🌼چرا امام زمان را نمیبینیم؟
✍ روزی از عارفی سؤال شد: «چرا ما امام زمان را نمی بینیم؟» عارف گفت: «لطفا برگردید و پشت به من بنشینید... شاگرد این کار را انجام داد. آیا الان میتوانید مرا ببینید؟» شاگرد عرض کرد «خیر! نمیتوانم ببینم.» عارف فرمود: «چرا نمیتوانی من را ببینی؟» شاگرد گفت: «چون پشت من به شماست.» عارف فرمود: «حالا متوجه شدید چرا نمیتوانید امام زمان را بینید؟! چون شما پشتتان به امام زمان است.»
🔺با گناهان و نافرمانیها به امام زمان پشت کردهایم و در عین حال تقاضای دیدارشان را داریم...
📖 #داستانک
@Yamahdi85adrekni
هدایت شده از 𝕔𝕠𝕕 𝕘𝕒𝕞𝕖2
#داستانک📖
🔴داستان واقعی...
شاید خیلیا بدونین ...
شاید ندونین ....
یه روزی یه پسره ۱۹ ساله👦🏻...
که خیلیم پاک🙂بوده ساعت ۱۲ شب ...
با موتور توی تهرانپارس بوده ...
داشته راه خودشو میرفته ...
که یهو میبینه یه🚘 ماشین با چند تا👥👥پسر ...
دارند دو تا👩🏻👩🏻دختر رو به زور😳 سوار ماشین می کنن ...
تو ذهنش فقط یه☝🏻چیزی اومد ...
👈🏻 ناموس ...
👈🏻 ناموس 👌🏻 کشورم ایران ...
میاد پایین ...😠
تنهاس ...
درگیر میشه ...
لامصبا چند نفر به یک نفر ...👊🏻🖐🏻💪🏻
توی درگیری دخترا👩🏻👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن ...
میمونه علی و .... هرزههای شهر ...😣
تو اوج درگیری بود یه چاقو🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش ...🥺
میوفته زمین ...
پسرا در میرن ...🏃🏻♂️
کوچه خلوت ... شاهرگ ... تنها ... ۱۲ شب ...😭
علی تا پنج صبح اونجا میمونه ...
پیرهن سفیدش😖سرخه سرخه ...
مگه انسان چقدر خون داره ...😔
ریش قشنگش هم سرخه ...
سرخ و خیس ...
اما خدا رحیمه ...
یکی علی رو پیدا میکنه میبره بیمارستان ...
اما هیچ بیمارستانی قبولش نمی کنه😞
تا اینکه بالاخره یکی قبول میکنه و ...
عمل میشه ...
زنده میمونه😊....
اما فقط دو سال بعد از اون قضیه ...
دوسال با زجر ... بیمارستان🏥 ... خونه🏡 ... بیمارستان ... خونه ...
میمونه تا تعریف کنه ....
چه اتفاقی افتاده ...😐
میگن یکی از آشناهاش میکشدش کنار ...
بهش میگه علی ... آخه به تو چه؟😬 چرا جلو رفتی؟😟 میدونی چی گفت؟
👌🏻 گفت حاجی فکر کردم😌دختر شماست ...
از ناموس شما دفاع کردم ...
👈🏻 جوون پرپرشده مملکتمون ...علی ۱۹ ساله به هزار تا آرزو رفت 👉🏻
رفت که تو خواهرم ...👩🏻
اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت
بگه خدا جونم رو بخاطر کسی دادن که حجابش را رعایت کرد ...
بگه خونم فدای ناموسم،😌
بخدا قسم که خیلی با ارزشی بانو☺️
حجاب سخت نیست اصلا 😌
اون کسی که نبوده جز
شهید علی خلیلی🌷
موقع خوندن شرمنده شدم ...🥺😕💔
✨﷽✨
🌼لاف عشق
✍ آوردهاند که عاشقی به معشوق ادعای عشق کرد و گلایه که چرا شبی به عاشقت گذر نمیکنی؟ معشوق پیام فرستاد: «فلان شب بیدار بمان که تو را مهمانم.» عاشق، آن شب ضیافتی مهیا کرد. شب از نیمه گذشت اما خبری از معشوق نشد. بیتاب شد. چشمهایش به در دوخته شد ولی گویا معشوق وعدۀ آمدن را فراموش کرده بود. کمکم خسته شد و خواب چشمانش را ربود.
صبح بیدار شد. دید کنار میزش، چند گردو برایش گذاشتهاند و کاغذی به خط معشوق که نوشته بود: «لاف عشق زدی و شبی نتوانستی تأخیر معشوقهات را برتابی؟ آمدم؛ خواب بودی. این چند گردو را به یادگار برایت می گذارم که تو هنوز بزرگ نشدهای و همان بهتر که به رسم بچهها بازی کنی...» به فکر فرو میروم، نکند حکایت ما و این انتظار، همین باشد که خود را عاشق امام زمان بنامیم و کمکم خسته بشویم و خواب غفلت ما را با خود بِبَرد و روزی غبطۀ این لحظههای ناب عاشقی را ببَریم؟
نه شرم و حیا، نه عار داریم از تو
اما گله بیشمار داریم از تو
ما منتظر تو نیستیم آقاجان
تنها همه «انتظار» داریم از تو...
#داستانک
@Yamahdi85adrekni