eitaa logo
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
119 دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
4 فایل
✨﷽✨ اینجـــ👇🏻ـــا مَقـَـر شُهــــداست🌹 اگه دوست داری با سبک زندگی و خصوصیات اخلاقیِ هم وطنای شهیــدت بیشتر آشناشی اگه دوست داری هر روزت رو به نیــــــت یه شهـیـــد آغاز کنی و ازش سرمشــق بگیری قدمــــتان مبـــ🌹ــارک
مشاهده در ایتا
دانلود
سال 83 دیپلم خود را گرفت و در کنکور شرکت کرد و دانشکده افسری قبول شد و هم زمان در سپاه هم پذیرفته شد. وقتی هم در این مورد با من مشورت کرد، به او گفتم عمار اختیار در دست خودت است، تو می‌خواهی این راه را بروی؛ بنابراین خودت هم باید راه را انتخاب کنی و او هم سپاه را انتخاب کرد، پس از استخدام در سپاه، هم به عنوان خلبان هواپیماهای بدون سرنشین و هم مکانیک کار می‌کرد. حدود هشت سال در سپاه بود و بعد هم راهی سوریه شد. البته در سال 94 به پیشنهاد دوستانش بعد از شرکت در کنکور، در رشته مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی سوسنگرد نیز پذیرفته شد؛ اما نتوانست دانشگاه را به پایان برساند و در ترم آخر به شهادت رسید.  
دستگیری از مستمندان کار همیشگی او بود هر چه از خصوصیات اخلاقی او بگویم کم گفته ام، او خوش اخلاق، خوش رفتار و خوش گفتار بود و با مادر، برادرها و خواهرهایش بسیار مهربانی می‌کرد. من بعد از شهادت او و از درد و دل‌هایی که مردم می‌کردند متوجه شدم که او به دیدار تمام مستمندان این منطقه می‌رفته و به آنها پول و لباس می‌داده. اخلاق او در دوران طفولیت، در دبیرستان و در همه سال‌های عمرش نمونه بود، همه مردم او را دوست داشتند، تا جایی که تشییع شهید آنقدر شلوغ بود که حتی کف خیابان دیده نمی‌شد. درست است که پسر من شهید شده اما به او افتخار می‌کنم، خداوند در قرآن می‌فرماید «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ الله أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» و‌گریه من به خاطر فرزند چهار ساله او محمد امین است و البته فرزند دیگری هم در راه دارد. ما می‌گوییم انا لله و انا‌الیه راجعون. ما از خدا هستیم و به سوی او بازمی‌گردیم، اما ناراحتی من به خاطر فرزندش است.
اصرار فراوان برای حضور در سوریه پدر شهید در ادامه گفت: پسرم برای رفتن به سوریه با من مشورت نکرد و من اصلاً اطلاع نداشتم، تنها با همسرش صحبت کرده بود. البته بعضی از دوستان او و از جمله برادر بزرگش فهمیده بود که پیراهنی تن فرزندش بود که روی آن نوشته بود حلب؛ اما من به چشم خودم ندیدم و اگر هم دیدم متوجه نشدم، الان فهمیده ام که چند بار هم عراق می‌رفت و یکی از دوستانش هم به نام علمداری در سامرا شهید شده بود؛ حتی وقتی هم که سؤال کردم گفت من با او نبوده‌ام و الان برایم مشخص شده که با او بوده است. درست نمی‌دانم چند بار به سوریه رفته است؛ ولی از یکی از فرماندهان هوانیروز شنیدم که می‌گفت هفت یا هشت بار به سوریه رفته است.
این‌طور که من شنیدم سید عمار با اصرار فراوان توانسته بود از فرماندهی برای اعزام اجازه بگیرد و در نهایت او را به عنوان استاد نیروهای حزب‌الله و سوری به سوریه می‌فرستند، و گویا در عملیات‌های زیادی از جمله آزادسازی حلب، موصل، تدمیر، حماء، نبل و الزهرا نیز شرکت داشته است
باید سید عمار را شیرمرد نامید وی در ادامه به بیان خاطره‌ای از همرزمان سید عمار پرداخت و گفت: یک شب من را به روستایی به نام شبیشه در حمیدیه دعوت کردند، در آن منزل عکس‌های شهید را نصب کرده بودند، بعد از اتمام مجلس یکی از حضار آمد دست من را گرفت و گفت می‌خواهم دستت را ببوسم که من قبول نکردم، اصرار کرد من هم گفتم دستم را به هیچ عنوان برای بوسیدن نمی‌دهم. در آخر گفت شما پدر شهید عمار هستی؟ گفتم بله، گفت باید به سیدعمار بگوییم البطل به معنی شیرمرد. او گفت در سوریه با پسرم بوده و با پیکر او به ایران برگشته. تعریف می‌کرد؛ کوچک‌ترین حرکتی که ما از دشمن می‌دیدیم و نزدیک به محاصره می‌شدیم با سید عمار تماس می‌گرفتیم و او ما را نجات می‌داد، او مسئول پرواز هواپیماهای بدون سرنشین بود و چند دقیقه بیشتر طول نمی‌کشید که هواپیماها به پرواز در می‌آمد و دشمن را نابود می‌کرد. یک شب نزدیک بود که دشمن ما را اسیر کند ولی سیدعمار بود که ما را از اسارت نجات داد.
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
سال 83 دیپلم خود را گرفت و در کنکور شرکت کرد و دانشکده افسری قبول شد و هم زمان در سپاه هم پذیرفته شد
پدر شهید عمار موسوی نحوه شهادت فرزندش را برایم این گونه گفت: در تاریخ 20/01/97 ساعت 40 دقیقه بامداد به وقت محلی، پسرم و تعداد دیگری از همرزمانش که حدود 50 نفر بودند در آخرین ماموریت خود در فرودگاه نظامی تی فور واقع در استان حمص سوریه در یک سوله مستقر بودند. اما این سوله هدف حمله موشکی رژیم ‌اشغالگر صهیونیستی و اصابت ترکش قرار گرفت. سوله یک در بیشتر نداشته و هنگام بمباران، سید عمار بلند می‌شود که در سوله را باز کند و نیروها را بیرون ببرد؛ اما هر چه تلاش می‌کند در باز نمی‌شود، تعدادی از نیروها هم داشتند می‌آمدند به کمک سید عمار که عمار روی زمین می‌افتد و به آرزوی قلبی‌اش که شهادت در راه خدا بود رسید و پنج نفر هم بعد از سید عمار شهید شدند و مابقی از پنجره‌ها بیرون رفتند. اگر می‌دانستم مانع رفتنش نمی‌شدم.
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
باید سید عمار را شیرمرد نامید وی در ادامه به بیان خاطره‌ای از همرزمان سید عمار پرداخت و گفت: یک شب م
مادر شهید عمار با بیان اینکه اخلاق شهید در خانه عالی و توأم با شوخ طبعی بود، خاطرنشان کرد: من خبر نداشتم به سوریه می‌رود و وقتی به شهادت رسید دلم را سوزاند، اگر هم می‌دانستم که به سوریه می‌رود جلوی او را نمی‌گرفتم چون در مسیر بدی نرفته بود که مانع او شوم، فقط دوست دارم بدانم چرا فرزندم به من نگفت که به سوریه می‌رود، چون اگر هم می‌گفت من مانع او نمی‌شدم. یک بار در خانه در حال تماشای فیلم جنگی بودیم که سید عمار گفت اگر من شهید شوم تو چه می‌کنی؟ به او گفتم کاری نمی‌کنم، فقط اینکه برو در صف آخر بایست که اتفاقی برایت نیفتد، عمار هم گفت اگر اول بایستم، وسط یا آخر در نهایت نوبتم می‌رسد. اما باز هم متوجه نشدیم که می‌خواهد برود. وقتی هم که می‌خواست مأموریت برود می‌گفت می‌رود اصفهان، شیراز، تهران یا سمنان. مادر شهید، لحظه‌ای مکث کرد و انگار تمام خاطراتش دوباره مثل فیلم سینمایی در حال پخش شدن بود، ادامه داد: بنده حدود هشت سال است که اربعین به زیارت امام حسین(ع) می‌روم و هر بار حدود 20 روز در آنجا می‌مانم، به همین دلیل هم خیابان‌های عراق را به خوبی می‌شناسم. لذا یک بار که تلویزیون عراق را نشان می‌داد من به راحتی مسیرها را بیان می‌کردم که عمار گفت شناخت کوچه‌های عراق کار سختی است چگونه این قدر دقیق مسیرها را می‌شناسی، از او پرسیدم تو از کجا میدانی؟ در جواب گفت از دوستانم شنیده‌ام! در صورتی که خودش بارها به عراق اعزام شده بود.
شیرم را حلالش می‌کنم اما... مار شهید می‌گوید: من دو سال به بچه‌هایم شیر دادم و شیرم را حلالشان می‌کنم، من افتخار می‌کنم که در این مسیر رفته است، شهادت نوش جانش باشد؛ اما اکنون دلم برایش خیلی تنگ شده است. در این مدت دو بار هم خواب او را دیده ام. یک بار خواب دیدم سوار بر اسبی آمده. به او گفتم بیا پایین و او گفت نه می‌خواهم بروم پیش امام حسین(ع) و دو بسته شیرینی در خانه ما انداخت و رفت. یک بار هم خواب دیدم که سرش را روی سینه‌ام قرار داده و می‌گوید مادر چرا‌گریه می‌کنی، من فقط آمده‌ام تو را ببینم و بروم.  
❣اگر میخواهی‌ در زندگی‌ات، معجزه رخ‌ دهد.. اگر می‌خواهی روی زیبای زندگی، را ببینی و طـعم رسیدن به، رویـاهـایـت را بچشی، معجزه زندگی دیگران باش ... بی‌قرار باش برای نشر شادی، و آرامش در زندگی انسان‌ ها، و تمامی موجودات ... "دستهای خدا باش" برای برآوردن، رویای انسانی دیگر بجز خودت. بی‌تفاوت نباش در برابر مهربانی‌ها. اگر دیدی کسی مسئله ای دارد، و تو راه آن را میدانی سکوت نکن‌.. اگر امکان کمک داری ، دریغ نکن ... معجزه زندگی دیگران باش تا زندگی و هستی به اذن خداوند ، معجزه‌ هایش را به تو نشان دهد.. مهربان من . . .🍃🍃🍃 ✍🏼 ‌‌‌‌
راه شهـــــداء راه حســـــین(ع)🇵🇸🇮🇷
باید سید عمار را شیرمرد نامید وی در ادامه به بیان خاطره‌ای از همرزمان سید عمار پرداخت و گفت: یک شب م
آمدنش غم می‌رفت از شهدا می‌خواهم شفاعت ما را کنند و به مادران شهدا هم می‌گویم که خدا به آنها صبر بدهد. خواهر شهید نیز نکاتی را بیان کرد که در جای خود قابل تأمل است: او بسیار شوخ‌طبع بود به طوری که اگر وارد خانه می‌شد و دنیایی از غم و غصه داشتیم همه را فراموش می‌کردیم، از طرفی او آن قدر بزرگوار بود که نه از درجه نظامی خود صحبتی می‌کرد و نه از میزان تحصیلاتش. اواخر یک شب خوابی در رابطه با حضرت علی(ع) دیدم، وقتی آن را برای سید عمار تعریف کردم قول داد من را برای زیارت به نجف ببرد اما شهادت مهلت این کار را به او نداد. شادی روحشان به دلخواه صلوات🌹
enc_16664586500801491093576.mp3
4.13M
وقتی دلت گرفت از رنج عالمین حین ینقبض قلبک من محن العالمین🙁 When your heart is troubled by the disasters of the worlds گفته امام رضا فَبکِ عَلَی الحُسین قال الامام الرضا فَبکِ عَلَی الحُسین❤️(: Emam Reza said cry over Husseion