدا هم او را انتخاب کرد...
خدایا کمک کن دوباره به #شهید_زندهای رأی بدم برای ادامه راه #شهید_رئیسی