eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
567 دنبال‌کننده
23.8هزار عکس
5.5هزار ویدیو
46 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
از محمد خواهش کردم که در مورد پدرم چیزی به فامیلای کمیل نگه. رفتم تو که نرگس دستمو کشید و منو برد گوشه ی هال: _محمد چی بهت میگفت؟؟ -در مورد اتفاقات گذشته و اون مهمونی ازم میپرسید! -اها. در همین حین محمد هم اومد تو که با دیدن نرگس و من سرشو انداخت پایین ورفت. به نرگس نگاه کردم که دیدم تو خودش رفته و لبخند میزنه. بازوشو تکون دادم که به خودش اومد و سرشو انداخت پایین. ------ تنها جایی که خالی مونده بود کنار کمیل بود. کنارش نشستم که کمیل سرشو خم کرد و زیر گوشم گفت: _باهات حرف زد؟؟ سرمو به نشونه ی اره تکون دادم. _بهش گفتم پی گذشته رو نگیره،ولی اون اصرار داره که منصورو پیدا کنیم و به سزای عملش برسونیم. اگه همه چی خوب پیش بره پدرت به جرم شهادت دروغ محکوم میشه،از مشهد که برگشتیم باید بریم پیشش و راضیش کنیم که در مورد منصور بهمون اطلاعات بده! عکس العملی نشون ندادم،درسته مهر پدرم از دلم رفته بود ولی بازم پدرم بود چطور میتونستم بیتفاوت باشم. دستام یخ کرده بودند گرمی دستایی رو احساس کردم که سرمو بالا گرفتم لبخند اطمینان بخشی زد و گفت: _نگران چیزی نباش،خدا بزرگه. بهت که گفتم میخوام همه چی رو فراموش کنم،شاید بعد اینکه بی گناهیم ثابت شد پدرتو بخشیدم. بهش نگاه کردم و زیر لب گفتم: _ممنونم. ته دلم از این رفتارش ذوق کرده بودم دست خودم نبود،لبخند از لبام نمیرفت. نجمه و نرگس داشتند تو گوشی چیزی رو نگاه میکردند،نداهم مشغول سر زدن به شام بود. محمد هم مرتب کانالای تلویزیونو عوض میکرد تا برنامه خوب پیدا کنه صدای برخورد قطره های بارون به پنجره ی خونه میومد دستمو از تو دستای کمیل خواستم بیرون بکشم و برم حیاط زیر بارون که ناگهانی برقا رفت. صدای جیغ کشیدنی اومد که با ترس به مبل چسبیدم. محمد خندید و گفت: _چیزی نیست بابا، برقا رفته! صدای نرگس اومد: _خوب شدی گفتی برقا رفته خودمون نمیدیدیم! -خواهش میکنم! نجمه گفت: وای من میترسم،شمعی چیزی نیست. نوری کمی از اطرافمونو روشن کرد که ندا گوشیشو سمت ما گرفت و گفت: _تکنولوژی پیشرفت کرده،گوشیتون که چراغ قوه داره! _راس میگی ها،اصلاحواسم نبود! کمیل با حالت شوخی رو به نرگس گفت: _از بس مخی،فقط خوب بلدی جیغ بزنی! خندیدم که صدای بسته شدن در یکی از اتاقا اومد. همه با وحشت سمت عقب نگاه کردند... ....
کمیل از جاش بلند شد و سمت در رفت : _من میرم ببینم چی بود! با نگرانی به بقیه نگاه کردم،مدتی بعد صدای خندون کمیل از اتاق اومد: -چیزی نیست پنجره باز بوده! نفسی از اسودگی کشیدم که با شنیدن فریاد کمیل هراسان همه سمت اتاق دویدیم. قلبم داشت از جا کنده میشد،جلوی در ایستادیم که،با دیدن کمیل که روی زمین افتاده بود و از سرش خون میرفت جیغ بلندی کشیدم! نرگس اونقدر شکه شده بود که روی زمین افتاد. محمد داخل رفت و با کسی که تو اون تاریکی نمیتونستم ببینمش درگیر شد ندا و نجمه سمت نرگس رفتن. فرد غریبه محمد رو هل داد که روی زمین افتاد و به سرعت از خونه دوید بیرون. اونقدر شکه و ترسیده بودیم که حتی نتونستیم عکس العملی نشون بدیم. نجمه با ترس رو به محمد گفت: _داداش توروخدا مواظب باش! محمد: سریع زنگ بزنید امبولانس بیاد گمونم بدجور زخمی شده سرش. و سریع از جاش بلند شد ودنبال اون فرد غریبه بیرون رفت. کنار کمیل نشستم و با گریه تکونش دادم: _اقا کمیل؟ توروخدا بیدار شو! توروخدا چشماتو باز کن توروخدااااا. ... ....
مدتها بود کنارش نشسته بودم ای کاش هیچ وقت نمیرفتیم اون باغ ساعت شیش صبحه ولی هنوز هم کمیل بیهوشه. دکتر میگفت خیلی محکم با یه چیز سخت مثل فلز یا چوب تو سرش زدن هرچی ازم میخواستن برم خونه استراحت کنم قبول نمیکردم دلم طاقت نمیاورد. اونا چه میدونن من چقدر دوسش دارم اشکامو پاک کردم و زیر لب باز هم برای هزارمین بار از خدا خواستم دوباره چشماشو هرچی زودتر باز کنه. باید خیالم راحت میشد که به هوش میاد کسی کنارم نشست که رومو چرخوندم حوریه خانوم بود: -خسته شدی دخترم، از دیشب تاحالا بالای سرش وایستادی.دکترش گفت به زودی به هوش میاد پس برو خونه استراحت کن بهت زنگ میزنم! سرمو تکون دادم و گفتم: _توروخدا بزارین کنارش باشم خواهش میکنم ازم نخواین برم! اونم بغض کرده بود: _خدا ذلیلت کنه منصور،منکه میدونم همه ی اتیشا از زیر گور تو بلند میشه. نرگس، حوریه خانومو صدا زد که از اتاق بیرون رفت. به چهره ی غرق خواب کمیل خیره شدم اولین بار بود که این همه نگاش کرده بودم. تو این یه شبی که بالاسرش بودم وهر دقیقه نگاش میکردم بیشتر از پیش بهش احساس وابستگی میکردم. از فکر اینکه هیچ وقت به هوش نیاد قلبم زیر رو میشد. لب هامو از هم باز کردم و گفتم: _خواهش میکنم زودتر بیدار شو از دیشب تاحالا صداتو نشنیدم! اونقدر بیقرار شده بودم که هردم اشک میریختم،دیگه نمیتونستم صورت بی روحشو بببینم. از اتاق بیرون رفتم،دیگه واقعا صبرم تموم شده بود.چرا به هوش نمیومد؟ نکنه ضربه ی سرش خطرناک باشه و کما بره؟؟ من از دلتنگی و انتظار میمیرم؟؟ روی صندلی انتظار ولو شدم که نرگس دستمو گرفت،با بیجونی پرسیدم: _گرفتنش؟؟ -نه.محمد گفت گمش کردم! احتمالا دزدی چیزی بوده باشه و فکر کرده مثل همیشه باغ خالیه. سرمو رو شونه نرگس گذاشتم و هق هق کنان گریه کردم : _چرا باید اون بلارو سر کمیل بیاره من بدون اون نمیتونم! نرگس اروم بغلم کرد: _اروم باش عزیزم! برام مهم نبود حالا نرگس از علاقه ی من چیزی بفهمه، چقدر به شونه های خواهرانش نیاز داشتم... ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💛دعا برای شروع روز 💛 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن 🌷اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ 🌹لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ 🌹لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.
🌸زندگیتون مهدوی با این دعا روز خود را شروع کنید 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ*✨ کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
سلام و درود به شما که خدا در وجودتان مهر و عشق و امید دمید تا انسانیت را آباد،کرامت را احیا و شرافت را معنا بخشید. وجودتان مملو از جُود و کَرم جوادی و دلتان دریا احسان و نامتان در صدر کریمان باد. صلواتی مملو از سخاوت و کرامت تقدیم سلامتی منتظران دریای کَرم. *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.* کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398