به نام خدا🌱
پارت بیست و پنجم رمان.
میتونی امشب بیخیال شی؟))
بابا وانمود میکند که دارد با دل آزردگی نگاه می کند.مامان لبخندی از سر نگرانی ولی همراه با ناز و ادا به او می زند. بابا به مامان چشمک میزند و جوری با هم میخندند، انگار اولین روز زندگی عشقولانه شان است.
مامان از من می پرسد:
(( چطوره امشب یه امتحانی بکنیم؟))
_بریم مرکز خرید چادستون.
بابا نعره میکشد:
((چطور میتونستم فکرشو بکنم که این رو پیشنهاد می کنی؟ اونجا خونه دوم توئه. جمیله، امل معمولا یک ساعت وقت می ذاره تا خودش رو برای رفتن به چادستون آماده کنه.
اگه بتونه از عهده ی چادستون بر بیاد....یعنی از عهده ی هر جای دیگه ای بر میاد.))
اگر هم سن و سال من باشی و شب سه شنبه با دوستانت برای خرید به مرکز خرید چادستون رفته باشی،حتم دارم برای خرید جوراب نرفته ای.
جایی برای ساختن یک خاطره.من که هیچ وقت با تاپ های زشت و شلوارهایی که وقت رفتن به سوپرمارکت محل می پوشیدم، به آن جا نمیرفتم.
چادستون یعنی میک آپ مد بالا و موی عالی.
بنابر این،باید در معادله مربوط به خودم، موی عالی را با حجاب عالی جایگزین کنم و من کاملاً آماده ام.
در این لحظه،اگر به جای گلک الماس نشان،رتیل به لباست سنجاق کنی،برایت کمتر ترسناک است.
تصمیم گرفته ام روسری آبی سیر بپوشم و با هد بندی که ته رنگ آبی دارد، تا با شلوار جین و ژاکت کش بافم جور در بیاید.
موهایم را به عقب می برم و دم اسبی می بندم و هدبندم را می گذارم.از آنجا که روسری ام ابریشمی است و می سرد،لازم است هدبند بپوشم تا نگهش دارد.
پایان پارت بیست و پنجم🌿
پارت بیست و ششم رمان.
تضاد و اختلاف سایههای این دو جور آبی، خودش تا اندازه ای ظرافت بیشتری به ظاهرم میدهد.
روسری را از وسط، به شکل مثلثی تا میزنم و می اندازمش روی هدبند و تنظیمش میکنم. می بندمش و حواسم هست که چروک نداشته باشد و نیز معلوم باشد.
شکلش که درست و درمان میشود، آن را روی گردنم با سنجاقی محکم میکنم. بال هایش را روی شانههایم میاندازنم و آن ها را با سنجاق سینه ای به همدیگر متصل میکنم.
سه تا از بزرگ ترین ترس های من که تا اندازه ای ناخودآگاه مرا وادار میکند تا به آن فکر کنم و مرا دلواپس میکند، این هاست:
_متلک های عده ای آدم فضول: برای مثال من روی پله برقی ایستاده ام و گروهی از پسرها داد می زنند:
(حوله به سر)
یا متلک های اینجایی دیگری مثل این؛_سوسک شدن: برای نمونه ماندن کاغذ توالت روی کفش ها،سکندری خوردن یا متلک های دردناکی که وقتی در جمعی شاخص هم هستی،آزاردهنده تر می شوند؛
_خیره خیره نگاه کردن ها: برای مثال، در فروشگاه میخواهم سفارش سیب زمینی سرخ کرده بدهم و دختری که پشت پیشخوان است،نمیتواندثبت کند که من سس نمی خواهم، از بس حواسش پریشان زل زدن به من شده است. بنابراین میتوان فهمید که...
پایان پارت بیست و ششم🌿
6.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرجا دانشه اینا میخوان خفش کنن
#یااباعبدالله
@Yamahdi85adrekni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚مادر همه جان وتنم 💚
فاطمه «س»
#یااباعبدالله
@Yamahdi85adrekni
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت برای ظهورت دعای کن آقای من
#یااباعبدالله
@Yamahdi85adrekni
9.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آثار عجیب وباورنکردنی بداخلاقی
#یااباعبدالله
@Yamahdi85adrekni