eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
567 دنبال‌کننده
23.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
46 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
میدانم که این تحول فقط با تغییر خودم ممکن است. لبخندی می زنم و می ایستم. ازاموزشگاه بیرون می روم و کنار خیابان منتظر می مانم. اصلا که گفته که باید حتما به کلاس هایی طبق میل پدرم بروم؟! خطاطی و نقاشی و معرق کاری... اینها هیچ وقت طبق خواسته های اولیه ی من نبوده. به غیر اززبان که درآخر به سختی توانستم مدرکم را بگیرم. لبهایم را بازبان تر می کنم و به کتونی هایم زل می زنم. گاز بزرگی به برش پیتزایم می زنم و اخم غلیظم را تحویل نیش باز مهسا می دهم. سحر ریسه می رود و نوشابه اش را سر میکشد. عصبی تندتند غذایم را می جوم و سعی می کنم جوابشان را ندهم. آیسان هم طبق معمول با لبخندهای نیمه و پررنگش عذابم می دهد. دستمال کاغذی را از کنار ظرفم برمیدارم و سس روی انگشتم را پاک می کنم. سحر آرام به پهلویم میزند و می گوید: جوش نیار. پیشنهادش بد نبود که. بادهان پر و چشمهای اشک آلود می گویم: -زهرمار! کوفت! شما میدونید خانوادم چقد منو تو فشار میذارن هی بیاید چرت و پرت بگید. مهسا لبخند روی چهره ی خفه شده در آرایشش، می ماسد و می گوید: روانی! گریه نکن. _ توساکت باشا. میگم خسته شدم یه راه حل بگید، می گید با یکی رفیق شوفرارکن؟! به شمام میگن دوست؟ آیسان دستم را میگیرد و میگوید: خب شوخی کرد. چته تو؟! سرم را پایین میندازم و جواب میدهم: _ هیچی. سحر: ببین محیا، تاکی آخه؟! عزیزم ماکه بد تورو نمی خوایم. مهسا: راست میگه. من شوخی کردم ببخشید. آیسان: بابا اومدیم بیرون خوش باشیم. گریه نکن دیگه! برش دیگری از پیتزایم راجدا می کنم و نزدیک دهانم می آورم. مهسا دستش را دراز می کند و مقابل صورتم بشکن میزند. آها. بابا توکه نمیری دیگه کلاس خطاطی. _ من میخوام ازهفته بعد برم کلاس گیتار