حفظ آثار شهدای دستجرد
#گودال_قتلگاه
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
محمدرضا در اردیبهشت ماه که در شرهانی به شهادت رسید به مدت سه ماه مفقود الاثر بود وقتی پیکر مطهرش را آوردند بدنش کاملا زیرنور تابش آفتاب گرم جنوب خشک شده بود. یک روز ما منزل خواهرم بودیم که فرزندش ناصر تقریبا یک ماهی بود که به شهادت رسیده بود. دیدیم ساک محمدرضا را برایمان آوردند که وصیتنامه اش داخل آن ساک بود. اما قابل خواندن نبود چون خون بدنش به وصیتنامه رفته بود که خط آن پیدا نبود. البته همان خون خودش اصل وصیت شهداست که مراقب باشیم خون شهدا را پایمال نکنیم. بچه های رزمنده خیلی تلاش کرده بودند که پیکر محمدرضا را در محل شهادتش پیدا کنند و به عقب انتقال دهند اما موفق نمی شدند که پیکرش را پیدا کنند. یک روز همسرم که در اداره صنعت و معدن کار می کرد در مورد مفقودیت محمدرضا آنجا صحبت می کند. چند نفر از همکارانش تصمیم می گیرند که باهم به شرهانی بروند و بگردند پیکر محمدرضا را پیدا کنند و الحمدلله پیگیری این عزیزان باعث می شود که پیکر محمدرضا را پس از سه ماه پیدا کنند و توسط مسئولین مربوطه به تهران انتقال دهند. محمدرضا در جبهه در حال آب دادن به بچه های رزمنده بوده است که تیر می خورد و بعد هم که آمبولانس می آید مجروحان را به بیمارستان انتقال دهد محمدرضا می گوید من حالم خوب است بقیه مجروحانی که حالشان وخیم است را ببرید. همرزمانش هرچه اصرار کرده بودند بیا برو تا مداوا شوی محمدرضا قبول نمی کند و همانجا می ماند تا مجروحان دیگر را ببرند. بعد وقتی دشمن پیشروی می کند محمدرضا که یک تیر توی پهلویش خورده بود به سختی خودش را کشان کشان به کناری می کشد که یک جانپناه پیدا کند (یا احتمالا بر اثر شکنجه دشمن که ایشان را آزار داده بودند) گویا یک گودالی نزدیکش بوده است داخل آن گودال می افتد. و بعد یک تیر توی سرش زده بودند که آن تیر محمدرضا را به شهادت می رساند. و قصه ی این گودال ما را به یاد گودال قتلگاه امام حسین علیه السلام می اندازد. برادرم محمدرضا نحوه شهادتش شبیه مادر سادات علیهاالسلام که از پهلو مجروح شده بود و از ناحیه سر مانند امام حسین علیه السلام بوده است. و مدتی را مانند شهدای کربلا روی خاک داغ کربلای جنوب زیر گرمای آفتاب مانده بود. به همین علت بود که پیکر محمدرضا سه ماه مفقود بود و کسی نتوانست پیدایش کند تا اینکه در آن گودال تفحص شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#محمدرضا_و_ناصر
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
زمانی که برادرم محمدرضا به جبهه اعزام شد پسر خواهرمان ناصر هم سرباز بود و در جبهه خدمت می کرد. (نام دیگر ناصر در شناسنامه اش محمود واحدی است) ناصر بیش از یکسال از دوران سربازی اش را پشت سرگذاشته بود و نزدیک پایان خدمتش بود که به مقام والای شهادت نائل گردید. محمدرضا و ناصر به فاصله ی زمانی کمی هر دو به شهادت رسیدند. محمدرضا مورخ ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی شرهانی به شهادت رسید و سه ماه بعد پیکر مطهرش را آوردند ولی ناصر در ۱۷ تیر ماه ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی مهران به شهادت رسید. پیکر پاک ناصر را چند روز بعد از شهادتش آوردند و تشییع کردند و در گلزار شهدای تهران به خاک سپردند. و مدت کوتاهی پس از خاکسپاری ناصر پیکر محمدرضا هم بازگشت و در ردیف پائین مزار ناصر در قطعه ۵۳ بهشت زهرا علیهاالسلام تهران به خاک سپردند. ما در سال ۱۳۶۵ داغدار دو عزیز شدیم که دوران سختی را پشت سر گذاشتیم چرا که برادرم سه فرزند خردسال داشت که باید بقیه ی عمرشان را در حسرت دیدار پدرشان به سر برند و ناصر پسر خواهرمان مجرد بود و قرار بود لباس دامادی برتن کند اما پشت پا به همه ی آرزوهایش زد و لبیک گویان رفت. آن روزها به لطف خدا گذشت و فقط یاد و خاطره محمدرضا و ناصر برایمان ماند. دو سه ماه
بعد از شهادت محمدرضا و ناصر پدرم قلبش طاقت نیاورد و بیمار شد و یک هفته هم در بستر خوابید دیدیم حالش خوب نمی شود به بیمارستان بردیم که تحت درمان قرار گیرد که دکترش گفت: قلبش مشکل پیدا کرده است و بعد به رحمت خدا رفت. حالا که فکر می کنیم به آن روزهای سخت می گوئیم خداراشکر که این دو عزیز را خداوند از خاندان ما پذیرفت و سربلند و روسفید شدند. ان شاء الله که شفاعت گوی ما هم در نزد خدا و رسولش باشند.
#گودال_قتلگاه
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
محمدرضا در اردیبهشت ماه که در شرهانی به شهادت رسید به مدت سه ماه مفقود الاثر بود وقتی پیکر مطهرش را آوردند بدنش کاملا زیرنور تابش آفتاب گرم جنوب خشک شده بود. یک روز ما منزل خواهرم بودیم که فرزندش ناصر تقریبا یک ماهی بود که به شهادت رسیده بود. دیدیم ساک محمدرضا را برایمان آوردند که وصیتنامه اش داخل آن ساک بود. اما قابل خواندن نبود چون خون بدنش به وصیتنامه رفته بود که خط آن پیدا نبود. البته همان خون خودش اصل وصیت شهداست که مراقب باشیم خون شهدا را پایمال نکنیم. بچه های رزمنده خیلی تلاش کرده بودند که پیکر محمدرضا را در محل شهادتش پیدا کنند و به عقب انتقال دهند اما موفق نمی شدند که پیکرش را پیدا کنند. یک روز همسرم که در اداره صنعت و معدن کار می کرد در مورد مفقودیت محمدرضا آنجا صحبت می کند. چند نفر از همکارانش تصمیم می گیرند که باهم به شرهانی بروند و بگردند پیکر محمدرضا را پیدا کنند و الحمدلله پیگیری این عزیزان باعث می شود که پیکر محمدرضا را پس از سه ماه پیدا کنند و توسط مسئولین مربوطه به تهران انتقال دهند. محمدرضا در جبهه در حال آب دادن به بچه های رزمنده بوده است که تیر می خورد و بعد هم که آمبولانس می آید مجروحان را به بیمارستان انتقال دهد محمدرضا می گوید من حالم خوب است بقیه مجروحانی که حالشان وخیم است را ببرید. همرزمانش هرچه اصرار کرده بودند بیا برو تا مداوا شوی محمدرضا قبول نمی کند و همانجا می ماند تا مجروحان دیگر را ببرند. بعد وقتی دشمن پیشروی می کند محمدرضا که یک تیر توی پهلویش خورده بود به سختی خودش را کشان کشان به کناری می کشد که یک جانپناه پیدا کند (یا احتمالا بر اثر شکنجه دشمن که ایشان را آزار داده بودند) گویا یک گودالی نزدیکش بوده است داخل آن گودال می افتد. و بعد یک تیر توی سرش زده بودند که آن تیر محمدرضا را به شهادت می رساند. و قصه ی این گودال ما را به یاد گودال قتلگاه امام حسین علیه السلام می اندازد. برادرم محمدرضا نحوه شهادتش شبیه مادر سادات علیهاالسلام که از پهلو مجروح شده بود و از ناحیه سر مانند امام حسین علیه السلام بوده است. و مدتی را مانند شهدای کربلا روی خاک داغ کربلای جنوب زیر گرمای آفتاب مانده بود. به همین علت بود که پیکر محمدرضا سه ماه مفقود بود و کسی نتوانست پیدایش کند تا اینکه در آن گودال تفحص شد.
🌷🌷🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#گودال_قتلگاه
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
محمدرضا در اردیبهشت ماه که در شرهانی به شهادت رسید به مدت سه ماه مفقود الاثر بود وقتی پیکر مطهرش را آوردند بدنش کاملا زیرنور تابش آفتاب گرم جنوب خشک شده بود. یک روز ما منزل خواهرم بودیم که فرزندش ناصر تقریبا یک ماهی بود که به شهادت رسیده بود. دیدیم ساک محمدرضا را برایمان آوردند که وصیتنامه اش داخل آن ساک بود. اما قابل خواندن نبود چون خون بدنش به وصیتنامه رفته بود که خط آن پیدا نبود. البته همان خون خودش اصل وصیت شهداست که مراقب باشیم خون شهدا را پایمال نکنیم. بچه های رزمنده خیلی تلاش کرده بودند که پیکر محمدرضا را در محل شهادتش پیدا کنند و به عقب انتقال دهند اما موفق نمی شدند که پیکرش را پیدا کنند. یک روز همسرم که در اداره صنعت و معدن کار می کرد در مورد مفقودیت محمدرضا آنجا صحبت می کند. چند نفر از همکارانش تصمیم می گیرند که باهم به شرهانی بروند و بگردند پیکر محمدرضا را پیدا کنند و الحمدلله پیگیری این عزیزان باعث می شود که پیکر محمدرضا را پس از سه ماه پیدا کنند و توسط مسئولین مربوطه به تهران انتقال دهند. محمدرضا در جبهه در حال آب دادن به بچه های رزمنده بوده است که تیر می خورد و بعد هم که آمبولانس می آید مجروحان را به بیمارستان انتقال دهد محمدرضا می گوید من حالم خوب است بقیه مجروحانی که حالشان وخیم است را ببرید. همرزمانش هرچه اصرار کرده بودند بیا برو تا مداوا شوی محمدرضا قبول نمی کند و همانجا می ماند تا مجروحان دیگر را ببرند. بعد وقتی دشمن پیشروی می کند محمدرضا که یک تیر توی پهلویش خورده بود به سختی خودش را کشان کشان به کناری می کشد که یک جانپناه پیدا کند (یا احتمالا بر اثر شکنجه دشمن که ایشان را آزار داده بودند) گویا یک گودالی نزدیکش بوده است داخل آن گودال می افتد. و بعد یک تیر توی سرش زده بودند که آن تیر محمدرضا را به شهادت می رساند. و قصه ی این گودال ما را به یاد گودال قتلگاه امام حسین علیه السلام می اندازد. برادرم محمدرضا نحوه شهادتش شبیه مادر سادات علیهاالسلام که از پهلو مجروح شده بود و از ناحیه سر مانند امام حسین علیه السلام بوده است. و مدتی را مانند شهدای کربلا روی خاک داغ کربلای جنوب زیر گرمای آفتاب مانده بود. به همین علت بود که پیکر محمدرضا سه ماه مفقود بود و کسی نتوانست پیدایش کند تا اینکه در آن گودال تفحص شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398