eitaa logo
💚مهدویت۳۱۳💚
217 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
4.3هزار ویدیو
192 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم کانال مهدویت پایگاه بسیج دانشجویی صاحب الزمان دانشگاه آزادمبارکه باحسین ویاحسین یک نقطه کم داردولی باحسین بودن کجاویاحسین گفتن کجا ارتباط باخادم المهدی @Ya_mahdi313MK اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
006-Darde sare asheghi .mp3
18.7M
بسیار زیبا از زبان شهید شیخ حسین آل رحیم نجفی محضر مقدس (عجل الله) 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 🆔https://eitaa.com/Ya_Mahdi_313_MK
خدمت آقا عج💚 ✍شخص عطّاری از اهل بصره می‌گوید:روزی در مغازه عطّاریم نشسته بودم که دو نفر برای خریدن سدر و کافور به دکّان من وارد شدند. وقتی به طرز صحبت کردن و چهره‌هایشان دقّت کردم، متوجّه شدم که اهل بصره و بلکه از مردم معمولی نیستند به همین جهت از شهر و دیارشان پرسیدم، ولی جوابی ندادند. من اصرار می‌کردم، ولی جوابی نمی‌دادند. به هر حال من التماس نمودم، تا آنکه آنها را به رسول(صلی الله علیه و آله) و آل اطهار آن حضرت قسم دادم. مطلب که به این جا رسید، اظهار کردند: ما از ملازمان درگاه حضرت حجّت(عج) هستیم. یکی از جمع ما که در خدمت مولایمان بود، وفات کرده است، لذا حضرت ما را مأمور فرموده‌اند که سدر و کافورش را از تو بخریم. همین که این مطلب را شنیدم، دامان ایشان را رها نکردم و تضرّع و اصرار زیادی نمودم که مرا هم با خود ببرید گفتند: این کار بسته به اجازه آن بزرگوار است و چون اجازه نفرموده‌اند، جرئت این جسارت را نداریم. گفتم: مرا به محضر حضرتش برسانید، بعد همان جا، طلب رخصت کنید. اگر اجازه فرمودند، شرفیاب می‌شوم وگرنه از همان جا برمی‌گردم. و در این صورت، همین که درخواست مرا اجابت کرده‌اید خدای تعالی به شما اجر و پاداش خواهد داد. بالاخره وقتی تضرّع و اصرار را از حد گذراندم، به حال من ترحّم نموده و منّت گذاشتند و قبول کردند. من هم با عجله تمام سدر و کافور را تحویل دادم و دکّان را بستم و با ایشان به راه افتادم، تا آنکه به ساحل دریا رسیدیم. آنها بدون این که لازم باشد به کشتی سوار شوند، بر روی آب راه افتادند، ولی من ایستادم. متوجّه من شدند و گفتند: نترس، خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم بده که تو را حفظ کند. بسم اللّه بگو و روانه شو. این جمله را که شنیدم، خدای متعال را به حقّ حضرت حجّت ـ ارواحنا فداه ـ قسم دادم و بر روی آب مانند زمین خشک به دنبالشان به راه افتادم تا آن که به وسط دریا رسیدیم. ناگاه ابرها به هم پیوستند و باران شروع به باریدن کرد. اتّفاقاً من در وقت خروج از بصره، صابونی پخته و آن را برای خشک شدن در آفتاب، بر پشت بام گذاشته بودم. وقتی باران را دیدم، به یاد صابون‌ها افتادم و خاطرم پریشان شد. به محض این خطور ذهنی، پاهایم در آب فرو رفت، لذا مجبور به شنا کردن شدم تا خود را از غرق شدن، حفظ کنم، ولی با همه این احوال از همراهان دور می‌ماندم. آنها وقتی متوجّه من شدند و مرا به آن حالت دیدند، برگشتند و دست مرا گرفتند و از آب بیرون کشیدند و گفتند: از آن خطور ذهنی که به فکرت رسید، توبه کن و مجدّداً خدای تعالی را به حضرت حجّت(عج) قسم بده. من هم توبه کردم و دوباره خدا را به حقّ حضرت حجّت(عج) قسم دادم و بر روی آب راهی شدم. بالاخره به ساحل دریا رسیدیم و از آنجا هم به طرف مقصد، مسیر را ادامه دادیم. مقداری که رفتیم در دامنه بیابان، چادری به چشم می‌خورد که نور آن، فضا را روشن نموده بود. همراهان گفتند: تمام مقصود، در این خیمه است. و با آنها تا نزدیک چادر رفتم و همان جا توقّف کردیم. یک نفر از ایشان برای اجازه گرفتن وارد شد و درباره آوردن من با حضرت صحبت کرد. به طوری که سخن مولایم را شنیدم، ولی ایشان را چون داخل چادر بودند، نمی‌دیدم. حضرت فرمودند: «او را به جای خود برگردانید؛ زیرا او مردی است صابونی». این جمله حضرت، اشاره به خطور ذهنی من در مورد صابون بود،یعنی هنوز دل را از وابستگی‌های دنیوی خالی نکرده است تا محبّت محبوب واقعی را در آن جای دهد و شایستگی همنشینی با دوستان خدا را ندارد...😔 📚 العبقری الحسان جلد ۲ ص ۱۳۴ 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 🆔https://eitaa.com/Ya_Mahdi_313_MK
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اهوازی می‌گوید : ۱۹ سال متوالی به مکه رفتم تا خدمت امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) تشرف پیدا کنم. سال آخری که آمدم ناامید و دلگیر بودم، با خود گفتم دیگر فایده ندارد چقدر منتظر باشم گویا لیاقت زیارت ندارم. در همین حال بودم که به من الهام شد برای دیدار سال آینده بیا تا حضرت را ببینی... سال بیستم فرا رسید با دلی پر از امید و عشق کنار کعبه نشستم و نماز میخواندم، ناگهان دستی روی شانه ام گذاشته شد، به من گفتند اگر میخواهی حضرت را ببینی دنبال ما بیا... سوار بر مرکب شدیم و در کوه های اطراف گردشی کردیم. شب شد دیدم روی کوهی چادری برپاست و روشنایی از آن پیداست نزدیک شدم بعد از اجازه داخل شدم. دیدم صورتی دلربا و قامتی بلند، ابروان بهم پیوسته، خوشخو و بخشنده، سلام کردم حضرت فرمود : منتظرت بودیم چرا دیر آمدی؟ گفتم: سیدی و مولای من شب و روز منتظر شما بودم حضرت فرمود : سه چیز باعث شده امامتان را نبینید: بی رحمی به ضعفاء قطع رحم دنیا طلبی شما اگر رفتارتان را درست کنید ما خودمان می آییم.😍 💚💚💚💚💚💚💚💚 🆔https://eitaa.com/Ya_Mahdi_313_MK
CQACAgQAAx0CVc35HwABAQtJZmsfosG_pvzkpBlBcRxWxtyxAAFIAAJBDQACT5aYU8OtE4I7BrSKNQQ.mp3
3.58M
🔉 🎧 جریان تشرف شیخ خادم ، به محضر علیه السلام. 💚 ای که با آوردن نامت گره وا می‌شود 📚 به نقل از مرحوم آیت الله ناصری 📚 اجساد جاویدان ص۴۲ 💚💚💚💚💚💚💚💚💚 🆔https://eitaa.com/Ya_Mahdi_313_MK
توصیه امام زمان به راه گم کرده‌ها! در مفاتیح الجنان آمده است که امام زمان (علیه‌السلام) سه بار به فرمودند : نافله، نافله، نافله و مقصود، است، همچنین سه مرتبه فرمودند : عاشورا، عاشورا، عاشورا، که مقصودشان است و سه مرتبه فرمودند : جامعه، جامعه، جامعه، که مقصودشان است. سید رشتی در راه حج است که از کاروان عقب می‌ماند و راه را گم می‌کند، در این موقع به محضر امام زمان (عجل‌الله تعالی فرجه الشریف) مشرف می‌شود. نکته ی ظریف در این تشرف این است که اگر راه را گم کرده باشید زیارت عاشورا را بخوانید، جامعه کبیره و نماز شب بخوانید تا مسیر حق را ببینید و در صراط مستقیم بیفتید. 📚کتاب پرده نشین (شرح کلمات عرفانی اخلاقی حضرت آیت الله بهجت)، صفحه ۱۶۱ 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 🍂اَلْلَّٰھُمـَّـ.؏َـجِّڸْ.لِوَلیِّٖـڪَ.اَلْفَــࢪَج (ع) ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━━⊰❀🇮🇷❀⊱━╮ https://eitaa.com/Ya_Mahdi_313_MK ╰━━⊰❀🖤❀⊱━━━⊰❀🖤❀⊱━╯