eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
574 دنبال‌کننده
16.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
36 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
ازش گرفتم و گفتم:ممنون -خواهش میکنم از اتاق رفت ک نفس عمیقی کشیدم و نیت کردم ته دلم احساس خوبی به خوب شدن اوضاع داشتم بعد از اینکه سه رکعت نماز مغربو خوندم تسبیح کمیلو با اشتیاق برداشتم و مشغول فرستادن صلوات شدم بوی عطر خاصی ازش میومد با تمام وجود بوییدمش نرگس ک کنارم نمازشو میخوند با دیدن تسبیح گفت:مال کمیل نیست؟ گفتم:چرا ..خودش بهم داد متعجب گفت:واقعا -چطور؟ -خیلی این تسبیحو دوست داره وقتی 16 سالش بود از شلمچه که رفته بود خریدش خودش میگفت هرمکان زیارتی که رفته این تسبیحو متبرک کرده منکه هرچی ازش خواستم اینو بده بمن نداد گفت یادگاری نمیتونم بهم زیر چشمی نگاه میکرد ک گفتم:چیه خوب..موقتی داد چشماشو ریز کرد که خندم گرفت -کوفت...نمازتو بخون تسبیحو سمتش گرفتم:میخوای فعلا دست تو باشه؟ با بستن چشماش گفت:نه تسبیحشو به تو داده بمن ک نداده دست خودت باشه بهتره بعد از تموم شدن نمازم برای چیدن سفره رفتم اشپزخونه تا کمکی کرده باشم غذا املت بود ساده و بی دردسر اتفاقا واقعا میچسبید بعد از اماده شدن وسایل پای سفره نشستم و با گفتن بسمی اللهی مشغول خوردن شام شدم کمیل در حالی که لقمه ای برای خودش درست میکرد گفت:فردا صبح زود برمیگردم نرگس معترضانه گفت:چه زووود همش چند روز اینجا بودیم کمیل :دیگه من کارم زیاده باید برم..شما چون نذر داریم سال تحویل همینجا بمونید.اول دوم عید میام دنبالتون عمه خانوم :چیکار داری پسرم...نمیشه سال تحویل پیش خانوادت نباشی ک..مخصوصا الان ک تازه عروس داری سرمو با خجالت پایین انداختم -نه عمه جون منکه از خدامه بمونم..نرم کارای شرکت عقب میمونه ...دیگه به بزرگی خودتون ببخشید محمد:اگه واقعا لازمه بری خدا پشت و پناهت ولی رو من حساب کن کاری چیزی داری انجام میدم واست پیشمون باش کمیل: نه قوربونت اذان صبح میرم زیارت بعدشم به امیدخدا میرم تهران عمه خانوم با ناراحتی گفت:دیگه چی بگم پسرم..وقتی میگی سرت شلوغه..میترسم زیاد اصرار کنم معذب شی کمیل لبخند زنان گفت:قوربونت برم تعارف ندارم حوریه خانوم:کاش میشد سال تحویل پیشمون باشی -دیگه اتفاقیه ک افتاده مهندس امینی زنگ زد گفت کارا عقبه خواهش کرد برگردم بغض کردم سال تحویل بدون کمیل! دیگه هیچ اشتیاقی واسه اومدن عید نداشتم از الان هنوز نرفته احساس دلتنگی میکردم نرگس بمن نگاهی انداخت ک احساس کردم متوجه ناراحتیم شد ....