#ادامه_قسمت_پنجم
کمیل خودش را در اغوش مادرش رها کرد و گفت:مامان بخدا من بیگناهم
منصور منو کشوند اونجا
ولی همه چیز برعلیه منه
مطمئنا این شاهدارو هم منصور خریده
-صددفعه بهت نگفتم با منصور نگرد
ها؟
اخرشم زهر خودشو ریخت
وقتی زنگ زدی گفتی چه بلایی سرت اومده داشتم دق میکردم
نمیدونم کدوم نامردی به همسایه ها گفته
تو محل پیچیده ک پسر حاج اقا معتمدی جانماز اب میکشه و تو پارتی گرفتنش
با گریه ادامه داد:بچم نرگس جرئت نمیکنه از خونه پاشو بیرون بزاره
پاهای کمیل سست شد و روی صندلی افتاد
حرف مردم را کجای دلش بگذارد!
عصبی رو به ازاده و پدرش گفت:اگه فکر کردین میتونین دخترتونو به پسر پاک من بندازین کور خوندین
پسر من بیگناهه
سرگرد اکبری گفت:خانوم اروم باشید!
طبق شواهد پسرتون و این دخترخانوم قبلا مراوده داشتند
شهود شهادت دادند ک منصور اون شب مهمونی نبوده
پس اقاپسر شما به خواست خودش اونجا تو اون اتاق با این دختر خانوم بوده
-مگر نبردینشون پزشکی قانونی؟
کمیل صورتش از خجالت سرخ شد وبه زمین خیره شد:خدا لعنتت کنه منصور
ازاده هم حالش دست کمی از او نداشت
تمام وجودش ازنفرت پدرش پر شده بود
فقط اوهم مانند کمیل یک سوال بزرگ داشت
چرا؟
جوابش در یک کلمه خلاصه میشود:منصور
سرگرد اکبری گفت:چرا خوشبختانه پاکی هردوشون ثابت شده ولی مامورین ما قبل اینکه دیر بشه دستگیرشون کردن
مادرکمیل عصبانی گفت:این وصله ها به پسر من نمیچسبه اقا
یعنی چی قبل اینکه دیر بشه!
پسر من نوحه خون امام حسینه
همه ی اهل محل رو سرش قسم میخورن
الهی خیر نیبینی منصور ک پای پسرمو اینجا بازی کردی
ابرو واسمون تو محل نذاشتی
-اینجا کلانتریه خانوم!
-کلانتریه ک کلانتریه
پسر دسته گل مردمو میخواید بدید دست این گرگا؟
پدر ازاده خمار وعصبانی گفت:دهنتو اب بکش خانوم
پسرشما دخترمنو اخفال کرده و برده تو اون اتاق تا هدف شومشو عملی کنه
حالا ک ابروی دخترمو برده باید عقدش کنه
مادرکمیل گفت:چی چی میگی اقا
مگه کر بودی نشنیدی جناب سروان گفت پاکی پسرم تایید شده
تو دختر خودتو جمع کن مهمونیا نره خودشو به پسرمردم بندازه
خوبه والا
میخواد دختر خودشو با چرندیاتش قالب کنه
سرگرد اکبری عصبی فریاد زد:ساکت شید
با همتونم...
#ادامه_دارد....