🌷#خاطرات_شهدا🌷
ﯾﮑﺒﺎﺭ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺷﻬﯿﺪ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺷﺪ🕊.. ﻋﺒﺎﺱ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﺟﻨﮓ ﮐﺠﺎ . ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﻟﺤﻈﻪ ﺷﻬﺎﺩﺗﺸﺎﻥ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ🌷 . ﺑﻌﺪ ﺣﺮﻑ ﺟﺎﻟﺒﯽ ﺯﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﺒﮑﻪﻫﺎﯼ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩﺍﯼ🖥 ﻭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ 💻ﻭ ﺷﺒﮑﻪﻫﺎﯼ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ 📱ﻓﻀﺎﯼ ﺷﻬﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭ ﺑﺎﺷﯿﻢ 📿. ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﯿﻢ ﺩﯾﻨﺪﺍﺭ ﺑﻤﺎﻧﯿﻢ📿 ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﺯﺷﻬﺎﺩﺕ🕊 ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﺷﻬﯿﺪﯾﻢ🌷…
🚫ﭘﺲ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﺮﺍﻗﺐ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺍﯾﻤﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻧﺪﻫﯿﻢ🚫
ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ ﻋﺒﺎﺱ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻼﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽ ( ﻉ ) ﺭﺍ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﮐﻪ « ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻣﺠﺎﻫﺪ ﺷﻬﯿﺪ، ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﻋﻔﯿﻒ ﭘﺎﮐﺪﺍﻣﻨﯽ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺮ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺍﻣﺎ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﺩﺍﻣﻦ ﻧﻤﯽﮔﺮﺩﺩ . » ﻋﺒﺎﺱ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﺄﺳﯽ ﻭ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻼﻡ ﻣﻮﻻ ﻣﺜﺎﻝ ﻣﯽﺯﺩ ﻭ ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻬﺪﺍ 🕊ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻓﻀﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ📱، ﻧﮕﺎﻩﻫﺎ، ﻏﯿﺒﺖ، ﺗﻬﻤﺖ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻨﻬﺎ ﺭﺍ ﺭﻋﺎﯾﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰ ﭘﯿﭽﯿﺪﻩﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ.🚫
🌸🌸🌸
#_راهیان_نور_مجازی_دانش_آموزی
🇮🇷 @Yavarane_Velayat_n1
📜#وصیت_نامه_شهدا 📜
خدایا ؛ تو هوشیارمان کن✨، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش می شنوم🥀، صدای حرم می آید📿، گوش عالم کر است. خیام می سوزد🔥 اما دلمان آتش نمی گیرد. مرضی بالاتر از این. چرا درمانی برایش جستجو نمی کنیم ؟ روح مان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم. الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم.
مرده ام، تو مرا دوباره حیات ببخش
خوابم، تو بیدارم کن🕊
خدایا! به حرمت پای خسته ی رقیه (س)🥀،
به حرمت نگاه خسته ی زینب (س)🥀،
به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)🌥؛ به ما حرکت بده.🕊
🌷عبـاس دانشگر🌷
۹۵/۰۲/۰۲
🌸🌸🌸
#_راهیان_نور_مجازی_دانش_آموزی
🇮🇷 @Yavarane_Velayat_n1
📜#سخنان_ناب_شهدا 📜
🌷شهید عباس دانشگر🌷:
من سکون را دوست ندارم،📿 عادت به سکـون بـلای بزرگ پیروان حق است. سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به سمت معبود حقیقی🕊، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر می شود، کور می شود، نفـهم می شود، گنگ می شود و باز هم زندگـی میکند. بعد از مدتی مست می شود و عادت می کند به مستی✨، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم✨ و درد نداشته باشیم.
🌸🌸🌸
#_راهیان_نور_مجازی_دانش_آموزی
🇮🇷 @Yavarane_Velayat_n1
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دوم
گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بود. تو برایم تعریف می کردی و من گوجه سبز می خوردم. ترشی گوجه ها را بهانه می کردم و چشم هایم را می بستم تا تو اشک هایم را
نبینی. آخر نیامده بودم درددل و غصه هایت را تازه کنم.»
می گفتی: «خوشحالی ام این است که بعد از این همه سال، یک نفر از جنس خودم آمده، نشسته روبه رویم تا غصة تنهایی این همه سال را برایش تعریف کنم. غم و غصه هایی که به هیچ کس نگفته ام.» می گفتی: «وقتی با شما از حاجی می گویم، تازه یادم می آید چقدر دلم برایش تنگ شده. هشت سال با او زندگی کردم؛ اما یک دلِ سیر ندیدمش. هیچ وقت مثل زن و شوهرهای دیگر پیش هم نبودیم. عاشق هم بودیم؛ اما همیشه دور از هم. باور کنید توی این هشت سال، چند ماه پشت سر هم پیش هم نبودیم. حاجی شوهر من بود و مال من نبود. بچه هایم همیشه بهانه اش را می گرفتند؛ چه آن وقت هایی که زنده بود، چه بعد از شهادتش. می گفتند مامان، همه بابا هایشان می آید مدرسه دنبالشان، ما چرا بابا نداریم؟! می گفتم مامان که دارید. پنج تا بچه را می انداختم پشت سرم، می رفتیم خدیجه را به مدرسه برسانیم. معصومه شیفت بعدازظهر بود. ظهر که می شد، پنج نفری می رفتیم دنبال خدیجه، او را از مدرسه می آوردیم و شش نفری می رفتیم و معصومه را می رساندیم مدرسه. و عصر دوباره این قصه تکرار می شد و روزهای بعد و بعد و بعد...»
اشک می ریختم، وقتی ماجرای روزهای برفی و پاروی پشت بام و حیاط را برایم تعریف می کردی.
ای دوست نازنینم! بچه هایت را بزرگ کردی. تنها پسرت را زن دادی، دخترها را به خانة بخت فرستادی. نگران این آخری بودی!
بلند شو. قصه ات هنوز تمام نشده. ام. پی. تری را روشن کرده ام. چرا حرف نمی زنی؟! چرا این طور تهی نگاهم می کنی؟!
دخترهایت دارند برایت گریه می کنند. می گویند: «تازه فهمیدیم مامان این چند سال مریض بوده و به خاطر ما چیزی نمی گفته. می ترسیده ما ناراحت بشویم. می گفت شما تازه دارید نفس راحت می کشید و مثل بقیه زندگی می کنید. نمی خواهم به خاطر ناخوشی من خوشی هایتان به هم بریزد.» خواهرت می گوید: «این بیماری لعنتی...،»
نه، نه نمی خواهم کسی جز قدم خیر حرف بزند. قدم جان! این طوری قبول نیست. باید قصة زندگی ات را تمام کنی. همه چیز را درباره حاجی گفتی. حالا که نوبت قصة صبوری و شجاعت و حوصله و فداکاری های خودت رسیده، این طور مریض شده ای و سکوت کرده ای. چرا من را نمی شناسی؟! بلند شو، این قصه باید گفته شود. بلند شو، ام. پی. تری را روشن کرده ام. روبه رویت نشسته ام. این طور تهی به من نگاه نکن!
بهناز ضرابی زاده
تابستان/ 1390
نام: قدم خیر محمدی کنعان
تولد: 17 /2/1341، روستای قایش، رزن همدان
ازدواج: 13/8/1356
وفات: 17/10/1388
نام: حاج ستار ابراهیمی هژیر (فرمانده گردان 155 لشکر انصارالحسین (ع))
تولد: 11/8/1335، روستای قایش، رزن
همدان
شهادت: 12/12/1365، شلمچه (عملیات کربلای پنج)
#ادامه_دارد....
@Yavarane_Velayat_n1
یاوران ولایت
#دختر_شینا #رمان #قسمت_دوم گفتم: «دورت بگردم، قدم خیر! منم، ضرابی زاده. یادت می آید فصل گوجه سبز بو
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_سوم
فصل اول
پدرم مریض بود. می گفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوبِ خوب شد.
همة فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر می دانستند. عمویم به وجد آمده بود و می گفت: «چه بچة خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر.» آخرین بچة پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگ تر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکردة پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم. ما در یکی از روستاهای رزن زندگی می کردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذت بخش بود. دور تا دور خانه های روستایی را زمین های کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمین های گندم و جو، و تاکستان های انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قدّ و نیم قدِ همسایه توی کوچه های باریک و خاکی روستا می دویدیم. بی هیچ غصه ای می خندیدیم و بازی می کردیم. عصرها، دمِ غروب با عروسک هایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، می رفتیم روی پشت بام خانة ما. تمام عروسک ها و اسباب بازی هایم را توی دامنم می ریختم، از پله های بلند نردبان بالا می رفتیم و تا شب می نشستیم روی پشت بام و خاله بازی می کردیم.
بچه ها دلشان برای اسباب بازی های من غنج می رفت؛ اسباب بازی هایی که پدرم از شهر
برایم می خرید. می گذاشتم بچه ها هر چقدر دوست دارند با آن ها بازی کنند.
#ادامه_دارد
@Yavarane_Velayat_n1
⭕️✍️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
مرد بیسوادی قرآن میخواند ولی معنی قرآن را نمیفهمید. روزی پسرش از او پرسید: چه فایده ای دارد قرآن میخوانی، بدون اینکه معنی آن را بفهمی؟
پدر گفت: پسرم!
سبدی بگیر و از آب دریا پرکن و برایم بیاور.
پسر گفت: غیر ممکن است که آب در سبد باقی بماند.
پدر گفت: امتحان کن پسرم.
پسر سبدی که در آن زغال میگذاشتند گرفت و به طرف دریا رفت.
سبد را زیر آب زد و به سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت و هیچ آبی در سبد باقی نماند.
پسر به پدرش گفت؛ که هیچ فایده ای ندارد.
پدرش گفت: دوباره امتحان کن پسرم.
پسر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب را برای پدر بیاورد. برای بار سوم و چهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد و به پدرش گفت؛ که غیر ممکن است...!
پدر با لبخند به پسرش گفت:
سبد قبلا چطور بود؟ پسرک متوجه شد سبد که از باقیمانده های زغال، کثیف و سیاه بود، الان کاملاً پاک و تمیز شده است.
پدر گفت:
این حداقل کاری است که قرآن
برای قلبت انجام میدهد.
٭٭دنیا و کارهای آن، قلبت را از
سیاهی ها و کثافتها پرمیکند؛
خواندن قرآن همچون دریا
سینه ات را پاک میکند،
حتی اگر معنی آنرا ندانی...!!
🍃
🌺🍃
@Yavarane_Velaiat_n1
🌸🍃🌸🍃
رسول خدا صلی الله علیه و آله می فرماید: «حق پدر این است که از او در طول زندگی اطاعت کنی و اما حق مادر را هرگز نمی توانی ادا کنی. حتی اگر به تعداد شن های بیابان و قطره های باران، روزها در خدمتش بایستی، تنها به جای زحمات طاقت فرسای دوران بارداری او نخواهد بود». شخصی به پیامبر از کج خلقی مادر شکایت کرد، حضرت فرمود: «او در آن نُه ماه که بار تو را تحمل می کرد و آن دو سال که تو را شیر داد و شب هایی که بیداری کشید و روزهایی که برای تو تحمل تشنگی کرد، کج خلق نبود». مرد گفت: من جزای زحماتش را پرداخته ام و او را دوبار بر دوش گرفته و به حج برده ام. حضرت فرمود: «حتی جزای یک ناله او را هنگام وضع حمل نپرداخته ای».
@Yavarane_Velayat_n1
📩
#ڪــــــلامشهــید
🌷شهــید مصطفی صــدرزاده:
اگر میخواهید ڪارتان #بــــرڪت
پیدا ڪند به خانواده شهــدا بزنید
زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی
ڪنید روحـــیه خـود #شــــــهادت
طلبی را پرورش دهــید.
@Yavarane_Velayat_n1
»
راهڪار شیــخ رجبعلـــی خیــاط
برای دیدن امـــام زمـــــان( عـج)
خواندن آیه هشتاد سـوره اســـرا
صـد بار در هر شب تا چهــل شب
برای دیدن امامعصر عج و تشرف
خدمت ایشـــان، بسیار از جـــانب
شیخ به شاگردانش توصیه میشد.
حتی بسیاریاز شاگردان ایشان بر
اثر همین ختم به دیدارآقا رسیدند
و البتـہ خیـلـی از آنها هــم در آن
لحظه امام را نشناختند.
📙ڪتاب ڪیمیای محبت
@Yavarane_Velayat_n1
نمونه اي از آثار اخروي دعاي پدر و مادر
پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله و سلم فرمودند :
براستی بر درجات شخصی در عالم برزخ افزوده ميشود كه آن را مربوط به اعمالش نمي داند ، پس وقتي از علّتش مي پرسد به او گفته مي شود كه اين افزايش به خاطرِ استغفاري است كه پدر و مادرت برايت انجام دادند .
لطفا برای مطالعه ادامه مطلب به لینک زیر مراجعه نمایید👇
@Yavarane_Velayat_n1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر بچه شیعه که می خواهد یک دلیل محکم برای شیعه بودنش داشته باشه این را گوش کند ... عالیه 👌
(مرحوم علامه #امینی نویسنده مجموعه کتاب گرانقدر الغدیر)
@Yavarane_Velayat_n1
AUD-20201026-WA0021.mp3
9.53M
[•°🍃🎧°•]
#رزقمعنوۍ
#حــاجامیرعبـاسۍ
حــاج قـاسم علـم رو بردار پا رکابته یه میهن ؛
از بلـندۍ هاۍ جولـان بزنیم به قلب دشمـن..!
@Yavarane_Velayat_n1