یاران موعود
﴿تقدیر﴾ احساس میکردم زندم،هم احساس میکردم یه روح هستم. حس اون لحظه رو فقط اینطوری میتونم توصیف کن
﴿تقدیر﴾
امیرحسین: آره،بنویسید.
آقا حیدر: واقعا الان بنویسم؟
+آره بنویسید
-دودقیقه پیش که میگفتی مادرت اجازه نمیده و ...
+خودمم نمیدونم چطع،ولی اجازه داد.
-اگه الان اسم بنویسم دیگه نمیتونه کنسل کنیا!!
+بله،بنویسید.
____________________
دیگه یه جورایی رسماً منم یه پلیس امنیتی شده بودم.
خیلی حس خاصی داشتم که دیگه الان فرد مفیدی هستم.
دیگه ظاهر زشت خودم رو فراموش کرده بودم و انگار یه پنجرهی جدیدی برای زندگی تازه باز شده بود.
اما این تازه اول ماجرا بود.
هفته بعد،اعزام شدیم عملیات.
نمیدونستم دقیق باید چیکار میکردم.
اما مثل اینکه همه میدونستن و فقط من بی خبر بودم.
رسیدیم سوریه و رفتیم به قرارگاه.
آقا حیدر گفت،الان میخوام کامل از جزئیات عملیات باهاشون صحبت کنم.
داعش بخشهای زیادی از سوریه رو تو کنترل خودش قرار داده و حکومت بشار اسد داره سقوط میکنه،و این یعنی ایجاد یه حکومت تازه تاسیس که توسط داعش قراره تشکیل بشه.
یعنی ما دیگه از این به بعد باید تو مرز خودمون،هر روز تو اخبار بشنویم که چند نفر انتحاری اومدن و شهید لب مرز دادیم.
از طرفی ممکنه خیلی اتفاقات دیگه بیوفته.
و مهمتر اینکه حرم حضرت زینب دیگه میوفته دست یه رژیم که از اسرائیل هم بدتره.
خب حالا سوال اینجاست ما باید چیکار کنیم.
باید پایگاه های سوریه که افتاده تو دست داعش رو رصد کنیم و دنبال اعضای مهم داعش باشیم.
و ....
که تو آینده براتون بیشتر توضیح میدم.
__________________
با خودم گفتم دیگه سالم بر نمیکردم ایران.
چه مرگم بود تو امنیت کشور خودم نموندم.
الان من چیکار کنم.
#پارتبیستم
#کپیممنوع
@YaraneMooud_313