eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
569 دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
5.6هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
#با_من_بمان_29 سرمو گوشه ی تختش گذاشتم و چشمامو بستم،احساس خستگی شدیدی میکردم ولی دلم نمیومد برم خ
داشتم ظرفای شامو با نجمه میشستم که صدای گفت و گوی محمد و کمیلو از هال شنیدم: _فردا اول وقت باید بریم کلانتری شکایت تنظیم کنیم. _دردسر زیاد داره،من میخوام زودتر برگردم! -نگران نباش، تو فقط برای سرت شکایت بنویس خودم بقیه کارو برای اینکه وارد باغمون شدن پیگیری میکنم! با شنیدن صدای خنده ی ندا و نرگس که در گوش هم چیزی میگفتند لحظه ای بهشون نگاه کردم و با حسرت رومو گرفتم،کاش منم یه خانواده درست و حسابی داشتم،کاش مثل نرگس و بقیه دخترا برای خودم ،برای ایندم رویابافی میکردم، کاش مادرم زنده بود مثل حوریه خانوم وقتی ازم خواستگاری میکردن پشتم بود،،ولی کو خواستگاری! از وقتی ک 14 سالم بود تو رویاهام فکر میکردم که با یه پسر خوب ازدواج میکنم و خوشبخت میشم،حالاهم با یه پسر خوب ازدواج کردم ولی میفهمم که از حد خودم بیشتر ارزو کردم،من دختر جمال نعشه ای کجا؟ و کمیل اقا سید نوحه خون مسجدشون کجا؟ برای خودشون برو بیایی داشتن، با بغض به ابی که از شیر ظرفشویی میرفت خیره شدم،حالاهم مطمئنم کمیل به خاطر ابرو و زندگی خودش ازم خواسته عادی بشیم،وگرنه هنوز سمانه عشق بچگیاشو دوست داره. دوباره این افکار تلخ ازارم میدادند اهی کشیدم که نجمه گفت: _تو فکری؟! لبخندی زدم و گفتم: _زودتر مایع بزن تموم شن دیگه! ___ هرطرف میچرخیدم خوابم نمیبرد به فردا فکر میکردم،فردایی که دوباره میتونستم یواشکی کمیلو نگاه کنم! قرار بود به خاطر اینکه این اتفاق افتاد و فراموشش کنیم فردا دورهمی بریم بیرون غذا بخوریم.پس فرداهم چون کمیل عجله داشت برمیگشتیم. به سقف خیره نگاه کردم ،با شنیدن صدای قدم زدن کسی تو حیاط سرجام نشستم،نکنه دزدا برگشته باشن، به چهره ها ی غرق خواب نرگس و نجمه و ندا نگاه گذرایی انداختم،بهتره برم کمیلو بیدار کنم. در اتاقو با صدای قیژ قیژ زننده ای باز کردم و رفتم هال،کمیل سرجاش نبود نگران به اطراف نگاه کردم،به نظر رفته بود بیرون. از لای در ورودی هال حیاطو نگاه کردم که دیدم روی پله ها نشسته و به اسمون خیره شده،همونجایی که من برای بار اول اومده بودم نشستم. کنارش ایستادم، نگاهی انداخت و چیزی نگفت،صدای اواز جیرک جیرک ها تنها صدایی بود که سکوت بینمون رو میشکست: _چرا هنوز نخوابیدی؟؟ _خوابم نبرد..شما چرا بیدارید؟؟ -منم از فکر و خیال زیاد خوابم نبرد. پیشش نشستم که با ذوق خاصی گفت: ...
_اون ستاره ها خیلی قشنگن،بچه که بودم با پدرم اونارو بعضی شبا نگاه میکردم،همیشه میگفت اگه اونارو بتونی بشماری و تموم کنی بهت یه چیز خیلی خوب جایزه میدم ولی هیچ وقت نشد. -چرا؟؟ -چون همیشه سر ستاره ی پونزدهم که میرسیدم خوابم میبرد. خندید که لبخند زنان گفتم: _خدا رحمتشون کنه. -ممنون. به ستاره ای که از همه بیشتر میدرخشید اشاره کردم و گفتم: _اون ستاره ی منه،از بچگی دنبال پر نورترین ستاره ها هستم. اشاره ی دستمو دنبال کرد و گفت: _عجب! به ستاره ی دیگه ای اشاره کرد و گفت: _ پس اونم ستاره ی منه! -اون که خیلی کمرنگه. -خوب کنار ستاره ی تو که میدرخشه ستاره ی کمرنگ منم شانسی برای دیده شدن داره. بهش نگاه کردم که باحالت خاصی بهم نگاه کرد و گفت: -میخوام یبار دیگه ستاره هارو بشمارم. به اسمون نگاه کردم که ادامه داد: _شاید اینبارم سر ستاره ی پونزدهم خوابم ببره. هردو به اسمون برای لحظه ای خیره شدیم. از سنگینی سکوتی که حاکم شده بود حدس زدم خوابش برده باشه،خواستم صداش بزنم که احساس کردم چیزی روی شونه ام قرار گرفت. سرشو روی شونم گذاشته بود و خوابیده بود،نمیدونستم چه عکس العملی نشون بدم، رفتاراش خیلی عجیب وغریب بودن صداشو که شنیدم ضربان قلبم بالارفت: _دیگه از اینکه تو زندگیمی ناراحت و عصبی نیستم، کمکم کن همه چی رو فراموش کنم! واقعا داشتم درست میشنیدم به گوشام شک کردم،دیگه واقعا حس میکردم عاشقش شدم،نمیدونستم باید چه جوابی بودم،تو حس و حال حس عاشقی خودم غرق شده بودم که کمیل از جاش بلند شد و گفت: _هوا خیلی سرده،توام بیا تو. با گفتن این حرف رفت داخل و من موندم و یه دنیا خیال بافی و تصور. دستامو رو گونه م گذاشتم بدنم یخ کرده بود. ...... داشتم از راهرو سمت اشپزخونه میرفتم که کمیل سرراهم سبز میشد،همونطور که حوله رو صورتش بود بهم خیره نگاه کرد که از خجالت سرمو پایین انداختم و رفتم. خودمم از این رفتارم خندم گرفته بود حس عجیبی داشتم، شاید به خاطر توجهی که کمیل از خودش نسبت بهم نشون داده بود باشه. وقتی سر میز صبحونه نشستیم اصلا سرمو بالا نیاوردم بهش نگاه کنم اونم بعد از خوردن صبحونش همراه محمد رفت. بعد از اینکه به عمه خانوم کمک کردیم خونه رو مرتب کنه منو نرگس ناهارو درست کردیم و با ندا و نجمه چهار نفری دورهم نشستیم. وقتی داشتم یه سری وسایل میبردم اتاق ندا دستمو کشید و منو برد اتاق خودش بابت رفتار اونروزش ازم عذرخواهی کرد گفت که زود قضاوت کرده و فکر نمیکنه من دختر بدی باشم،منم بخشیدمش. احساس میکردم اون روز خیلی روز خوبیه، ته دلم انتظار خیلی زیادی برای برگشتن کمیل داشتم. ای کاش میتونستم بهش زنگ بزنم. مثل دیوونه ها هردقیقه به ساعت نگاه میکردم تا ببینم کی برمیگردن. نرگسم که به رفتارام شک کرده بود مدام با اشاره چشمش میپرسید چه خبره منم فقط میخندیدم.. ...
💐🌿 السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیده‏اى، و نخستین کسى‏که حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مى‏دهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالى‏که شهید بودى، عذاب کند خدا کشنده‏ات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آن‏که به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات‏ کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که‏ او پسندد. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آدینه ای مملو از عشق و برکت و نشاط برایتان آرزو دارم و سبدی از گل های عشق، مهر، سخاوت ، کرامت و سعادت تقدیم شما و خانواده محترمتان همراه سلامی پر از صمیمیت و آرزوهای خوب. صلوات امروز نذر سلامتی وجود پر انرژی شما که آرزوی ظهور آرامش بخش آن است. *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.* کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عکس یادگاری از شهیدوالامقام محمدعلی هاشمپور 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عکس یادگاری از شهیدوالامقام احمد فصیحی 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عکس یادگاری از شهید والامقام محمد فصیحی 🌷 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398
عکس یادگاری از جانباز حسین خدامی 💐 کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398