⭕️ بیشتر از فقر و فاصله طبقاتی در غرب، میشه تنهایی رو در این تصویر حس کرد
👤 جناب آقای استیون
@YaraneMooud_313
•
.
بچھها ، ما در یك دوره؎ خاصۍ از
تاریخ هستیم . .
هر کدومتون برید دنبال اینکھ بفهمید
مأموریت خاصِتون در دورانِ قبل از
ظهور چیھ ؟!
شما الان وسط معرکھاید . .
وسط میدون مین هستید !
بچھها ، از همین نوجوانۍ خودتونُ
برا؎ حضرت مهد؎ﷻ آماده کنید💛(:
.
@YaraneMooud_313
•
.
زندگۍ کردن با حسادت خیلی سختھ !
مثل این مۍمونھ کھ جهنم کوچیکت رو
هۍ با خودت این طرف اون طرف ببر؎ . .🚶🏿♂
.
@YaraneMooud_313
علائم آخر الزمان
https://eitaa.com/YaraneMooud_313/1697
داستان سربازان مست آمریکایی و قانون کاپیتولاسیون
https://eitaa.com/YaraneMooud_313/1346
پرش به قسمت اول رمان تقدیر
https://eitaa.com/YaraneMooud_313/1081
پرش به قسمت اول داستان توبه
https://eitaa.com/YaraneMooud_313/678
داستان بانوی محجبه و صندوقدار
https://eitaa.com/YaraneMooud_313/619
سه نوشته زیبا
https://eitaa.com/YaraneMooud_313/1024
داستان مرد خسیس و قصاب
https://eitaa.com/YaraneMooud_313/1030
یاران موعود
••📚🔗 [ #داستان_توبه] #قسمت_دوم 🍂 خلاصه که وقت خالیم رو اکثرا با این بازی پر میکردم 📲 در کنارش کا
••📚🔗
[ #داستان_توبه]
#قسمت_سوم
از اون روز دیگه کارم شروع شده بود
اوایل دو روز یا سه روز یه بار باهم چت میکردیم📱
صحبت میکردیم
نظر میدادیم
بحث میکردیم
از علایقمون میگفتیم
از عقایدمون و از هردری سخنی بود...
کم کم تایم صحبت هامون زیاد و زیاد تر شد ⏰
از دو سه روز یه بار شد روزی یه بار
از روزی یه بار شد هر شب و صبح
و کم کم کل روز باهم در ارتباط بودیم ... 🤕
منی که نفس نفس زدنم توی هیئت میگذشت
منی که گوش به فرمان حرفای مادرم بودم
منی که دست بوس و عصای دست پدرم بود
منِ سیدِ مومنِ نماز خونِ مسجد برو
منِ شاگرد اولِ دانشگاه
پسر گل گلاب خاندان
حالا کاملا متفاوت شده بودم... 🤦🏻♂
وقتی صدای اذان میومد دیگه رها نمیکردم کارامو
نمازم شده بود آخر آخر وقت نزدیک قضا شدن
وقتی مادرم ازم کمک میخواستن با دل و جون نمی رفتم سمتشون...
کلیم غر میزدم و کار میکردم
مسجد که دیگه اصلا پام رو هم نمیذاشتم
همه فهمیده بودن یه چیزی شده
یه اتفاقاتی افتاده
فقط خودم بودم ک انکار میکردم 🙄
قبول نمیکردم و محکم میگفتم اشتباه میکنید
منی که تو صورت نامحرم نگاه نمیکردم حالا شبانه روز با اون دختر خانم چت میکردم 🥺
شماره اش و گرفته بودم
و توی واتساپ باهم صحبت میکردیم
اسمش "هستی" بود
اوایل روم نمیشد صداش بزنم
ولی کم کم نه تنها صدا میزدم اسمشو
که حتی کلیم ایموجی های قلب و این چیزا واسش میفرستادم 😍❤️🤩
میفهمیدم که مذهبیه
ولی اونم عین من انگاری گیر افتاده بود...😓
#رمان
#ادامه_دارد...
━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━
@YaraneMooud_313
━━═━━⊰❀♢❀⊱━━═━