#آتش_گرفتن_مغازه
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
ما در خرمشهر که زندگی می کردیم پدرم یک مغازه چایی فروشی داشت و کار و کاسبی پدرم خوب بود. اما یک روز مغازه پدرم بخاطر نوسان برق آتش گرفت و تمام سرمایه ی کاری پدرم سوخت و از بین رفت. بعد از سوختن مال و اموال مغازه پدرم؛ مادرم که کلا یک برادر بیشتر نداشت و دوقلو هم بودند و از این جهت خیلی هم این دو خواهر و برادر به هم وابسته بودند به پدرم گفت: برادرم علی می خواهد برای کارش به تهران انتقالی بگیرد و از ما دور می شود. شما هم که تمام سرمایه ات در آتش سوخت و از بین رفت و در خرمشهر کسی را نداریم بیا تا ماهم به تهران برویم و آنجا زندگی را از نو بسازیم. پدرم با پیشنهاد مادرم موافقت کرد و ما به این صورت بود که به تهران آمدیم و ساکن تهران شدیم و پدرم در تهران کاسب شد اما هیچ وقت زندگیمان مانند آن روزها نشد. چون پدرم در خرمشهر تاجر چایی بود و وضع مالی خوبی داشتیم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398