02.Baqara.048.mp3
2.21M
🌴🌺💐🍀💐🌺🌴
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌴 تفسیر قطره ای🌴
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸 #سوره_بقره🌸
🎋#قسمت_چهل_و_هشتم🎋
🍀 #التماس_دعای_فرج 🍀
http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07
🌴🌺💐🍀💐🌺🌴
✅ موضوع : #خودمونیهایمهدوی
✅ شماره : 2⃣3⃣
💜💙💚💛🧡❤️💜💙💚💛🧡❤️
اسمم رو گذاشتم منتظر !!!
اما وقتي دفتر انتظارم رو ورق ميزني ميبيني كه :
صفحات اينترنتي و كانالها رو " بيشتر از امامم ميشناسم "
حتي گاهي صبح زود ؛ كانالها و سايت هام رو چك ميكنم
پست هاي كانالها ، روزنامه ها رو چك ميكنم و غيره
اما " عهد با امام زمانم " رو نه !
💜💙💚💛🧡❤️💜💙💚💛🧡❤️
http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07
أین بقیة الله...
🔺 او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توان
🔺 او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت دوازدهم//ادامه ی فریادرسی می آید
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
راست است که یاد خدا و سخن گفتن با او، دل را آرامش می بخشد؛ پس چنین دلخوشی و دلپذیری لحظات را هیچ گاه پایان نباد!
ناگهان صدایی او را متوجه خود می سازد. صدای پایی که شنیده شده یا ناشنیده می نموده است، اکنون به حضور انسان دیگری یقین می دهد.
شنیدن صدای پای یک نفر دیگر بر ابوالحسین قطعی و مسلم می باشد.
اما با درهای قفل شده و روزنه های فروبسته؟!
آه کیست؟!
ابوالحسبن ترسان نیست. بدون آنکه خودش خواسته باشد، این بار از چنین اتفاقی هراس نمی گیرد.
سر برمی گرداند به سوی قبر مطهر امام موسی کاظم(علیه السلام) همانجا که صدا را شنیده است.
مردی مشغول زیارت است کسی که بر پیامبران الهی درود می فرستد.
ابوالحسین زبان خودش را از واگویه دعاهایی که می خوانده است، فرو می بندد و تمام وجودش را گوش می کند تا بهتر بشنود.
آن مرد ناشناس بر یک یک امامان درود می فرستد تا اینکه به امام دوازدهم می رسد اما نام او را بر زبان نمی آورد.
ابوالحسین شگفت زده می شود و با خود می اندیشد: شاید فراموش کرده باشد ممکن است که او امام زمان را نمی شناسد یا اینکه امام دوازدهم را قبول ندارد...
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
مرد ناشناس حرکت کرده و در گوشه ای از حرم دو رکعت نماز می گزارد.
ابوالحسین که نگاه دوخته به چهره و حرکات آن مرد در جای خشکیده است و چیز غریبی را در وجود خویش احساس می کند.
مردی که در تاریکی آن مکان چهره اش آشکار نیست او را آنچنان به خود مبهوت ساخته است که نمی تواند برای یک لحظه هم از نگاه دورش بدارد.
آن مرد سپس به جانب قبر امام جواد علیه السلام رفته و به همان گونه که قبل از این زیارت کرده است مشغول می شود.
دو رکعت نماز او که این بار در نزدیکی ابوالحسین اقامه می شود فرصتی پدیدار می سازد تا بهتر بتوان بر او نگریست:
مردی که خطوط چهره اش همچنان ناپیدا مانده اسو. لباسی سفید بر تن دارد عمامه ای سر او را پوشانیده و ردایی نیز بر ساق های شانه اش افکنده است ...
ابواحسین ناگهان احساس می کند که آن مرد نماز را به پایان رسانیده و به او نگاه می کند.
در دل ابوالحسین مایه ای از گمان و خیالات گوناگن می دود که ریشه دواند اما ناگهان صدای آن ناشناس او را به خود می آورد:
🔸🔹🔸🔹🔹🔸🔹
-ای ابوالحسین چرا دعای فرج نمی خوانی؟
ابوالحسین ناخودآگاه لب می جنباند:
-آقا دعای فرج کدام است؟!
مرد ناشناس به پاسخ ابوالحسین دعای فرج را به او تعلیم می دهد. سپس می گوید:
-بعد از اینکه دو رکعت نماز گزاردی این دعا را بخوان. آنگاه از خداوند چیزی را که می طلبیدی بار دیگر تقاضا کن و امید داشته باش که او با لطف و بخشایش خودش تو را کمک خواهد کرد...
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
هنگامی که ابوالحسین مشغول نماز و دعا می شود آن مرد از حرم بیرون می رود.
ابوالحسین به دنبال فارغ شدن خویش از نماز و دعا مثل کسی که ناگهان از خواب بیدار شده باشد به خود می آید:
درهای بسته !!!!
حضور و غیبت شگفت انگیز آن مرد!!!!
خدایا!... او .... او .... که بود؟!
به شتاب سوی درها می دود و چنگ بر حلقه درها انداخته و آنها را به سوی خود می کشد. اما درها بسته است. ....
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07
02.Baqara.049.mp3
1.87M
🌴🌺💐🍀💐🌺🌴
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌴 تفسیر قطره ای🌴
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸 #سوره_بقره🌸
🎋#قسمت_چهل_و_نهم🎋
🍀 #التماس_دعای_فرج 🍀
http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07
🌴🌺💐🍀💐🌺🌴
✅ موضوع : #خودمونیهایمهدوی
✅ شماره : 3⃣3⃣
💜💙💚💛🧡❤️💜💙💚💛🧡❤️
مهدي جان !
" گناه " ؛ ما رو از ديدار و ظهورت " تحريم " كرد ...
اما هيچ كس از اين " تحريم " به اندازه ي
" تحريم آمريكا " صداش در نيومد و ناله نكرد ...
💜💙💚💛🧡❤️💜💙💚💛🧡❤️
http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07
أین بقیة الله...
🔺 او می آید #او_می_آید #داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_ ‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توان
🔺 او می آید
#او_می_آید
#داستان_زندگی_امام_مهدی_عج_
‼️‼️دوستان با کلیک بر روی هشتگ های بالا می توانید قسمت های قبلی را بیابید👆👆 ‼️‼️
👈قسمت سیزدهم//ادامه فریادرسی می آید
🔰🔰🔰🔰🔰🔰
ابوالحسین با خود می گوید شاید حرم جای دیگر داشته باشد که من نمی دانسته ام.
ابوالحسین با چنین اندیشه ای و به امید یافتن آن مرد ناشناس به هر سوی سر می کشد اما هیچ نشانی از کس دیگری نمی یابد.
وقت میگذرد. زمان، در سردرگمی و اندیشه هایی که ابوالحسین با خودش دارد به سرعت سپری میشود.
کلید دار حرم از اتاقی که روغن چراغ را در آن ذخیره کرده است بیرون میآید با ظرفی از روغن که باید آن را در پایه دان چراغ ها بریزد.
ابوالحسین با دیدن کلید دار به سوی او میرود و در حالیکه آشکار است چیزی را هنوز هم می جوید، می پرسد:
- مردی را ندیدی؟! ندیدی که از حرم خارج شود.
کلیددار با مایه ای از خوش طبعی در کلام می گوید:
-چه می گویی؟! می بینی که من هنوز درها را باز نکرده ام.
ابوالحسین نمی تواند درنگ کند. هر چه را که بر او گذشته است برای کلیددار باز می گوید.
🔸🔹🔸🔹🔸🔹
کلید دار گداخته از آنچه شنیده است و با لحنی که سرزنش در خود دارد، می گوید:
- چطور او را نشناختی؟! او مولایمان امام زمان بود. من مکرر در چنین شبهای که حرم خلوت بوده است حضرتش را دیده ام.
ابوالحسین که از غفلت بزرگ خودش سر در گریبان مانده است، دلسوخته و درمانده دوستش را وداع می گوید تا از حرم خارج شده و به مخفیگاه خویش برود.
در میان راه آشکارا گام بر می دارد برخلاف قبل که روی پنهان می داشت و از پناه دیوار ها و سایه ها خود را به هر سو می کشانید اینک ندارد تا به ترس خودش تمکین کند چیزی درونش را برآشوبیده است. اینکه امام زمان را دیده است و آن چنان در بند دل خودش بوده که نتوانسته از چنین موهبتی بهره گیری نماید کلافه اش ساخته است.
افسرده است به اندازه ای که حفظ جان هم برای او معنایی ندارد.
در نزدیکی مخفیگاه خویش است که متوجه میشود تعدادی از مردان وزیر حکومتی در جستجوی او هستند آنها اماننامه وزیر را با خود همراه داشته و با نشان دادن آن نامه به دوستان ابوالحسین سعی می کنند از مخفیگاه او آگاه شوند.
ابوالحسین خود را راحت می سازد پیش می رود و نامش را بر زبان می آورد:
-من ابوالحسین کاتبم؛ همان که در جستجویش می باشید.
آن مردان نامه ای را که به خط و امضای وزیر است به او نشان میدهند در نامه این جمله به چشم می خورد: همه چیز خوب است!
🔻🔻🔻🔻🔻🔻
ابوالحسین همراه آنها می شود و به راه می افتد.
وزیر حکومتی وقتی از خبر پیدا شدن ابوالحسین آگاه میگردد از جای برخاسته و به استقبال می رود سپس با ملاطفت و مهربانی او را مخاطب ساخته و میگوید:
- کار را به جایی رسانده که شکایت مرا به صاحب الزمان بردی؟
ابوالحسین آب دهان قورت می دهد و می گوید:
- چه کاره هستم من که از شما شکایت برم؟! چه کاره هستم! دیشب را در حرم کاظمین بیدار مانده بودم و دعا می کردم که آقایم به سراغم آمد اما خاک بر سر شدم که نتوانستم در آن موقع او را بشناسم!!
وزیر می گوید:
-خوش به حال تو بگذار من نیز ماجرای خودم را تعریف کنم.
سپس در چشم ابوالحسین می نگرد و ادامه می دهد:
- دیشب در خواب دیدم که آن بزرگوار بر من وارد شد و فرمان داد تا بر تو نیکی کنم در ابتدا من از او روی گردانیدم و چهره در هم کردم اما آنچنان بر من سخت گرفت که هراسناک گشتم.
او راه سعادت و خیر را نشانم داد...
🔸🔸🔸 ابوالحسین شادمان از احسان امام مهدی(عج) آن چنان در خویش مشغول میشود که باقی سخنان وزیر را نمی شنود.
روزگار سرفرازی و نیکبختی ابوالحسین بن کاتب اینک آغاز شده است...
⏪⏪⏪ ادامه دارد...
برگرفته از کتاب او می آید/ رضا شیرازی/انتشارات پیام آزادی
http://eitaa.com/joinchat/590872596C9c436fad07