الآن در ساعت هشت و سی دقیقه به شدت حال و هوای اردیبهشتِ هزار و چهارصد برایم تداعی شد.
هشتِ صبح
سریالِناتمام
پلکهایخسته
تستهاینزده
ایدهیرمان
خنکایدلچسب
بارانوباران
۲۷ آذر ۱۴۰۰
+ چقدر دلم میخواست الآن هیئت باشم روبه روی پرچمِ یا فاطمةالزهرا ، تکیه بدم به پشتی و یه چای گلاب هم کنارم
_ شیرکاکائووو هیچی شیرکاکائو و چای هیئتا نمیشه
+ آخ شیرکاکائوی داغ رو که نگم برات. از ایستگاه صلواتی دمِ هیئت. اصلا من هیچ من نگاه
_ بخصوص تو سرما
+ و نسیم خنکی سوز میزنه به رد اشکِ خشک شده روی گونه ها. آخ ثَنآ تو چقدر خودمی.
_ وای وای به قول خودت من هیچ من نگاه
[اندر احوالات]
منوثَنآ
۲۷ آذر ۱۴۰۰
۲۷ آذر ۱۴۰۰
۲۷ آذر ۱۴۰۰
۲۹ آذر ۱۴۰۰
۲۹ آذر ۱۴۰۰
در کتاب انسان ۲۵۰ ساله تعبیر جالب و قشنگی میشه از مسلمانان صدر اسلام. مفهومی که من از این قسمت درک کردم این بود که پیامبر ستونهای محکمی میخواست برای تشکیل جامعه نبوی. که این ستونهای محکم در مکه توسط افرادی بود که از همان اول پیامبر آنها را جذب اسلام میکرد و این افراد در فضایی بودند که همه ارزشها ارزشهای جاهلی بود این افراد از آن فضا دل به اسلام دادند یعنی جذب پیامبر و اسلام شدند. تعبیری که این کتاب از این مسلمانان صدر اسلام میکنه اینه که . . .
در بین این سنگ های خارا و غیرقابل نفوذ، این نهال های سرسبز بیرون آمد. و ان الشجرة البریة اصلب عودا و اقوی وقودا : درختان بیابانی چوبشان سختتر و آتششان شعله ور تر است. که امیرالمومنین میگویند این است. این سبزه ها این نهال ها این درخت هایی که از لای صخره ها رویید و ریشه دوانید و رشد کرد هیچ توفانی نمی توانست اینها را تکان بدهد.
۳۰ آذر ۱۴۰۰
گفت : نظر من اینه که اسلام به خودی خود خوبه اما وقتی میاد تو تشکیلات اداری جامعه، نمیتونه مدیریت کنه.
گفتم : بهتون پیشنهاد میکنم بند آخر صفحه سی و پنج و بند اول صفحه سی و شش کتاب انسان ۲۵۰ ساله رو مطالعه بفرمایید.
[اندر احوالات]
۳۰ آذر ۱۴۰۰
گفت : چرا صلح نمیکنید؟ پیامبر با مشرکان مکه صلح کرد شما مگه پیروی پیامبر نیستید؟
گفتم : اولا پیامبر با قبایل مشرک اطراف مدینه هم پیمان بست اما وقتی پیمانشون رو شکستند باهاشون مقابله کرد. در ثانی در ماجرای صلح حدیبیه پیامبر قرارداد رو با اقتدار و عزت اسلامی تعیین کردند. در ازاش چیزی ندادند بلکه راه برای مسلمانان هم باز شد و به تعبیر قرآن فتح مبین بود. صلح داریم تا صلح ! شما مگه پیروی پیامبر نیستید؟ :)
[اندر احوالات]
۳۰ آذر ۱۴۰۰
•
.
با شهید مصطفی صدر زاده بگویید که سوریه آنقدر امن و امان شده که روزی نه چندان دور کاروان راهیان نور به سمت دمشق و حلب راه میافتد . . .
۳۰ آذر ۱۴۰۰
۳۰ آذر ۱۴۰۰
.
راوی می گوید همینجا بود که شهید صدرزاده فریاد زد نحن شیعه علی ابن ابی طالب و در خون خود غلتید . . .
۳۰ آذر ۱۴۰۰