#با_من_بمان_29
سرمو گوشه ی تختش گذاشتم و چشمامو بستم،احساس خستگی شدیدی میکردم ولی دلم نمیومد برم خونه.
محمد، نرگس و حوریه خانومو برد خونه استراحت کنن،اوناهم پا به پای من بالای سر کمیل مونده بودن.
چهره ی پر از اشک و بهم ریخته ی مادر کمیل وقتی که اومد بیمارستان هنوز جلوی چشمم بود.
به کمیل نگاه کردم و با بی قراری دستشو گرفتم،با احساس حرکت دستش سرمو از رو تخت برداشتم.
سرشو یکم تکون داد که با خوشحالی صداش زدم:
_اقا کمیل؟؟
چشماشو اروم باز کرد و گیج و منگ بمن نگاه کرد.
اخی گفت و خواست دستشو رو سرش بزاره که متوجه شد دستشو گرفتم
با خجالت ازش فاصله گرفتم که گفت:
_احساس میکنم خون تو سرم میچرخه!
با دیدن لبخند من متعجب گفت:
_چیشده من کجام؟
-وقتی زخمی شد سرتون اوردمیتون بیمارستان،اون دزده هم فرار کرد!
-دزد؟
-بله، اقا محمد حدس میزنن برای دزدی وارد باغ شده باشن!
-ولی من بعید میدونم.
-چرا؟
با بیجونی گفت:
_چون تو تاریکی واسم اشنا به نظر میومد!
ادامه ی حرفامون با اومدن پرستار قطع شد:
-کی به هوش اومدید؟؟
_الان.
-خوب خداروشکر،دیدی گفتم شوهرت به هوش میاد،همش بی طاقتی میکردی!
سرمو پایین انداختم داشتم اب میشدم جلوی کمیل،
چیزی به سرمش تزریق کرد و گفت:
_جواب عکسی که از سرتون برداشتیم مشخص بشه ان شا الله تا فردا مرخص میشید،میگم دکتر بیاد ویزیتتون کنه!
سکوت کرد که با رفتن پرستار منم بلند شدم برم،اروم گفت:
_شما کجا؟
بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:
_میرم بیرون شما استراحت کنید!
-ببخشید که نگرانت کردم.
سمتش چرخیدم و گفتم:
_خواهش میکنم اتفاقی بود که افتاده امیدوارم زودتر خوب شید!
لبخند کمرنگی بهم زد که بی اختیار به چشماش خیره شدم.
خدایا ممنون که به هوش اومد احساس میکنم بار سنگینی از قلبم برداشته شده.
-ازاده خانوم؟
به خودم اومدم و گفتم:
_بله؟
-حواستون پرته؟رو پیشونی من چیزی نوشته شده؟
با خجالت به زمین نگاه کردم که صدای خندش اومد!
......
#ادامه_دارد....
#ادامه_قسمت_بیست_و_نهم
سرشو باند پیچی کرده بودن تا زخمش عفونت نکنه، به پشتی مبل تکیه داده بود و چیزی نمیگفت،تازه مرخصش کرده بودیم.
عمه خانوم لیوان ابمیوه ای براش اورد به حوریه خانوم داد:
_بهش بده بخوره پسرم رنگ و روش پریده!
محمد در حالی که سیب میخورد با دهن پر گفت:
_من هروقت مریض میشم اینطوری بمن نمیرسی مامان.انگار جزو دکوراسیون خونم،اونوقت واسه برادرزادت سنگ تموم گذاشتی!
از وقتی مرخص شده هر دقیقه واسش یه نوع ابمیوه میاری معدش باد کردا.
نجمه با خنده گفت:
_داداش حسودی نکن، توهم سرتو بکوب به دیوار زخمی بشه بهت برسن!
همه خندیدن که محمد چپ چپ به نجمه نگاه کرد:
_مشقاتو نوشتی بلبل زبونی میکنی؟؟
-عه داداش من دیگه سوم دبیرستانم،
دبستانی که نیستم جلو بقیه اینطوری میگی!
نرگس لبخند گشادی به نجمه زد:
_بزرگی به عقل است نه به سال!
عمه خانوم خندید و کنارشون نشست:
- خوب عروس گلم راست میگه!
متعجب بهشون نگاه کردم که محمد سرفه کنان تکه های سیبو روی بشقابش گذاشت.
نرگس از خجالت سرخ شد و سرشوپایین انداخت که ندا گفت:
_نگاش کن چه سرخاب سفیدم میشه
مامانم تورو خیلی وقته واسه محمد نشون کرده!
حوریه خانوم خندید و گفت:
_دخترم فعلا میخواد درسشو بخونه.
_ماهم نشونش کردیم،درسش تموم شد عقدشون کنیم دیگه!
محمد نیشگونی از بازوی ندا گرفت که بی اختیار خندم گرفت.
با خندیدن من کمیل زیر چشمی نگام کرد و اخم کرد.چرا اینطوری میکرد؟
همونطور که سرشو به مبل تکیه داده بود گفت:
_نرگس تا وقتی من نخوام با کسی عروسی نمیکنه!
عمه خانوم:وا.مگه پسر من چی کم داره
ماشاالله یه پارچه اقا
-عقلش ک ناقصه عمه جون.
نجمه و ندا خندیدند که حوریه خانوم با خنده گفت:
_اینطوری نگو پسرم،اقا محمد خیلی برازنده هستن،نرگس منم چیزی کم نداره!
عمه خانوم خندید و گفت:
_پس تمومه دیگه.
محمد درحالی که گونه هاش گل انداخته بود از جاش بلند شد که ندا دستشو گرفت:
_کجا فرار میکنی؟
دستشو کشید و با عجله رفت که همه خندیدن.به کمیل نگاه کردم که دیدم اونم داره میخنده...
#ادامه_دارد....
#شبتون_علوی💐🌿
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللهِ أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّى أَتَاکَ الْیَقِینُ فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ عَذَّبَ اللهُ قَاتِلَکَ بِأَنْوَاعِ الْعَذَابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذَابَ جِئْتُکَ عَارِفا بِحَقِّکَ مُسْتَبْصِرا بِشَأْنِکَ مُعَادِیا لِأَعْدَائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ أَلْقَى عَلَى ذَلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللهُ یَا وَلِیَّ اللهِ إِنَّ لِی ذُنُوبا کَثِیرَةً فَاشْفَعْ لِی إِلَى رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ مَقَاما مَعْلُوما وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللهِ جَاها وَ شَفَاعَةً وَ قَدْ قَالَ اللهُ تَعَالَى وَ لا یَشْفَعُونَ اِلّا لِمَنِ ارْتَضَى
سلام بر تو اى ولى خدا، تو نخستین ستمدیدهاى، و نخستین کسىکه حقّش غصب شد، صبر کردیو به حساب خدا گذاشتى تا مرگت رسید، شهادت مىدهم که تو خدا را ملاقات کردى. درحالىکه شهید بودى، عذاب کند خدا کشندهات را به انواع عذاب، و بر او عذاب را تازه کند، به سویت آمدم، شناساى به حقّت، و بیناى به شأنت، دشمن با دشمنانت و آنکه به تو ستم کرد، ان شاء الله بر این عقیده پروردگارم را ملاقات کنم، اى ولى خدا، مرا گناهان زیادى است، از من نزد پروردگارت شفاعت کن، که تو را پیش خدا جایگاه معلومى است، و تو را به درگاه خدا آبرو و حق شفاعت است، و خداى تعالى فرموده است: و شفاعت نکنند جز براى کسی که او پسندد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
خدایا در این روز پنجشنبه به زمینیان نعمت، مهر و عشق به یکدیگر و به عزیزان آسمانی آمرزش و رحمت عطا بفرما.
سلام و درود به شما که در پناه مهر و عشق خدا روزتان را آغاز نمودید .
صلواتی به زیبایی مهر و رحمت خدا تقدیم آسمانی هایی که حضور در ظهور عدالت آرزویشان بود.
*اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.*
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز میکنیم
🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله
علیه وآله
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَاَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَمُوسَیاَلرِضَا اَلمُرتَضی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری
🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان
وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ
#اللّهُمَّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪَ_اَلْفَرَجْ
#صبحتون_معطربه_عطرشهدا
#التماس_دعا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
شھادت سھمِ کسانے میشود
کہ عالم را محضر خـدا میدانند
و کسانے که عالـم را محضر خـدا بدانند
گناه نمیکنند و شھدا اینگونہانـد ...🌷
#شهید_آرمان_علی_وردی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌷#پــای_درس_شـهــیـد.
خوابــش را دید وگفت:
چگونہ توفیق شَھادتـ پیدا ڪردی؟!
گُفتـ:
از آنچہ
دلــم مےخواست،گُــذشتم..!
شھید حمید سیاهکالی🌱🕊
شادی روح پاکش صلوات
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهید سعید سامانلو
محل تولد: قم
تاریخ تولد: ۶۰/۱۰/۱
تاریخ شهادت: ۹۴/۱۱/۱۶
محل شهادت: نبل و الزهرا، سوریه
مزار: قم
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان: ۲
🌷#خـــاطـــرات_شــهـــدا
شهید سامانلو روحیه جهادی و مبارزه در راه خدا رو زیاد داشت.
ارادت خاصی به شهدا داشت
دائم الوضو بود
همیشه نمازش را اول_وقت میخواند
و تا جایی ک امکان داشت امر به #معروف میکرد
غیرتی بود و ائمه رو زیاد دوست داشت عاشق حضرت زهرا سلام الله بود
خوشحال بود داماد خانم شده و افتخار میکرد
با جذبه و خوشرو بود
در رشته های ورزشی زیادی استاد بود
اهل کمک بود و بسیار با محبت . رفقا شو خیلی دوست داشت حتی تو وصیت نامش اول برای رفقا نوشته….
عاشق رهبری و ولایت بود رهبر رو نائب برحق صاحب الزمان میدانست
با توسل به پدر خانمش شهید رباط جزی شهادتش را مثل او در بهمن ماه از خدا میگیرد
پسر شهید سامانلو گفت: قبل از شهادت رفتارهایی از پدرم می دیدم که عجیب بود وقتی به گلزار شهدا می رفیتم ، بعد از فاتحه خوانی به سمت چهار سنگ می رفت و روی آنها فاتحه می خواند من تعجب می کردم می گفتم مگر برای سنگ هم فاتحه می خوانند؟ پدرم می گفت بعدا متوجه می شوی، و هر زمان به گلزار شهدا می رفتیم سنگ مزار شهدا را می شمرد که ببیند چند شهید دیگر اضافه شدند و به سمت همان سنگ ها می رفت و فاتحه می خواند همان محلی که بعد ازشهادت در انجا به خاک سپرده شد و من حالا معنی کار آن روز پدرم را متوجه می شوم.
🌼شـادی روح پــاک
شهید سعید سامانلو صـلوات
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
داغِ این عکس هیچوقت کهنه نمیشه !
تو نمایشگاه دفاع مقدس قُم،
پسربچه دوید تا باباشو بغل کنه...
ولی وقتی دید ماکتِ باباشه،
بغضش ترکید و کلی گریه کرد...💔😭😭
راســـتــی ایــن لـحــظـه چــنــد...؟؟؟
نــازدانـه شهید مدافع حرم
#سعید_سامانلو
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_آیــنـــده ایـران از نــظـــر رهـبــری...
_حرفهاۍرهبرمهمیشهبرای
منحجته♥️😍
#لبیک_یا_خامنه_ای...🇮🇷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
آیین عطرافشانی گلزار مطهر شهدا در شهر حسن آباد امروز با حضور مسئولین شهرستان جرقویه و مردم برگزار گردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #توسل_به_شهید_وشفای_دو_دست_یک_زائرش
کسی تعریف می کرد دستم مشکل پیدا کرده بود و دکترها گفته بودند باید #قطع شود. دستانم را به #قبر_علی زدم و گفتم خودت می دانی با این دست ها چه کار کنی. هفته بعد که دکتر رفتم گفتند هیچ مشکلی نداری.
✍ #راوی : مادر شهید
🌷 #شهید_علی_نقی_نوروزیان🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
"در اسفند سال ۱۳۵۹ من در سوسنگرد قرار شد که آنها در اولین #عملیات_منظم_سپاه شرکت کنند. شهید فولادی با یک دسته از نیروها، #شهید_محمد_علی_ایرانمنش با خود من، #شهید_فتحعلیشاهی و برادر ارجمندی هم با یک دستۀ دیگر برای عملیات آماده شدند.
روحیه این عزیزان بسیار عالی بود و عملیات با #موفقیت_چشمگیری انجام شد و با حداقل تلفات و ضایعات به پایان رسید، اولین کسی که به ذهنم می آمد با توجه به روحیاتی که در او سراغ داشتم، شهید شود ناصر بود. اما در این عملیات برادرمان آقای فتحعلیشاهی شهید شد،
وقتی به داخل سنگر برگشتم، دوستان متوجه این قضیه شدند و در سنگر گریه و عزاداری بر پا شده بود در اینجا شهید فولادی جلودار شد و به دوستان گفت: «آقای فتحعلیشاهی خود #عاشق_شهادت بود و حال تکلیف ما که به این سعادت نرسیده ایم این است که مراسمی در خور شأن ایشان برگزار نمائیم.»
در دوستی و رفاقت چیزی کم نمی آورد واقعاً انسانی بود که می توانست ارتباط خوبی برقرار کند. اهل غیبت نبود و از #غیبت_کردن_جلوگیری می کرد و سعی می کرد تا آنجا که امکان دارد #روزۀ_مستحبی بگیرد و همواره کارهای سخت را پذیرا باشد. همواره به دوستان تأکید می کرد که #صراط_مستقیم، #ولایت_فقیه_خط_امام و #حاکمیت_روحانیت_مبارز است.
به #ساده_زیستی اهمیت می داد و سعی می کرد با محرومان دمخور باشد و اگر در جلسات پذیرایی مفصل می شد خیلی محترمانه و با #رعایت_اخلاق_اسلامی معترض می شد و می گفت: «محرومینی هستند که به شام شب محتاجند پس ما نباید این چنین #تشریفات و سفرهایی داشته باشیم.»
✍ #راوی: علیرضا رزم حسینی
🌷 #شهید_ناصر_فولادی🌷
گزیده ای از بیانات مقام معظم رهبری (مدظله العالی) درباره ی انقلاب اسلامی و دهه فجر :
1- در انقلاب ما باید مکتب، قرآن، اسلام، وحدت و امامت حفظ شود.
2-دهه فجر مقطع رهایی ملت ایران است.
3-زنده نگه داشتن یاد شهدای انقلاب باعث تداوم حرکت انقلاب است.
4-دهه فجر آئینه ای است که خورشید اسلام در آن درخشید و به ما منعکس شد.
5- انقلاب اسلامی با اتکائ به قدرت مردم ،آسیب ناپذیر است.
6- این انقلاب، بی نام خمینی(ره) در هیچ جای جهان شناخته شده نیست.
7-ملت ما باید قدرت و عظمتی را که در سایه اسلام و وحدت و مجاهدت به دست آورده حفظ کند.
8- وحدت،کلید موفقیت و رمز پیروزی انقلاب ما بوده است.
9-حفظ حیثیت و آبروی انقلاب اسلامی و نظام، امروز بر همه واجب است.
10- خط انقلاب، خط عظمت اسلام و مسلمین و دفاع از مظلومین و مستضعفین است.
11- ما میراث بزرگ امام خمینی (ره) و همه ارزشها و اصول آن را حفظ خواهیم کرد.
12-جمهوری اسلامی متکی به یک ملت مومن، سرافراز،اصیل و ریشه دار است.
13- دهه فجر، دهه تجدید قوای نیروهای انقلابی و تجدید میثاق ملت با انقلاب است.
14- دهه فجر عیدی است که یک تاریخ سر تا پا ظلم و طغیان را قطع کرد.
15- دهه فجر مظهر شکوه و عظمت و فداکاری ملت ایران است.
16- بیست و دوم بهمن برای ما روز بازیابی خاطره انقلاب است.
17- انقلاب ما براساس یک ایمان بود.
18- انقلاب و نهضت امام (ره) برای حاکمیت اسلام بود.
19- از ارزشهای انقلاب و دستاوردهای انقلاب باید همه، زن و مرد و پیر و جوان دفاع کنند.
20- پیروزی انقلاب اسلامی در ایران سرآغاز حاکمیت ارزشهای معنوی بوده است.
21- وحدت کلمه و حضور خود را در صحنه حفظ کنید و یاد امام و انقلاب را زنده نگه دارید.
22- بیست و دوم بهمن روز تجدید عهد با انقلاب، امام و اسلام است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
«ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون»
دهه فجر ، سرآغاز طلوع اسلام، خاستگاه ارزشهای اسلامی، مقطع رهایی ملت ایران و بخشی از تاریخ ماست كه گذشته را از آینده جدا ساخته است. در دهه فجر، اسلام تولدی دوباره یافت و این دهه در تاریخ ایران نقطه ای تعیین كننده و بی مانند بشمارمیرود.
در آغاز ایامالله دهه فجر و چهل و چهارمین بهار انقلاب شکوهمند ایران اسلامی، ضمن گرامیداشت یاد و خاطره شهدا و امام شهدا، فجر پیروزی انقلاب اسلامی را به محضر رهبر فرزانه انقلاب و مردم شریف و مؤمن و انقلابی همیشه درصحنه شهرستان عالم پرور و شهید پرور جرقویه تبریک و شادباش عرض مینمایم و از خدای سبحان توفیق احیای همیشگی و پاسداشت ارزشهای انقلاب اسلامی را مسئلت داریم.
🔹ناحیه مقاومت بسیج شهرستان جرقویه
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
🌹انتشار نامه تکاندهنده شهید سلیمانی به فرزندش
♦️عزیزم من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامش من فدای آرامش آنان بشود و بخوابند.
♦️سی سال است که نخوابیدهام اما دیگر نمی خواهم بخوابم. من در چشمان خود نمک می ریزم که پلکهایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشــد تا نکند در غفلت من آن طفل بیپناه را سر ببُرند
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
⭐ مجموعه #طلیعه_فتح
👈 سرآغاز؛ مبارزه با زورگویی رضاخانی!
🔻 حضرت آیتالله خامنهای: همه میدانستند که من بناست طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم میخواست و مادرم به شدّت دوست میداشت. خود من هم علاقهمند بودم... اما اینکه لباس ما را از اوّل، این لباس قرار دادند، به این نیّت نبود؛ به خاطر این بود که پدرم با هر کاری که رضاخان پهلوی کرده بود، مخالف بود - از جمله، اتّحاد شکل از لحاظ لباس - و دوست نمیداشت همان لباسی را که رضاخان به زور میگوید، بپوشیم. ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
🎨 تصویر | حضرت آیتالله خامنهای در اوایل دوران نوجوانی
🏷 «طلیعه فتح» عنوان مجموعهای است که به مرور برخی از وقایع دوران زندگی حضرت امام خمینی و حضرت آیتالله خامنهای از ابتدای ورود ایشان به مبارزه علیه رژیم پهلوی تا سالروز وقوع انقلاب اسلامی میپردازد. این مجموعه که با تصویرگری چهره حضرت امام و رهبر انقلاب اسلامی منطبق با آن دوران همراه شده،
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#با_من_بمان_29 سرمو گوشه ی تختش گذاشتم و چشمامو بستم،احساس خستگی شدیدی میکردم ولی دلم نمیومد برم خ
#با_من_بمان_30
داشتم ظرفای شامو با نجمه میشستم که صدای گفت و گوی محمد و کمیلو از هال شنیدم:
_فردا اول وقت باید بریم کلانتری شکایت تنظیم کنیم.
_دردسر زیاد داره،من میخوام زودتر برگردم!
-نگران نباش، تو فقط برای سرت شکایت بنویس خودم بقیه کارو برای اینکه وارد باغمون شدن پیگیری میکنم!
با شنیدن صدای خنده ی ندا و نرگس که در گوش هم چیزی میگفتند لحظه ای بهشون نگاه کردم و با حسرت رومو گرفتم،کاش منم یه خانواده درست و حسابی داشتم،کاش مثل نرگس و بقیه دخترا برای خودم ،برای ایندم رویابافی میکردم، کاش مادرم زنده بود مثل حوریه خانوم وقتی ازم خواستگاری میکردن پشتم بود،،ولی کو خواستگاری!
از وقتی ک 14 سالم بود تو رویاهام فکر میکردم که با یه پسر خوب ازدواج میکنم و خوشبخت میشم،حالاهم با یه پسر خوب ازدواج کردم ولی میفهمم که از حد خودم بیشتر ارزو کردم،من دختر جمال نعشه ای کجا؟ و کمیل اقا سید نوحه خون مسجدشون کجا؟
برای خودشون برو بیایی داشتن،
با بغض به ابی که از شیر ظرفشویی میرفت خیره شدم،حالاهم مطمئنم کمیل به خاطر ابرو و زندگی خودش ازم خواسته عادی بشیم،وگرنه هنوز سمانه عشق بچگیاشو دوست داره.
دوباره این افکار تلخ ازارم میدادند
اهی کشیدم که نجمه گفت:
_تو فکری؟!
لبخندی زدم و گفتم:
_زودتر مایع بزن تموم شن دیگه!
___
هرطرف میچرخیدم خوابم نمیبرد
به فردا فکر میکردم،فردایی که دوباره میتونستم یواشکی کمیلو نگاه کنم!
قرار بود به خاطر اینکه این اتفاق افتاد و فراموشش کنیم فردا دورهمی بریم بیرون غذا بخوریم.پس فرداهم چون کمیل عجله داشت برمیگشتیم.
به سقف خیره نگاه کردم ،با شنیدن صدای قدم زدن کسی تو حیاط سرجام نشستم،نکنه دزدا برگشته باشن،
به چهره ها ی غرق خواب نرگس و نجمه و ندا نگاه گذرایی انداختم،بهتره برم کمیلو بیدار کنم.
در اتاقو با صدای قیژ قیژ زننده ای باز کردم و رفتم هال،کمیل سرجاش نبود
نگران به اطراف نگاه کردم،به نظر رفته بود بیرون.
از لای در ورودی هال حیاطو نگاه کردم که دیدم روی پله ها نشسته و به اسمون خیره شده،همونجایی که من برای بار اول اومده بودم نشستم.
کنارش ایستادم، نگاهی انداخت و چیزی نگفت،صدای اواز جیرک جیرک ها تنها صدایی بود که سکوت بینمون رو میشکست:
_چرا هنوز نخوابیدی؟؟
_خوابم نبرد..شما چرا بیدارید؟؟
-منم از فکر و خیال زیاد خوابم نبرد.
پیشش نشستم که با ذوق خاصی گفت:
#ادامه_دارد...