هدایت شده از 🌿 لطفاً برای فرج دعا کنید 🌿
در دبستانی، معلمی به بچه ها گفت آرزوهاشونو بنویسن . اون نوشته های بچه ها رو جمع کرد و به خانه برد 💒🗒
یکی از برگهها؛معلم رو خیلی متاثر کرد😢 . در همون اثنای خوندن بود که همسرش وارد شدودید که اشک از چشمای خانمش جاری شد😭
پرسید، چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی ؟😳
زن جواب داد، این انشا را بخوان؛ امروز یکی از شاگردانم نوشته.
گفتم آرزوهایشان را بنویسند و اون اینجوری نوشته .
مرد کاغذ را برداشت و خواند.📃
متن انشا اینگونه بود:
"خدایا🤲، میخواهم آرزویی داشته باشم که مثل همیشه نباشد؛ مخصوص است. میخواهم که مرا به گوشی موبایل تبدیل کنی.📱
میخواهم که جایش را بگیرم. میخواهم که جایی مخصوص خودم داشته باشم و خانوادهام اطراف من حلقه بزنند.
میخواهم وقتی که حرف میزنم مرا جدّی بگیرند؛ میخواهم که مرکز توجّه باشم و بی آن که سؤالی بپرسند یا حرفم را قطع کنند بگذارند حرفم را بزنم.
دلم میخواهد همانطور که وقتی گوشی خراب است، به آن میرسند؛ به من هم برسند و توجّه کنند.
دلم میخواهد پدرم، وقتی از سر کار برمیگردد، حتّی وقتی که خسته است، قدری با من باشد. و مادرم، وقتی غمگین و ناراحت است، به جای بیتوجّهی، به سوی من بیاید. و دوست دارم، برادرانم برای این که با من باشند با یکدیگر دعوا کنند👬 ... دوست دارم خانواده هر از گاهی همه چیز را کنار بگذارند و فقط وقتشان را با من بگذرانند.
و نکتۀ آخر که اهمّیتش کمتر از بقیه نیست این که مرا گوشی موبایلی کن تا بتوانم آنها را خوشحال و سرگرم کنم. خدایا، فکر نکنم زیاد چیزی از تو خواسته باشم. فقط دوست دارم مثل موبایل زندگی کنم."
انشا به پایان رسید.
مرد نگاهی به همسرش کرد و گفت، "عجب پدر و مادر وحشتناکیاند!😱
زن سرش را بالا گرفت و گفت: این انشا را دخترمان نوشته است !😓😞
#یک_جرعه_تفکر
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#لطفا_برای_فرج_دعاکنید
#عزیزم حسین
@pleaseforvulva