_اگر قفل زبانم باز نمیشد، صد هیچ به تمام زائرانی که آنجا بودند می باختم❤️🩹...
خاطره نگاشت اول :
فکــر کنیــد بــا هــزار زحمــت و تـلـاش و رو زدن بــه ایــن و آن و طــی کــردن مســیر سـخت و طولانـی، بـه زور یـک نوبـت از دکتـر فـوق تخصـص گرفتـه باشـید. تـازه از آن دکترهـا کـه شـش مـاه یـک بـار از آن ور آب میآینـد چنـد روزی مطبشـان و میرونــد.
از آنهــا کــه کلــی آدم ماههــا در نوبــت ملاقاتشــان هســتند. حـالا تصــور کنیــدنوبتتـان شـده، رفته ایـد داخـل مطـب دکتـر و زبانتان بنـد آمده مثل منگ ها
بـه در و دیـوار نـگاه میکنیـد. نـه میدانـی و نـه میتوانـی چیـزی بگویـی!
مــن همیــن حــال را داشــتم وقتــی چنــد قدمــیِ ضریــح امــام حســین«ع» در سـرداب نشسـته بـودم روی زمیـن و نمیدانسـتم حـالا کـه بـه صـورت معجـزه گونــه ای نوبتــم شــده اینجــا بیایــم، چــه بگویــم، چــه بخواهــم؟!
اینجا دقیقا وقت آن بود که با کمی خـود شـیرینی و درصدهایی از غربتـی بازی و ننه من غریبم؛ آنچـه را کـه بایـد به آقا امـام حسـین «ع» بگویم.
.
.
ادامه دارد...
✍️: خانم نرگس کاویانی ، زرین شهر استان اصفهان
#پیاده_تا_بهشت
#یک_برش_کتاب
#کتاب_خوب_بخوانیم
_____________🌼______________
|https://eitaa.com/Yavran_HazratMahdi_Ajalalah186