eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
563 دنبال‌کننده
24.6هزار عکس
5.7هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
حفظ آثار شهدای دستجرد
پس از شهادت احمد فصیحی ما ده روز در خط مقدم جبهه بودیم. من و عبد الحمید باهم بودیم. پس از ده روز به پشت جبهه برگشتیم تا تجدید قوا کنیم و یک استحمام و استراحتی داشته باشیم. و آنجایی که برای استراحت می رفتیم تا خط مقدم نیم ساعت راه بود خیلی از خط دور نبود. چند روزی استراحت کردیم و مجدد ما را به خط مقدم فرستادند. آنجا مسئول خمپاره ۱۲۰ بودیم. یکبار که با بچه ها و عبدالحمید کنار سنگر بودیم یک خمپاره خورد به خاکهای کنار سنگر و من آن لحظه دیدم یک ترکش به سمت عبدالحمید رفت. و عبدالحمید هم پرید داخل سنگر؛ نیم ساعت بعد از این ماجرا که سه روز قبل از شهادت عبدالحمید بود آمد و گفت: ما کارمان اینجا تمام است. من یه خواهشی از تو دارم و یک حرفی را می خواهم به تو بگویم؛ آیا می خواهی با من بیایی یا نه؟ حالا عبدالحمید منظورش چیز دیگری بود و من متوجه حرف هایش نشدم. و ادامه داد بیا باهم فرار کنیم برویم دستجرد؛ گفتم: آخر چطوری؟ گفت: ببین احمد رفت بیا تا ماهم فرار کنیم برویم. منظورش فرار به سمت آسمان بود و من هم اصلا متوجه منظور عبدالحمید نمی شدم. و ایشان داشت یک جورایی راه پرواز در آسمان را به من یاد آور می شد که یعنی اگر دوست داری شهید بشوی با هم شهید بشویم. که من متاسفانه دیر متوجه حرف هایش شدم. بله این هم از معجزات شهدا بود که هنوز شهید نشده بودند اما از خیلی چیزها آگاه بودند. احمد در حق من دعا کرد و عبد الحمید می خواست که من با او به آسمان بروم. من هر جا که می رفتم خمپاره ۱۳۰ همانجا کنار من بر زمین می خورد و گودال های بزرگ دو الی سه متری بوجود می آورد اما به من اصابت نمی کرد. خیلی هم دل و جگردار بودم و از خمپاره نمی ترسیدم هر جا که بودم چه تو سنگر چه بیرون سنگر صدای خمپاره می شنیدم روی زمین می خوابیدم که ترکش نخورم بچه ها بعد مرا می دیدند و با تعجب می گفتند: احمدی که اینجاست!! سالمه چیزیش نشده است. ولی خب قسمت و تقدیر من نبود که شهید شوم و هر کس لایق بود شهادت هم روزیش می شد. بخاطر شهادت احمد فصیحی که همشهری ما بود سنگر من و عبدالحمید را جدا کرده بودند که اگر اتفاقی افتاد برای هر دوتایمان نیافتد. و سالم برگردیم و قرار بود شب قبل شهادت عبدالحمید ما باهم بودیم و قرار بود سه روز بعد باهم به مرخصی برویم. ما نماز صبح که خواندیم بعد ازنماز صبح یک خمپاره از سقف سنگر به داخل سنگر عبدالحمید و همرزمانمان می خورد.‌ بچه های داخل سنگر مجروح شدند و عبدالحمید هم مجروح شده بود ولی تا آمده بودند او را به بیمارستان صحرایی برسانند در راه شهید می شود.‌ من چون به دستور فرمانده امان سنگرم از سنگر عبدالحمید جدا بود وقتی خمپاره آمد به سنگرشان برخورد کرد با اینکه سنگرهایمان نزدیک هم بود ولی متوجه نشده بودم که مجروح شده و او را به بیمارستان صحرایی فرستادند بچه ها چون می دانستند ما تازه داغ شهید احمد فصیحی را دیده ایم وقتی عبدالحمید شهید می شود تا شب نگذاشتند که من بفهمم که مباد روحیه ام از دست برود و برای همین نشد که لحظه ی آخر بالای سر عبدالحمید باشم. و بعد از شهادت عبدالحمید مرا به سنندج فرستادند تا کارهای مرخصی ام زودتر انجام شود و زودتر بروم تا حداقل به مراسمات عبدالحمید برسم و همان طور که گفتم قرار بود باعبدالحمید سه روز بعد به مرخصی برویم. ولی او شهید شد و پیکر مطهرش را به اصفهان فرستادند و من با پای خودم رفتم معراج شهدای اصفهان و دو روز بعد در معراج سر عبدالحمید را در آغوش گرفتم و با او وداع کردم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398