#داستان_نمازخوبان
61- آئین ره یافتگان
آیة ا... بروجردی (1292 - 1380 ه .ق) در سفر به مشهد، مرحوم آیة ا... حاج علی اکبر نهاوندی (متوفی 1369 ه .ق) از ایشان خواست که به جای وی نماز جماعت اقامه کند. ایشان هم بعد از اصرار پذیرفتند و ماه رمضان را در مکان آیة ا... نهاوندی نماز جماعت خواندند.
بعداً مرحوم نهاوندی نقل کردند: چشمم آب آورد بود برای مداوا و عمل جراحی به تهران رفتم، دیدم هنوز فرصتی تا عمل جراحی هست. به عتبات مقدسه در نجف اشرف رفتم. آیة ا... سیّد ابوالحسن اصفهانی (1284 - 1365 ه .ق) از من خواستند که در مکان ایشان نماز بخوانم. بعد از نماز مغرب در قافله دوم، صدائی را شنیدم که فرمود:
«عَظَمَت وَلَدِی فَعَظَمَتُکَ.» جایی دادی به فرزندم، ما هم به تو جای دادیم. مجله حوزه، شماره 43 و 44.*
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد - شعری بخوان که بر او رطلی گران توان زد
بر آستان جانان گر سر توان نهادن - گلبانگ سر بلندی بر آسمان توان زد
«حافظ»
62- مواظبت بر نماز
روزی ملاّ عبدالله شوشتری به دیدن شیخ بهایی(ره) (953 - 1030 ه .ق) رفت ساعتی با وی به گفتگو پرداخت. در این موقع صدای اذان بلند شد. شیخ بهائی فرمود: در همین جا نماز بخوانید تا ما هم به شما اقتدا کنیم و از فیض نماز جماعت بهره مند گردیم.
ملاّ عبدالله مقداری تأمل کرد، پس از جا برخاسته بدون آنکه در منزل شیخ نماز جماعت بخواند به خانه خود رفت. یکی از دوستان و شاگردان خاص او که حضور داشت، پرسید: شما که این قدر مقّید هستید نماز را اول وقت بخوانید چرا خواسته شیخ را اجابت نکردید و همانجا نماز نخواندید؟
پاسخ داد: در آن موقع که شیخ چنین پیشنهادی کرد با خود فکر کردم، آیا هرگاه شیخ پشت سر من نماز بخواند تغییری در من ایجاد نمی شود. دیدم چنان نیست که نفس من تغییری در خود احساس نکند، لذا نماز نخوانده از خانه او بیرون آمدم. زندگی علماء، ص 124.*
#داستان_نمازخوبان
121- آیه رحمت
علاّمه طباطبائی(ره) (1321 - 1401 ه .ق) فرمود: چون به نجف اشرف برای تحصیل مشرّف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاهگاهی به محضر مرحوم قاضی(1285 - 1366 ه .ق) شرفیاب می شدم، تا یک روزی دَرِ مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آن جا عبور می کردند، چون به من رسیدند دستِ خود را روی شانه من گذارد و گفتند: ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان و آخرت می خواهی نماز شب بخوان.
این سخن آنقدر در من اثر کرد که از آن به بعد تا زمانی که به ایران مراجعت کردم، پنج سال تمام در محضر قاضی روز و شب به سر می بردم و آنی از ادارک فیض ایشان دریغ نمی کردم. مهر تابان، ص 26 - سیمای فرزانگان، ج 3. *
122- سبّوح قدّوس
هر نیمه شب آخوند محمّد کاشی، نمازی چنان به سوز و گداز می خواند و بدنش به لرزه می افتاد که از بیرون حجره صدای حرکتش و لرزش بدنش احساس می شد.
روزی پس از ختم درس آخوند، یکی از شاگردانش به همراه یکی از طلاّب به نزد آن استاد آمد و عرض کرد: آقا! این آقا شیخ می گوید: دیشب به وقت سحر دیدم که از در و دیوار مدرسه صدای «سبّوح قدوس ربّنا و ربّ الملائکه والرّوح» بر می آید و چون در نگریستم دیدم که آقای آخوند به سجده، این ذکر می گوید. آخوند در جواب فرمود: این که در و دیوار به ذکر من متذکر باشند امری نیست، مهم آن است که او از کجا محرّم این راز گشته است. سیمای فرزانگان، ص 226، تاریخ حکماء و عرفا متأخرین بر صدرالمتألمین، ص 75.*
123- آوای ملکوتی
یادی از شهید نواب صفوی (1303- 1334 ه .ش) از زبان علاّمه محمّد تقی جعفری(ره) (1304 - 1377 ه .ش):
هر دو جوان بودیم و هر دو به نوعی تهجّد و شب زنده داری و زیارت را دوست داشتیم. در حوزه نجف در خدمت مرحوم آیة ا... شیخ طالقانی (1280 - 1364 ه .ق) تلمذّ می کردیم و از علاّمه شیخ عبدالحسین امینی «صاحب الغدیر» (1320 - 1390 ه .ق) درس ایمان و ولایت می آموختیم. روزی پیشنهاد کرد پیاده از نجف به کربلا برای زیارت سومین پیشوای تشیع باهم حرکت کنیم. موافقت کردم و بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی به راه افتادیم. هوا تقریباً تاریک شده بود که ما در راه نجف کربلا قرار گرفتیم و هنوز بیش از چند کیلومتر از شهر دور نشده بودیم که مردی تنومند از اعراب بیابان نشین در جلومان سبز شد و با صدای خشن فرمان ایستادن داد. در نور مهتاب خنجر آذین شده ای که مرد عرب بر کمر داشت را دیدم و یکّه خوردم، امّا سیّد آرام ایستاد. مرد عرب با خشونت گفت: هر چه دینار دارید از جیبهایتان بیرون آورده و تحویل دهید. من ترسیده بودم و می خواستم آنچه دارم تحویل دهم که، یک مرتبه متوجه شدم شهید نواب صفوی با چالاکی خنجر مرد عرب را از کمرش بیرون کشیده و برق آن را جلو چشمان مرد تنومند عرب نگه داشته و با قدرت نوک خنجر را نزدیک گلویش قرار داده و می گوید: با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتیها بشوی. من از سرعت و شجاعت سیّد حیرت زده و مات به هر دوی آنها نگاه می کردم که مرد عرب ما را به چادرش جهت استراحت دعوت کرد. نواب صفوی فوراً پذیرفت، برای من تعجب آور بود به سیّد گفتم: چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش می خواست لخت مان کند. سیّد گفت: اینها عرب هستند و به میهمان ارج می نهند و محال است خطری متوجه ما باشد. آن شب من و نوّاب به چادر عرب رفتیم و سیّد تا صبح آرام خوابید، و من تا صبح بیدار بودم و همه اش می ترسیدم که مرد عرب هر دوی ما را نابود کند. سیّد نیمه شب برای نماز برخواست و با آوائی ملکوتی با خدای خویش به راز و نیاز پرداخت، و فردای آنروز با هم عازم کربلا شدیم... این خاطره در طول پنجاه سال همیشه نوازشگر من بوده است. رسالت، 8 دی ماه 1377، ویژه نامه فروغ دانایی، ص 4.*
124- ساکنان حرم سرّ
حکیم الهی و فقیه ژرف اندیش، ملاّصدرا (980 - 1050 ه .ق) چندین بار پیاده به مکه مشرّف شد و هنگامی که هفتمین بار با پای پیاده راه حجّ می پیمود در بصره بدرود حیات گفت.
هانری کربن فرانسوی گوید: ملاّ صدرا مدّت یک ساعت بدین ترتیب مناجات کرد و از بیم آنکه ایمانش به خداوند متزلزل شود به گریه در آمد و بعد از قدری گریستن از اتاق بیرون رفت و کنار حوض خانه وضو گرفت و برگشت و به نماز ایستاد. آن شب ، ملاّ صدرا از بیم آن که ایمانش دچار تزلزل شود، تا صبح نماز نافله خواند. سیمای فرزانگان، ج 3،ص 164. *
اگر یکبار زلف یار از رُخسار برخیزد - هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد
عراقی هر سحر گاهی برآر از سوز دل آهی - ز خواب این دیده بختت مگر یکباره برخیزد
«شیخ فخرالدین عراقی»
#داستان_نمازخوبان
133- نماز همه چیز ماست
یکی از اسراء نمازش که تمام شد، سربازش عراقی صدایش کرد و گفت:
- شماها از نماز خواندن خسته نمی شوید؟ همیشه می بینم چند نفر در حال نماز هستید، حتی شبها و نیمه شبها، شما خواب ندارید؟
آن برادر با آرامش رو به سرباز عراقی کرد و جواب داد:
- ما به خاطر همین نماز اینجا اسیر شده ایم. نماز همه چیز ماست. نماز نور چشم ماست. رَملهای تشنه، ص 84.
134- قضاء نماز شب
شب قبل از عملیات محرم، برادر مهدی سامع تا بعد از نیمه شب به شناسائی رفته بود و دیر وقت خسته و کوفته برگشته و به خواب رفت. بچه ها که برای نماز شب بیدار شده بودند او را بیدار نکردند و چون خسته بود و شب بعد هم باید در عملیات شرکت می کرد.
صبح که برای نماز بیدار شد گفت: مگر سفارش نکرده بودم مرا برای نماز شب بیدار کنید؟ آه سردی کشید و گفت: افسوس! شب آخر عمرم نماز شب ام قضا شد! فردا شب! عملیات آغاز شد و در حین عملیات مهدی به خیل عظیم شهداء اسلام پیوست. زخم شقایق، ص 5.*
135- سیمای نور
وقتی تیری در جنگ اُحد به پای مبارک علی علیه السلام فرو رفته بود، خواستند آن را بیرون آورند، بطریقی که درد آن بر حضرت اثر نکند. صبر کردند تا مشغول نماز شد آنگاه بیرون آوردند. پیوسته آن حضرت در هر شب هزار رکعت نماز می گذارد و گاه گاهی از خوف و خشیّت الهی آن حضرت را غشی عارض می شد. منتهی الامال، شیخ عباس قمی(ره) ، ج 1، ص 183.*
شیر خدا شاه ولایت علی - صیقل شَرْک خفّی و جَلیّ
روز اُحد چون صف هیجا گرفت - تیر مخالف به تنش جا گرفت
غنچه پیکان به گُل او نهفت - صد گُل محنت ز گل او شکفت
روی عبادت سوی محراب کرد - پشت به دردِ سر اصحاب کرد
خنجر الماس چو بند اختند - چاک به تن چون گلشن انداختند
صورت حالش چو نمودند باز - گفت که سوگند بدانای راز
گز اَلَم تبغ ندارم خبر - گر چه ز من نیست خبر دارتر