#سید_سبز_پوش
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#اصغر_فصیحی
مادر مرحومم هميشه دوست داشت بداندکه اصغر چطور به شهادت رسيد. خانه ما نزديک امامزاده سلطان ابوسعيد است. مادر هميشه ميگفت بعضی روزها مقابل در خانه می نشستم و به امامزاده خیره می شدم. مدام فکر می کردم که پسرم چطور شهید شد، آیا تنها بود یا کسی همراهش بود؟ و اين فکرهاي مادرنه . دلم می گرفت که چرا خودم آنجا نبودم تا اینکه یک شب خواب دیدم جوان سبزپوشي با سيماي نورانی اجازه گرفت و داخل خانهمان شد. پرسیدم از پسرم اصغر خبر آوردهای ؟ او را ميشناسي؟ هنگام شهادت کنارش بود؟ آن جوان فقط لبخند میزد، بعد رو کرد به عکس اصغر و گفت مادر جان پسرت مهمان ماست. او را ميشناسم. وقتی شهید می شد سرش روی زانوهای من بود.من هم با ذوق گفتم ، سلام من را به اصغر برسانيد. و از آن جوان به خاطر اینکه خیال من را راحت کرده بود که پسرم لحظه ی شهادت تنها نبود تشکر کردم. اسمش را هم پرسيدم اما سری تکان داد و رفت. فکر کنم اجازه نداشت خودش را معرفی کند. ولی از آن به بعد دلم آرام گرفت که اصغر هنگام شهادت تنها نبوده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398