فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی با قرآن
جلسه هفتگی قرآن مشهد منزل شهید منا حاج محسن حاجی حسنی کاگر 🌷
تقدیم به روح پاک شهدا 🌹
فرازی زیبا از آقای احمد آبادی 👌
آن روزهای دشوار
راوی: جانباز حسین حیدری
پنج ماهی که در کردستان بودیم هیچ کس از ما خبر نداشت چون هیچ وسیله ی ارتباطی وجود نداشت. سال ۵۹ بسیار وضعیت کردستان نابسامان بود و کومله ها خیلی بی رحم بودند و اگر کسی را در کوچه و خیابان می گرفتند سر می بریدند. بعد از پنج ماه پدر شهیدعبدالحمید حیدری به ملاقات ما آمد با سختی زیادی توانسته بود ما را پیدا کند. بعد از سلام علیک گفت چرا یک خبری از خودتان به ما ندادید که همه دلنگران شدیم و خانوادهایتان همه از این وضعیت شاکی هستند. گفتم: شما که آمدید و دارید وضعیت ما را می بینید که چقدر اینجا امنیت نیست و هیچ وسیله ای نیست که بتوانیم به شما اطلاع بدهیم. پس از پنج ماه فرماندهان به ما اجازه دادند به مرخصی برویم تا با والدین و بستگانمان دیداری تازه کنیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فرمان امام
راوی: جانباز حسین حیدری
آن روزها قرار بود عملیات فتح المبین انجام شود بنابراین ما هم گروه اعزام به جبهه جنوب را تشکیل دادیم .من بودم،شهید مجید رستمی، شهید علی فصیحی، حسنعلی هاشمپور، رضا طیبی حسن آبادی، حسین صادقی حسن آبادی و چند نفر دیگر که راهی اهواز شدیم. از آنجا به پادگان دوکوهه که مقر بچه های لشکر امام حسین اصفهان بود رفتیم. قبل از عملیات فتح المبین عملیات طریق القدس و قبل از آن عملیات فرمانده کل قوا خمینی ای روح خدا انجام شد که منطقه دارخوئین آزاد شد. ما داشتیم آماده می شدیم برویم عملیات فتح المبین را انجام دهیم که عراقیها تصمیم گرفته بودند بیایند و بستان را بگیرند. ما در پادگان دوکوهه بودیم که اعلام کردند عراقیها می خواهند از راه چزابه بیایند بستان را بگیرند. این ماموریت را برای بچه های لشکر امام حسین علیه السلام گذاشتند که به چزابه برویم و آنجا جلوی پیش روی دشمن را بگیریم. ما دو گردان شدیم که من در گردان یا زهرا بودم. ما را با قطار باری به اهواز بردند و از اهواز هم به سوسنگرد و شب هم ما را در یک مدرسه اسکان دادند. آن شب شهید مصطفی ردانی پور که فرمانده ما در آن عملیات بود صحبت کرد و بعد آقای هاشمی رفسنجانی آمد برای بچه ها سخنرانی کرد و گفت: من از تهران به اینجا آمدم و امام خمینی فرمودند که هر طوری است باید بستان حفظ شود نباید بگذارید عراقیها وارد بستان شوند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
آن عملیات سخت
راوی: جانباز حسین حیدری
عراقیها می خواستند از سمت العماره وارد تنگه چزابه بشوند و آنجا دور بزنند بیایند پل سابله و رودخانه سابله را رد کنند و بستان را تصاحب کنند.زمانی که ما دو گردان شدیم و رفتیم از ورود نیروهای عراقی به تنگه چزایه جلوگیری کنیم هنوز کارت و پلاک و امکانات نداشتیم. حتی نارنجک ها را با یک تکه کش به خودمان بستیم و بعضی از بچه ها اسلحه هم نداشتند. شهید ردانی پور می گفت: اصلا نگران نباشید وقتی به سنگر عراقی ها رسیدید آنجا پر از اسلحه است و می توانید بردارید. ما را از سوسنگرد به بستان آوردند و از آنجا به پل سابله بردند و بعد از پل سابله یک مزرعه ای بود که ما ۹ شب به آنجا رسیدیم. ساعت دوازده نیمه شب بود که با صدای یک انفجار از خواب پریدیم و دیدیم دو برادر که از اصفهان همراه ما بودند با انفجار نارنجک به شهادت رسیدند. ما جیب نارنجک نداشتیم و نارنجک ها را با کش به خودمان بسته بودیم که ضامن یکی از نارنجک ها به بوته های خار گیر کرده بود و زمانی که یکی از آن دو برادر در خواب غلت خورده بود ضامن یکی از نارنجک ها از جای خودش خارج شده بود و باعث انفجار شده بود.. نزدیک اذان صبح به خط شدیم. در مسیر اذان صبح شد و شهید ردانی پور در گوش نفر اول گفته بود به نفر بعدی تا اخر صف بگویید نماز را در مسیر حرکت بدون توقف بخوانید. ماهم نیت کردیم و در حال راه رفتن نماز صبح را خواندیم. ما نماز در حال راه رفتن را هم آنجا تجربه کردیم. ما از قبل اذان صبح که حرکت کردیم دو ساعت بعدبه منطقه مورد نظر رسیدیم و حدود یازده کیلومتر پیاده روی کردیم تا به اولین سنگر کمین عراقی هارسیدیم. آنجا با عراقی ها درگیر شدیم. زمانی که به منطقه عملیاتی رسیدیم من و شهیدان مجید رستمی و شهید علی فصیحی باهم بودیم. در اولین سنگر درگیری جنگ تن به تن بود چون رفتن به ارتفاعات تپه ها که ماسه های رملی بود خیلی سخت بود. ساعت حدود ده صبح بود که ما اولین شهید رسمی دستجرد را تقدیم اسلام کردیم. شهید مجید رستمی به شهادت رسید. عراقی ها پیشانی مجید را از دور با تیر مستقیم هدف قرار دادند و او به شهادت رسید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #برش_دیدار | امروز؛ شعرخوانی عربی رهبر انقلاب درباره فلسطین
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍همیشه به نیروها و رزمندهها میگفت؛
قبل از خواب زمزمه کنیم:
خدایا گناهانی را که
مرا از امام حسین محروم میکند، ببخش!
#شهید_محمود_کاوه
🌷شادی روح پاک همه شهیدان صلوات
#اللهمعجللولیکالفرج
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای این دختر بچه داره جهانی میشه
سرود زیبایی
که این دختر بچه در مدح شهید حاج قاسم سلیمانی خونده
واقعا شنیدن داره 😭🌷
بر ریتم آهنگ مختارنامه
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
7.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های جذاب و شنیدنی شهید مهرداد عزیزالهی
🌷🌹🌺🌷🌹
شادی روحش صلوات
🌼🌼🌼
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهید مجید زین الدین
نام پدر : عبدالرزاق
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1343/07/06
وضعیت تاهل : مجرد
تاریخ شهادت : 1363/08/28
محل شهادت :جاده بانه - سردشت
نحوه شهادت :توسط منافقین (گروهک خبات)
🕊شهید مجید زین الدین
برادر شهید مهدی زین الدین...
🌷#خــاطـره_شــهــیــد
یک شب ، مجید به همراه شش نیروی دیگر برای شناسایی وارد خاک عراق می شود . در حین شناسایی ، نیرو های عراقی سرمی رسند .
به محض پیدا شدن سر و کله ی نیرو های عراقی ، همراهان مجید سلاح های خود را می گذارند و فرار می کنند ، اما مجید برای این که هم سلاح ها به دست دشمن نیفتد و هم این که کار شناسایی را تمام کند ، می ماند .
برای این که از چشم دشمن پنهان بماند ، وارد کانالی که در همان نزدیکی بوده می شود . کانالی که پر بوده از آب گندیده و جسد های بوگرفته ی عراقی ها . خودش را در کانال نگه می دارد و بالاخره عراقی ها دور می شوند . مجید هم پس از پایان کار شناسایی به همراه سلاح ها برمی گردد ، اما به خاطر قرار گرفتن در آب آلوده ی کانال تمام بدنش زخم می شود .
زمانی که به خانه برگشت دهان و حتی روده هایش تاول زده بود . به طوری که نمی توانست هیچ نوع غذایی را وارد دهانش کند و تنها مایعات را ، آن هم با سختی زیاد وارد دهانش می کردیم .
شهید مجید زین الدین ، جوان نوزده ساله ی ایرانی ، ترجمان شجاعت و گذشت ، مردانگی را با تمام وجود به اثبات رساند
مجید 15 ساله بود که آقا مهدی او را با خودش برد جبهه
ما از فعالیت های آقا مهدی خبر داشتیم اما از مجید نه . انگار که در ابرها زندگی میکرده که هیچ اسمی از او نیست .
هیچ وقت حاضر نشده از او فیلم و مصاحبه ای بگیرند
با اینکه در اطلاعات عملیات لشکر هم بوده و مدام هم جبهه بود
از این پنج سال جبهه مجید جز رنگین کمانی کم رنگ چیزی باقی نمانده .
مجید دلش می خواست بی نام و خالصانه باشد که همینطور هم شد .
روای :
مادر معزز شهیدان زین الدین
🌼شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و شهید مجید و مهدی زین الدین صـلوات🌼
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398