حفظ آثار شهدای دستجرد
#شب_یلدا
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
قدیم ما در منزل پدرم که بودیم قالی می بافتیم. و فقط ما نبودیم که قالی می بافتیم، تقریبا بیشتر دختران و زنان روستا در منازلشان دار قالی داشتند و از راه قالی بافی کسب در آمد می کردند تا کمک خرج زندگی پدران و همسرانشان باشد.
زمستانها که می شد ما کنار اتاقی که دار قالی داشتیم کرسی می گذاشتیم و شبها اهل خانه دور آن کرسی جمع می شدند و کمی باهم گپو گفتگو می کردند تا شب کوتاه شود و بخوابند. بعضی شبها هم مهمان داشتیم و دور هم ساعتی از شب را پشت سر می گذاشتیم. یادم است شب یلدایی برادرم حسین و پدر و مادر و دو برادر دیگرم زیر کرسی کنار هم نشسته بودند و من و خواهرم چون روزهای زمستان کوتاه بود شبهای زمستان چون بلند بود قالی می بافتیم تا نقشه قالی پیش برود و زودتر تمام شود. آن شب یلدا هم ما قالی می بافتیم. حسین که طبعی شوخ داشت. کلی شوخی می کرد و همه را می خنداند. و بیشتر هم از خاطرات جبهه و شیرین کاریهای خودش و همرزمانش تعریف می کرد. با اینکه ما پشت قالی زیاد متوجه صحبتهای حسین نمی شدیم اما از صدای خندهایش دلمان شاد می شد. حسین هر وقت من و خواهرمان را پشت دار قالی می دید به ما می گفت: بچه ها قالی می بافید؟! خوش به حال شما که قالی می بافید.
#غیرت_روی_حجاب
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
برادرم خیلی روی حجاب غیرت داشت. همیشه مراقب ما خواهران بود که تنها جایی نرویم و با نامحرم هم کلام نشویم. حجابمان را جلوی نامحرمها حفظ کنیم و زیاد جلوی چشم نامحرمان نباشیم. حسین با اینکه خیلی مهربان و شوخ طبع بود اما از دست کسانی که حجابشان را رعایت نمی کردند خیلی ناراحت می شد و به آنها دعوا می کرد و می گفت: حجابتان را حفظ کنید که خون شهدا پایمال نشود. و حتی به دختر بچه های فامیل هم تذکر می داد و می گفت: دیگر بدون روسری شما را در کوچه نبینم و موهایتان
را بپوشانید که نامحرم نبیند. من کوچک که بودم یکم خوش خنده بودم و با صدای بلند می خندیدم. برادرم حسین اگر صدای خنده ام را می شنید سریع به من تذکر می داد و می گفت مراقب باش صداتو نامحرم نشنود. بخاطر همین که می دانستم برادرم مراقب من است من هم سعی می کردم رعایت کنم که برادرم از دست من ناراحت نشود. و ای کاش مردهای امروزی هم مانند شهدا این غیرت علوی را داشتند که از ناموسشان مراقبت کنند تا بتوانند به وقت از ناموسان مملکتشان دفاع کنند.
#کبوتران_جلد_خانه
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
حسین نوجوان که بود خیلی کبوتر داشت و خیلی کبوتر دوست داشت. گوشه ای از خانه را به لانه کبوترانش اختصاص داده بود. آنقدر به این کبوتران رسیدگی می کرد که وقتی آنها را فروخت تا به جبهه برود همه کبوترانش به لانه هایشان باز گشتند و به لانه جدیدشان نمی رفتند و حتی تا بعد از شهادتش هم گاهی تعدادی از آن کبوتران راه بلد بودند و پس لانه هایشان می آمدند و مدتی را می ماندند.
#چفیه_یادگاری
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
یکبار برادرم حسین از جبهه به مرخصی آمده بود. آن زمان من خیلی کم سن و سال بودم. رفتم به حسین گفتم: حسین از جبهه برایم سوغاتی چی آوردی؟ حسین گفت: برایت یک چفیه یادگاری آوردم. و رفت از توی ساکش چفیه را بیرون آورد و به من داد. من هم خیلی آن چفیه را دوست داشتم سرم کردم و با آن عکس یادگاری انداختم. بعد از من هم خواهرم سرش کرد و آن نیز با چفیه یک عکس یادگاری انداخت. حالا هر وقت جایی چفیه می بینم یاد برادر شهیدم حسین و آن چفیه یادگاری اش می افتم و اشک در چشمان حلقه می زند و دلتنگش می شوم.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398