#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دوم
گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می کردی و من گوجه سبز می خوردم. ترشی گوجه ها را بهانه می کردم و چشم هایم را می بستم تا تو اشک هایم را
نبینی. آخر نیامده بودم درددل و غصه هایت را تازه کنم.»
می گفتی: «خوشحالی ام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبه رویم تا غصة تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصه هایی که به هیچ کس نگفته ام.» می گفتی: «وقتی با شما از حاجی می گویم، تازه یادم می آید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دلِ سیر ندیدمش. هیچ وقت مثل زن و شوهرهای دیگر پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم. باور کنید توی این هشت سال، چند ماه پشت سر هم پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچه هایم همیشه بهانه اش را می گرفتند؛ چه آن وقت هایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. می گفتند مامان، همه بابا هایشان می آید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! می گفتم مامان که دارید. پنج تا بچه را می انداختم پشت سرم، می رفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود. ظهر که می شد، پنج نفری می رفتیم دنبال خدیجه، او را از مدرسه می آوردیم و شش نفری می رفتیم و معصومه را می رساندیم مدرسه. و عصر دوباره این قصه تکرار می شد و روزهای بعد و بعد و بعد...»
اشک می ریختم، وقتی ماجرای روزهای برفی و پاروی پشت بام و حیاط را برایم تعریف می کردی.
ای دوست نازنینم! بچه هایت را بزرگ کردی. تنها پسرت را زن دادی، دخترها را به خانة بخت فرستادی. نگران این آخری بودی!
بلند شو. قصه ات هنوز تمام نشده. ام. پی. تری را روشن کرده ام. چرا حرف نمی زنی؟! چرا این طور تهی نگاهم می کنی؟!
دخترهایت دارند برایت گریه می کنند. می گویند: «تازه فهمیدیم مامان این چند سال مریض بوده و به خاطر ما چیزی نمی گفته. می ترسیده ما ناراحت بشویم. می گفت شما تازه دارید نفس راحت می کشید و مثل بقیه زندگی می کنید. نمی خواهم به خاطر ناخوشی من خوشی هایتان به هم بریزد.» خواهرت می گوید: «این بیماری لعنتی...،»
نه، نه نمی خواهم کسی جز قدم خیر حرف بزند. قدم جان! این طوری قبول نیست. باید قصة زندگی ات را تمام کنی. همه چیز را درباره حاجی گفتی. حالا که نوبت قصة صبوری و شجاعت و حوصله و فداکاری های خودت رسیده، این طور مریض شده ای و سکوت کرده ای. چرا من را نمی شناسی؟! بلند شو، این قصه باید گفته شود. بلند شو، ام. پی. تری را روشن کرده ام. روبه رویت نشسته ام. این طور تهی به من نگاه نکن!
بهناز ضرابی زاده
تابستان/ 1390
نام: قدم خیر محمدی کنعان
تولد: 17 /2/1341، روستای قایش، رزن همدان
ازدواج: 13/8/1356
وفات: 17/10/1388
نام: حاج ستار ابراهیمی هژیر (فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین (ع))
تولد: 11/8/1335، روستای قایش، رزن
همدان
شهادت: 12/12/1365، شلمچه (عملیات کربلای پنج)
#ادامه_دارد....
@Yavarane_Velayat_n1
یاوران ولایت
#فرنگیس #رمان #قسمت_اول مقدمه همیشه وقتی تندیس زنی تبر به دست را کنار پارک شیرین کرمانشاه میدیدم ب
#فرنگیس
#رمان
#قسمت_دوم
اما تردید به جانم افتاده بود نکند با این همه سختی از ادامه کار باز بمانم تا اینکه در مهرماه سال 1390 سخنان مقام معظم رهبری را در
مورد ثبت خاطرات این بانوی گیلانغربی شنیدم و دلم گرم و عزمم جزم شد. بسیاری از نویسندگان کشور بعد از صحبتهای ایشان آمادگی خود را برای ثبت خاطرات فرنگیس اعلام کردند اما وقتی از فرنگیس در این مورد سؤال کردم فهمیدم چند نفری سراغش آمدهاند ولی پس از آن رفتهاند و دیگر بازنگشتهاند. تکلیف مشخص شده بود و راه من روشن. مصاحبهها را با فرنگیس انجام دادم و بعد از آن با مردمی که او را میشناختند حرف زدم، با
خانوادهاش، همشهریهایش و حاصل سه سال رفت و آمد به روستای گورسفید و آوهزین خاطرات شنیدنی و غمگین از فرنگیس و مردمش بود.
مردمی که بیشترشان جانبازند. جانبازهای بی پرونده. مردمی که هنوز با مینها میجنگند. کودکانشان روی مین میروند و هر روز شهیدی دیگر به شهیدان روستا اضافه میشود.
قرار بود بعد از مصاحبه با فرنگیس برادرهایش را هم به نوبت ببینم. اما در این سه سال ابتدا رحیم و بعد جبار راهی بهشت شدند. فرنگیس بعد از فوت رحیم و شهادت جبار به شدت بیمار شده بود.
تازه آن وقت بود که یاد حرفهای آقای سرهنگی افتادم که این یادگارهای جنگ میروند قبل از آنکه خاطراتشان ثبت شود. تازه میفهمیدم چرا اینقدر آقای سرهنگی نگران ثبت این خاطرات است.
اما قسمت سختتر کار زمانی بود که فهمیدم در بخش مستندات مدارک چندانی در دست نیست. فقر و جنگ دست به دست هم داده
بود تا فرنگیس هیچ تصویری از کودکی و جوانی خود نداشته باشد. حتی برادرهای رزمندهاش نیز فرصت داشتن عکس را نداشتهاند. فرنگیس میگفت در کودکی آنچه برای مردم محروم ما مهم بود سیر کردن شکم بچهها بود و ما از کمترین امکانات محروم بودیم چه برسد به عکس گرفتن. در زمان جنگ هم آنقدر آواره شدیم و دربدری کشیدیم که یادگاری برایمان به جا نماند. به هر حال مستندات به سختی جمعآوری شد. حتی وقتی به مسئولین مختلف شهر مراجعه کردم نتوانستند همکاری لازم را داشته باشند. آنچه از مستندات در این کتاب آمده است بیشتر به خاطر حمایتهای مردم محلی بوده است.
در آخرین جلسات وقتی به دیدن فرنگیس رفتم به من هدیهای قشنگ داد. فرنگیس به کوه رفته بود و برایم ازبوه (نوعی گیاه خوشبوی کوهی) چیده بود. گیاه را بوییدم و مثل هدیهای ارزشمند توی دستانم گرفتم و از فرنگیس تشکر کردم. بوی خوش خاطرات فرنگیس با بوی خوش گیاه در هم آمیخت و برایم همیشگی شد. همان زن سخت حالا برای من از کوه گیاه چیده بود و به من دوستی هدیه میداد. فرنگیس مرا به گوشه گوشة زندگیاش راه داده بود.
خوشحالم که پس از سه سال خاطراتش آمادة چاپ شده است. این شما و این خاطرات زنی کرد که تاریخ جنگ را در دل خودش دارد. از اولین روزهای آغاز جنگ غیر رسمی تا پایان روزهای جنگ. خوشحالم از اینکه خاطرهنگار خاطرات این شیرزنم.
با سپاس از خدای مهربان که فرصت نوشتن از فرنگیس را به من با سپاس از خدای مهربان که فرصت نوشتن از فرنگیس را به من داد و در این راه نگاه مهربانش همیشه همراهم بود. خدایی که رنج تنهایی در سفر خستگی و خوف را از من گرفت و امید و اراده را به من و پاهایم عطا کرد.
سپاس از تمام کسانی که در این راه مرا یاری کردند:
آقای سرهنگی استاد بزرگوارم که بعد از شنیدن طرح با جملة زیبای مبارک باشد به من قوتی عجیب داد و لحظه به لحظه مرا حمایت کرد.
خانم لیلی منفردی و همسرش که راه خانة فرنگیس را نشانم دادند.
سهیلا، دختر فرنگیس که مرا برای ثبت خاطرات بسیار یاری کرد.
آقای سلمان حسنپور رئیس بنیاد شهید و آقای حسن بگیان از کارمندان بنیاد شهید گیلانغرب.
آقای فرامرز اکبری فرماندار گیلانغرب و خانم شیدا نوربخش مسئول کمیسیون بانوان فرمانداری گیلانغرب.
آقای خدابخش حسنی از رزمندگان عزیز و رئیس بنیاد شهید گیلانغرب در زمان دفاع مقدس.
همکاران خوبم در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان گیلانغرب.
مردم خوب آوهزین، گورسفید و گیلانغرب.
و سپاس از کسانی که مرا یاری نکردند، از من روی برگرداندند، و باعث شدند برای انجام این کار مصممتر شوم.
مهناز فتاحی
تابستان 1393
#ادامه_دارد
@Yavarane_Velayat_n1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◉━━━━━────
↻ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ⇆
•[ 📹 #انیمیشن •]
🔻ماجراهای سیامک و برانداز
😀 فعالیت کاردار آمریکا
در اغتشاشات مشهد
#قسمت_دوم
🔖 #طنز_سیاسی
@Yavarane_Velayat_n1