اوایل ازدواجمون بود و هنوز نمی تونستم خوب غذا درست کنم.
یه روز #تاس_کباب بار گذاشتم و منتظر شدم یوسف از سر کار بیاد. همین که اومد، رفتم سرقابلمه تا ناهار بیارم ولی دیدم همه ی #سیب_زمینی_ها_له_شده؛ خیلی ناراحت شدم.
یه گوشه نشستم و زدم زیر گریه.
وقتی فهمید واسه چی گریه می کنم، خنده ش گرفت و خودش رفت غذا رو آورد سر سفره. اون روز این قدر از غذا تعریف کرد که اصلا یادم رفت غذا خراب شده.
🌷 #شهید_یوسف_کلاهدوز🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398