eitaa logo
حفظ آثار شهدای دستجرد
568 دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
47 فایل
این کانال برای حفظ آثار و روایات و اطلاع رسانی از مراسمات و برنامه های فرهنگی شهدای دستجرد جرقویه اصفهان ایجاد گردید خادم کانال شهدا @Aalmas_shohada لینک پیج حفظ آثارشهدای دستجرد در روبینو https://rubika.ir/almas1397f
مشاهده در ایتا
دانلود
کتونیهایم را گوشه ای کنارجاکفشی پرت می کنم و وارد پذیرایی می شوم. نگاهم به دنبال پدر یا مادرم می گردد. دلم میخواهد مرا ببینند. به آشپزخانه می روم، دریخچال را باز میکنم و به تماشای قفسه های پراز میوه و ترشی و... می ایستم. دست دراز می کنم و یک سیب از داخل ظرف بزرگ و استیل برمیدارم. دریخچال را می بندم و به سمت میز برمیگردم که بادیدن مادرم شوکه می شوم و دستم راروی قلبم می گذارم. چشمهای آبی و مهربانش را تنگ می کند و می پرسد: تاالان کجا بودی؟ کلافه به سقف نگاه می کنم و جواب میدهم: اول علیک سلام مادرمن. دوما سر زمین، داشتم شخم میزدم. چشم غره می رود و می گوید: خب... سلام، حالا جوابمو بده. _وای مگه اینجا پادگانه آخه هربار میام سوال پیچ میشم؟! آسه بری آسه بیای گربه شاخت نمیزنه! گاز بزرگی به سیب میزنم و بادهن پر جواب میدهم: -من هیچ وقت نفهمیدم شاخ این گربه کجاست؟! _ چقدر رو داری دختر! لبخند دندان نمایی میزنم و پشت میز می نشینم. مقابلم روی صندلی می نشیند و میگوید: محیا ،آخه چرا لج می کنی دختر؟ تو کلاست ظهر تموم میشه. اماالان ساعت پنج عصره. بدون توجه گاز دیگری به سیبم می زنم و برای آنکه مادرم متوجه ماتیکم شود، با سرانگشت کنار لبم را ل*م*س می کنم. مادرم همچنان حرف می زند: میدونی اگر حاجی بفهمه که دیر میای چیکار میکنه؟! خب آخه عزیزمن تاکی لجبازی؟! باور کن مافقط... حرفش را نیمه قطع می کند و بابهت به لبهایم خیره می شود... موفق شدم. نگاهش از لبهایم به چشمانم کشیده میشود. دهانش راباز می کند تا چیزی بگوید که از جایم بلند می شوم و می گویم:آره آره می دونم رژ زدم. ناباورانه نگاهم می کند. آخرین گاز را به سیبم می زنم وهسته ها وچوب کوچکش را در ظرفشویی می اندازم.