#سـلام کاملترین، زیبـاترین
شیرین ترین، و پرنشاط ترین کلمـه
و یکی از القاب خـداوند متعال است
سـلام بر تو ڪه لبخند را بر لبت مینشاند
سـلام بر تو ڪه دعائی ست برایت
سـلام بر تو ڪه با این کلام عاشقی میکنی
سـلام بر پرندههایی ڪه کوچ میکنند
تا برگشتنشان نویـدبخش
فصـل زیبـای دیگری باشـد
سـلام بر گلها و درختان و زمیـن
ڪه شاید، این آخرین کلامی ست ڪه
قبل از بہ خواب رفتن میشنـوند
سـلام بہ گلهای داوودی
سـلام بہ پـدر
سـلام بہ نگاه مهـربان مـادر
و سـلام بہ عشـق
سـلام،،، سـلام،،، سـلام،،،
صبحتـون بخیـر
و خیـر و برڪت خـدا
چون نَم نَم بـاران نثـارتـان بـاد
امـروزتون پر از خوشبختی
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم ..( قسمت سوم)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
از پشت خمیده به نظر می آمد با موهایی آشفته و خاکی وشانه هایی افتاده و تکیده زیر لب گفتم: خدایا یعنی این مرد من است این صمد است جنگ چه به سرش آورده آرزو کردم خدایا پای جنگ را به خانه هیچ کس باز نکن.کمی بعد صدای شرشر آب حمام و خرخر آبی که توی راه آب می رفت تنها صدایی بود که به گوش می رسید. چراغ آشپزخانه را خاموش کردم. با اینکه نصف شب بود. به نظرم آمد خانه مثل اولش شده روشن و گروم و دل باز. انگار در و دیوار خانه دوباره به رویم می خندید. فردا صبح، صمد رفت کمی خرید کند. وقتی برگشت دو سه کیلو گوشت و دو تا مرغ و سبزی و کلی میوه خریده بود.
گفتم: چقدر گوشت مهمان داریم؟! چه خبر است؟! گفت این بار که بروم اگر زنده بمانم دو سه ماهی بر نمی گردم. شاید هم تا عید نیایم. شاید هم تا آخر جنگ. گفتم اِ همین طوری می گویی ها. شاید جنگ دو سه سالی طول بکشد. گفت: نه خدا نکند به هر جهت آنجا خیلی بیشتر به من نیاز دارند. اگر به خاطر تو و بچه ها نبود این چند روز هم نمی آمدم. گوشت را گذاشتم توی ظرفشویی شیر آب را باز کردم رویش. دوباره گفتم: به خدا خیلی گوشت خریدی. بچه ها که غذا خور نیستند می ماند من یک نفر خیلی زیاد است. رفت توی هال. بچه ها را روی پایش نشاند و شروع کرد با آن ها بازی کردن. گفتم: صمد! از توی هال گفت: جان صمد! خنده ام گرفت گفتم: می شود امروز عصر بروم یک جایی. خیلی دلتنگم دلم پوسید توی این خانه. زود گفت: می خواهی همین الان جمع کن برویم قایش. شیر آب را بستم و گوشت های لخم و صورتی را توی صافی ریختم گفتم: نه... قایش نه... تا پایمان برسد آنجا تو غیبت می زند. می خواهم بروم یک جایی که فقط من و تو و بچه ها باشیم. آمد توی اشپزخانه بچه ها را بغل گرفته بود. گفت: هر چه تو بگویی. کجا برویم؟! گفتم: برویم پارک. پرده آشپزخانه را کنار زد و به بیرون نگاه کرد و گفت: هوا سرد است مثل اینکه نیمه آبان است ها، خانم بچه ها سرما می خوردند. گفتم: درست است نیمه آبان است اما هوا خوب است امسال خیلی سرد نشده است. گفت: قبول همین بعد از ظهر می رویم. فقط اگر اجازه می دهم یک تُک پا بروم سپاه و برگردم کار واجب دارم. خندیدم و گفتم: از کی تا به حال برای سپاه رفتن از من اجازه می گیری ؟! خندید و گفت: آخر این چند روز را به خاطر تو مرخصی گرفتم حق توست. اگر اجازه ندهی نمی روم. گفتم: بروم، فقط زود برگردی ها و گرنه حلال نیست.
زود خدیجه و معصومه را زمین گذاشت و لباس فرمش را پوشید. بچه ها پشت سرش می رفتند و گریه می کردند بچه ها را گرفتم سر پله خم شده بود و داشت بند پوتین هایش را می بست. پرسیدم: ناهار چی درست کنم؟ بند پوتین هایش را بسته بود و داشت از پله ها پایین می رفت گفت: آبگوشت. آمدم اول به بچه ها رسیدم تر و خشکشان کردم. چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خردکردم آبگوش را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم. ساعت دوازده و نیم بود همه کارهایم را انجام داده بودم غذا هم آماده بود. بوی گوشت لیمو عمانی خانه را پر کرده بود سفره را باز کردم ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم سیر شدند رفتند گوشه اتاق و سرگرم با اسباببازی هایشان شدند. کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با دای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعد از ظهر بود کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #شنبه #۲۳_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_محمد_یوسفی🌷
(استان اصفهان، شهرستان زرین شهر) (۱۳۵۱ ه.ش)
#شهادت شهید عبدالکریم جابری انصاری🌷
(استان اصفهان، شهرستان شهرضا) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید علی ثقفی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید رضا امینی🌷
(استان اصفهان، شهرستان مبارکه) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید سیدمرتضی هاشمی🌷
(استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید قدرت نصیری (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید نعمتالله چهاردهی🌷
(استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید خان علی منصوریان🌷
(استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید اصغر کریمی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید محمدرضا بهاری🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان مراغه) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید محمد حسین مصطفایی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید ولی شاهی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید یحیی اناری🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید موسی علمیپور🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید معرفتالله مولائی🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان میانه) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید کاوس رحمانی 🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید غلام محمد نیک عیش🌷
(استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید ابوالقاسم رضائی🌷
(استان گلستان، شهرستان گرگان) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید نامدار حاتمی مطلق🌷
(استان فارس، شهرستان فراشبند، روستای دشتک سیاه) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید حسین آیسته🌷
(استان کرمان، شهرستان زرند) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید سیدشجاع احمدی🌷 (استان گلستان، شهرستان گرگان، روستای کارکنده) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید عبدالله رحیمی ساردوئی🌷
(استان کرمان، شهرستان جیرفت) (۱۳۶۷ ه.ش)
#شهادت شهید محمد شکیبایی صنوبری🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۶ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم ابوالفضل شیروانیان🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۹۲ ه.ش)
#شهادت شهید حسن زاهد 🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان نقده) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت شهید محمد پنجه کوبی🌷
(استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زاهدان) (۱۳۹۳ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
#شهیدبهشتے:
در زندگے دنبالِ
کسانی حرکت کنید ،که
هرچه به جنبههایِ خصوصیترِ
زندگے ایشان نزدیک شوید
تجلی #ایمان را بیشتر ببینید💙🦋
#نمازاول_وقت
#التماس_دعا
🚩هم اکنون بارش شهابی در آسمان ایران قابل رویت است.
🔹 بارش های شهابی بعد از نیمه شب وضعیت رصدی بهتری دارند، اما بارش جوزایی قبل از نیمه شب هم امکان رصد دارد.
🚩کیکهای آلوده در آذربایجان غربی مشاهده شد/دانش آموزان سرپایی مرخص شدند
معاون سیاسی و امنیتی استاندار آذربایجان غربی در گفتوگو با تسنیم: متأسفانه چنین اتفاقی رخ داده ولی موضوع به خوبی مدیریت شده است.
🔹رئیس پلیس مبارزه با مواد مخدر ناجا:نمونه قرصهای بررسی شده در آزمایشگاه از نوع قرص «هیوسین» بودند/ این قرص های بررسی شده مربوط به دل درد و دل پیچه هستند
🔹قرصها بعد از مرحله تولید از نقطه عرضه وارد این کیکها شده و ربطی به کارخانجات تولید نداشت.
رئیس دانشگاه علوم پزشکی آذربایجان غربی نیز در گفتوگو با تسنیم:مسمومیت ۱۸ تن از دانش آموزان ارومیهای / خوشبختانه موضوع سریعاً برطرف شد و تمامی این ۱۸ تن به صورت سرپایی مداوا و مرخص شدند.
🔹مطمئناً این اتفاقات با برنامه ریزیهای قبلی صورت گرفته و به دنبال تشویش اذهان عمومی صورت گرفته است تا در شرایط فعلی اقتصادی و تحریمها مردم نسبت به تولیدات داخلی بدبین شوند
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
پائیـــ🍂ــز عـزم رفتـن دارد
میشنوی صـدای سرد زمستـان را؟
زمستــ🌨ــان
این پیرمرد خسته و رنجور در راه است
میآید تا بہ بهـانه سرمـایش
با آغـوشهای گرم، جبـران کنیم
کمبـود عاطفـه اهالی این دیـار را
میآید تا با نـگاههای گـرم
جبران کنیم سردی رفتار این اهالی را
میآید ڪه خوشبختی را جار بزنیم
با دو فنجـان چـای گـرم
و دو نـگاه گـرم
و دو دل گره خورده بہ هم...!
چـای را دَم کن
ڪه زمستـان در راه است...
آخـر پائیـز اسـت
بیائید عشـق را چاشنی
زنـدگیمـان قـرار دهیـم
با هـم قـدرى مهـربانتر باشیـم
عشـق و محبـت
بهتـرین هدیـه روزگار اسـت
تـا طلـوع یلـدا و غـروب
پائیـز چیـزی نمـانـده
نفـسهای پائیـز
بہ شمـاره افتـاده
و یلـدای سفیـد پـوش
در راه اسـت
از تـه قلبمـون دعـا کنیـم
ڪه شـادیها و خنـدههامـون
بہ بلنـدای شـب یلـدا باشـد.
🍉 پیشاپیش یلـدا مبـارڪ 🍉
─┅─═इई 🍂🍁🍂ईइ═─┅─
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#تفکر
تمام دوستان و فامیل راهی سفر زیارتی حضرت زینب (س) در سوریه بودند.
فقط من بودم که شرایط مالی برای سفر نداشتم.
بخاطر همین بسیار ناراحت بودم ، رفتم سر مزار برادرم مهدی و گفتم ،
میگویند شهدا زنده اند ، من هم به این موضوع اعتقاد دارم ، من آرزو دارم که نائب الزیاره شما در سفر سوریه باشم.
همان شب مهدی را در خواب دیدم ، گفت به فلانی از دوستانم زنگ بزن و به فلان نشانی بگو که کار شما را ردیف کند.
بقیه ماجرا مشخص است ، من هفته بعد در حرم عمه سادات نائب الزیاره مهدی بودم....
📕 شیر کوهستان.
#شبتون_شهدایی
التماس دعای فرج....
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
بـارالهـا
بہ عـزت و بـزرگواریت
ببخش و ملکوتیمان گردان
یاریمـان فـرمـا
آنچه میپسندی باشـم
و از آنچه بیهودگیست رهـا شوم
ڪه تـو بی نیـازتـرین
و مـن نیـازمنـدترینم...
✨آسمـون زیبـای شـب
💫ستـارگان درخشـان
✨سهـم قلب مهـربونتون
💫و امیـد بہ خـدای رحمـان
✨روشنی بخش تمـام لحظههاتون
🌙شبتـون ستـاره بـارون🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن
با تــــو
بـــخیر می شود
تـ♡ـویی که حتــی
حـــس بـــودنت
می ارزد به ،
تــــــمامِ
نــداشته هایم،آقا
شب بخیرمولای غریبم
صبـح را
اگر بہ زبان خورشیـد ترجمه کنیم
در قبیلـه آسمـان زمزمـه کنیم
و بہ لهجه نـور دکلمـه کنیم
آن وقت سر زنـده و شـاداب
طلـوع میکنیم 🌼🍃
صبـح را بایـد از سر گرفت
گاهی بایـد قـاب گرفت
و گاهی نیز باید یـاد گرفت🌼🍃
صبـح زیبـاترین دلیل آغـاز
و بزرگترین دلیل امتـداد است
چرا ڪه میتـوان کلام مهـر
را از نزدیک ملاقات کرد🌼🍃
صبـح زیبـای شمـا عزیـزان
بخیـر و سرشار از آرامش
بهترینهای جهـان هستـی
نصیبتـون🌼🍃
─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #یک_شنبه #۲۴_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_سردار_شهید_مدافع_حرم_حاج_حسین_همدانی🌷
(استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۲۹ ه.ش)
#شهادت شهید فرامرز دادبین🌷
(استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید سیدحسین حسینی گوگی🌷
(استان کرمان) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید حمید نامجو باغینی🌷
(استان کرمان، روستای باغین) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید غلامحسین مهدوی🌷
(استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۵۷ ه.ش)
#شهادت شهید محمد احمدی🌷
(استان سمنان، شهرستان شاهرود) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید حمزه زینتی افخم🌷
(استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید احمد اقتداری عیسی آبادی 🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید سیدقاسم میرآقازاده🌷
(استان مازندران، شهرستان بابلسر) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید جلال کربلایی ملکی🌷
(استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید سیدحسن میراحمدی🌷
(استان مازندران، شهرستان جویبار) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید شهرام اسدی🌷
(استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید اکبر تقی یار 🌷
(استان اصفهان، شهرستان رهنان) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید محمد علی مسعودیان خوزانی🌷
(استان اصفهان، شهرستان خمینی شهر) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید علی محمد هوشنگی🌷
(استان اصفهان، شهرستان خوانسار) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید صفر کریمی🌷
(استان همدان، شهرستان تویسرکان) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید برزو درویشی🌷
(استان مازندران، شهرستان سوادکوه شمالی) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید سیدحسین طالبی شیل سر🌷
(استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید قوچعلی محمدزاده🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید مصطفی گالش امیریان🌷
(استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۶ ه.ش)
#شهادت شهید فرجالله احمدزاده🌷
(استان بوشهر، شهرستان دشتستان، شهر برازجان) (۱۳۶۶ ه.ش)
#ولادت شهید رضا چیره🌷
(استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۷۳ ه.ش)
#شهادت شهید علیرضا نعمتی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۵ ه.ش)
#شهادت شهید نادر اسدی🌷
(استان کرمانشاه، شهرستان سنقر) (۱۳۸۲ ه.ش)
#شهادت شهید توحید غلامی🌷
(استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۸۹ ه.ش)
#شهادت شهید منصور موذن🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۸۹ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم محمد شالیکار🌷
(استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۹۴ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
#سیره_شهدا
قلاب آهنین را انداخت روی یخ و کشید بیرون ، اولین قالب یخ را از دهانه ی تانکر ، انداخت توی آب ، صدای یک نفر از توی صف بلند شد که ،
از کله سحر تا حالا وایسادم برا دو تا قالب یخ ، مگه نوبتی نیست ؟!!
علی گفت ، اول نوبت گلوی تشنه پسر فاطمه (س) بعد نوبت بقیه !!
با صاحب کارخانه یخ سازی شرط بسته بود شاگردی می کنم ، زیاد هم پی مزد نیستم ، ولی باید اولین قالب یخ را به تانکر نذری باندازد ، بعد به دیگران یخ بدهد.
روی تانکر با خط نه چندان خوب نوشته بود ،
سلام بر گلوی تشنه حسین (ع)....
#شهیدعلی_چیت_سازان
📕 خط عاشقی ، ج1 ص15
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃
#قسمت_اول
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
چشمم از پنجره به حیاط مدرسه افتاد...
آسمان عجیب رنگ و بوی پاییزی به خود گرفته بود، باران به پنجره میکوبید و بوی نم خاک کلاس را برداشته بود...
دلم شور میزد،نگران بودم...البته این نگرانی برایم تازگی نداشت اما نمیدانم چرا...انگار این بار فرق میکرد.
#سمیه : ریحانه آیینه داری؟ریحانه... با توام...😕
#بله ! با من بودی؟
حواست کجاست تو؟ میگم آیینه داری؟
آره تو کیفمه...خودت بردار.
سمیه همکلاسی من بود،تمام شیطنت ها و شلوغ کاری های من در مدرسه با سمیه بود و همیشه مثل حالا رشته ی افکار من را پاره میکرد...
زنگ مدرسه به صدا درآمد...
بچه ها مثل قحطی زده ها که تازه به نان و نوایی رسیده اند از مدرسه خارج شدند...
طبق عادت همیشگی برای مطالعه با هانیه و شقایق و سحر به کتابخانه رفتیم...
کتاب را باز کردم، اما نه حوصله ی درس داشتم و نه تمرکز کافی برای مطالعه...
دلشوره عجیبی داشتم.
تمام حواسم در خانه بود...نتوانستم تحمل کنم، بلند شدم و از بچه ها خداحافظی کردم و به سمت خانه حرکت کردم...
باران همچنان میبارید و من همچنان دلم شور میزد...
مسیر کتابخانه تا خانه را پرواز کردم.
زنگ در را زدم...
یک بار... دو بار... سه بار !
هیچکس نیست !
مگر میشود؟
پس مادر کجاست؟
نگرانی ام هر لحظه بیشتر میشد...
زنگ طبقه پایین را زدم...
زندایی در را برایم باز کرد...
ما در یک ساختمان سه طبقه زندگی میکنیم، طبقه اول دایی یاشار با خانواده اش ،طبقه دوم خانواده ما و طبقه سوم مادر بزرگم.
پله ها را دوتا یکی بالا رفتم...
#مامان؟ #بابا؟ کجایید؟ #مهدی کجایی؟؟؟
مهدی کوچک ترین عضو خانواده ما بود...برادر شش ساله من...
هیچکس نبود!
با آن وضعیتی که بابا دارد ،کجا میتوانند رفته باشند؟!
از استرس لب هایم خشک شده بود...
لیوان را برداشتم تا آب بخورم اما با دیدن صحنه ی رو به رویم خشکم زد!
لیوان از دستم افتاد و شکست...
#ادامه_دارد...🌹🍃
#نویسنده_میم_سلیمی
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#رسم_خوبان
♦️فردای عید غدیر بود. قرار بود قبل از اعزام مجددش و رفتن به ماموریت به کارهای اداری و غیر اداریش بپردازد و سر و سامانش بدهد.
♦️مدتی در اتاق مشغول بودم. جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود، بلند شدم و بیرون رفتم. چشمهایم از تعجب گرد شد.
♦️حاج آقا جلوی در فریزر بود و مشغول تمیز کردن آن.
گفتم : مگه شما بیرون نبودید؟کی آمدین من متوجه نشدم؟! چرا زحمت می کشید؟
♦️نگذاشت حرفم را ادامه بدهم؛ لبخندی زد و گفت: دیدم کمرت درد می کند، گفتم قبل از رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی...
✍ به روایت همسربزرگوارشهید
#سردارشهید_حسین_همدانی🌷
#سالروز_ولادت
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
#خـــاطرات_شهدا
آخرین باری که آمده بود مرخصی خیلی حال عجیبی داشت ، نیمه شب با صدای ناله اش ازخواب پریدم !
رفتم پشت در اتاقش سرگذاشته بود به سجده و بلند بلند گریه می کرد و میگفت ،
خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی می خواهم مثل مولایم امام حسین (ع) سر نداشته باشم مثل حضرت عباس (ع) بی دست شهیـد شوم !
دعایش مستجاب شد و یکجا سر و دستش را داد....
#شهیدماشالله_رشیدی
📕 راهیان علقمه
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم ..( قسمت ۴ )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم هوا کم کم تاریک می شد داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد. بهش چی بگویم از دستش عصبی بودم باید حرف هایم را می زدم. صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود سلام داد. سر سنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: این را بگیر دستم خسته شد. تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلا با او قهر بودم گفتم: بگذارش روی کابینت. گفت: نه نمی شود باید از دستم بگیری. با اکراه کیسه نایلون را گرفتم یک روسری بنفش در آن بود روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: مردتان هر چیزی برایتان خرید بگویید دستت درد نکند چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود. بی اختیار گفتم: چرا زحمت کشیدی این ها گران است. روسری را روی سرم انداختم. خندید و گقت: چقدر بهت می اید چقدر قشنگ شدی. پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم گفت: آماده ای برویم؟! گفتم: کجا؟! گفت: پارک دیگر.گفتم: الان! زحمت کشیدی. دارد شب می شود. گفت: قدم جان من اذیت نکن اوقات تلخی می شود ها فردا که بروم دلت می سوزد. دیگر چیزی نگفتم کتلت ها را توی ظرف در داری ریختم. سبزی و ترشی و سفره و نان و فلاسک هم برداشتم و همه را گذاشتم توی یک زنبیل بزرگ. لباس هایم را پوشیدم و روسری را سرم کردم. جلوی آینه ایستادم و خودم را برانداز کردم. صمد راست می گفت روسری خیلی بهم می آمد. گفتم: دستت درد نکند چیز خوبی خریدی گرم و بزرگ است. داشت لباس های بچه ها را می پوشاند. گفت: عمداً این طور بزرگ خریدم چند وقت دیگر هوا که سرد شد سر و گوشت را درست و حسابی می گیرد.
قرار بود دوستش که دکتر داروساز بود بیاید دنبالمان آن ها ماشین داشتند کمی بعد آمدند سوار ماشین آن ها شدیم و رفتیم بیرون شهر. ماشین خیلی رفت تا رسید جلوی درپ ادگان قهرمان. صمدپ یاده شد رفت توی دژبانی. خانم دکتر معصومه را بغل کرده بود خیلی پی دلش بالا می رفت. چند سالی بود ازدواج کرده بودند اما بچه دار نمی شدند دیگر هوا کاملاً تاریک شده بود که اجازه دادند تویپ ادگان برویم. کمی گشتیم تا زیر چند درخت تبریزی کهنسال جایی پیدا کردیم زیر اندازها را انداختیم و نشستیم. چند تیر برق آن دور و بر بود که آنجا را روشن کرده بود. پاییز بود و برگ های خشک و زرد و روی زمین ریخته بود. باد می زید و شاخه های درختان را تکان می داد. هوا سرد بود. خانم دکتر بچه ها را زیر چادرش گرفت. فلاسک را آوردم و چای ریختم که یک دفعه برق رفت و همه جا تاریک شد. صمد گفت: بسم الله. فکر کنم وضعیت قرمز شد. توی آن تاریکی چشم چشم را نمی دید کمی منتظر شدیم اما نه صدای پدافند هوایی می آمد و نه صدای آزیر وضعیت قرمز صمد چراغ قوه اش را آورد و روشن کرد و گذاشت وسط زیر انداز. چای ها را برداشتیم که بخوریم. به همین زودی سرد شده بود. باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقی مانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: بلند شویم توی این تاریکی جک و جانوری نیاید سراغمان. صمد گفت: از این ها حرف ها نزنی پیش آقای دکتر خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند مثلا تو بچه وه و کمری دوره برمان خلوت بودپرنده پر نمی زد. گاهی اوقات صدای زوزه سگ یا شغالی از دور می آمد باد می وزید و برق هم که رفته بود.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
صبـح هدیـهای زیبـاسـت
از سـوی خـدا
سڪوت و تقـدسش
دسـت نخورده است
صبـح را دوسـت میدارم
آن را ارج مینهـم
و همچون قطـرهای زلال
آن را مینوشـم تـا از شهـدش
جانی دوبـاره بگیـرم...
دلتـان بہ پـاکی صبـح
خوشـههای افڪار بلنـدتان سبـز
و ریشـه پاکتـان پایـدار بـاد
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° #یازبنب...°°••~_____
🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷
🍃🌹 #روز_شمار_شهدا.. 🌹🍃
امروز #دو_شنبه #۲۵_آذر ۱۳۹۸ هجری شمسی ...
@Yazinb3
#ولادت_شهید_مهدی_نصیبی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۲ ه.ش)
#شهادت شهید اصغر طهماسبی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۸ ه.ش)
#شهادت شهید سیداسدالله بکائی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید محمدعلی نوذری🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید شهباز زراعت پیشه🌷
(استان فارس، شهرستان سپیدان) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید صادق اعمی🌷
(استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۵۹ ه.ش)
#شهادت شهید علی میرزا حسنی🌷
(استان مرکزی، شهرستان خمین) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید سیدعبدالکریم مخبر🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید علی خلیلی🌷
(استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید سیدجلیل دریاباری🌷
(استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید محمدعلی آهنگر ارجمندی🌷
(استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید علی نعیمی🌷
(استان فارس، شهرستان لامرد) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید هادی ابراهیمی🌷
(استان فارس، شهرستان لامرد) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید مهدی واعظی جزئی🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش)
#شهادت شهید حسنعلی نمکیان🌷
(استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید حسین سوخته دل🌷
(استان مرکزی، شهرستان اراک) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید غلامرضا روزبهانی🌷
(استان لرستان، شهرستان بروجرد، روستای یوسفعلی) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید فریدون پورمراد 🌷
(استان آذربایجان شرقی، شهرستان کلیبر) (۱۳۶۱ ه.ش)
#شهادت شهید انوشیروان رضائی زاده🌷
(استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید مرتضی فیاضی🌷
(استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید عبدالحسین سگوند🌷
(استان خوزستان، شهرستان دزفول) (۱۳۶۲ ه.ش)
#شهادت شهید علیرضا حاج عبدالرحمانی🌷
(استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید محمدعلی مسیح زاده🌷
(استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۳ ه.ش)
#شهادت شهید خیرالله قاسمی🌷
(استان فارس، شهرستان ممسنی) (۱۳۶۴ ه.ش)
#شهادت شهید سیدقاسم کلانتری🌷
(استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش)
#شهادت شهید حسین گلزار فرد🌷
(استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۶ ه.ش)
#ولادت شهید فرهاد دهقان کروکی🌷
(استان کرمان، شهرستان بم) (۱۳۶۸ ه.ش)
#شهادت شهید اکبر بهرامی🌷
(استان اصفهان، شهرستان شهرضا، روستای قصر چم) (۱۳۶۹ ه.ش)
#ولادت شهید یونس لکزائی🌷
(استان گلستان، شهرستان مینودشت) (۱۳۷۴ ه.ش)
#شهادت شهید سیدسجاد حسینی آغوزبنی🌷
(استان گیلان، شهرستان رودبار) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت شهید مدافع حرم حسین احمدی🌷
(لشکر فاطمیون) (۱۳۹۳ ه.ش)
#شهادت جانباز شهید حسین فهیمی🌷
(استان فارس، شهرستان شیراز، بخش زرقان) (۱۳۹۵ ه.ش)
#یازهرا....🌹🍃
.
هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐
🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊
____~°°•• #یازینب...••°°~_____
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
#تلنگر
❤️ امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام) :
♦️أَيُّهَا النَّاسُ الْآنَ الْآنَ مِنْ قَبْلِ النَّدَمِ، وَ مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ «يا حَسْرَتي عَلى ما فَرَّطْتُ فِي جَنْبِ الله»
✳️ای مردم، زمان را دریابید، الآن و همین اکنون، پیش از آن که پشیمان شوید، پیش از آن که هرکسی بگوید «ای دریغا که در کار خدا کوتاهی کردم»
📚بحار الانوار، ج ۷۴، ص: ۳۷۷
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
💠🔹 #نمازاول_وقت
#التماس_دعا
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل یازدهم..( قسمت ۵)🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊
ما حتی یکدیگر را درست و حسابی می دیدیم. کور مال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم توی دلم دعا دعا می کردیم زودتر بلند شویم برویم اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد هر کاری می کردم نمی توانستم حواسم را جمع کنم فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند از طرف منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بودکه تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم. به خانه که رسیدیم بچه ها خوابشان برده بود جایشان را انداختم لباس هایشان را عوض کردم صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست. دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: خانم خوب بود؟ خوش گذشت؟! خواستم بگویم خیلی اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خوردم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید.
فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرار داد صمد پارو کردن پشت بام را به عهده صاحب خانه گذاشته بود.
توی همان سرما و برف بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم خیلی سرد ود چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دو تایی که خلوت تر بود با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد نان را گرفتم دیدم خانمی آخر صف ایستاده به او گفتم: خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم. تا خانه برسم چند بار روی برف ها لیز خوردم و افتادم. نان را گذاشتم توی سفره. مهمان ها بیدار شده بود. چایی را دم کردم و پنیر را هم گذاشتم بیرون از یخچال و دوباره دویدم طرف نانوایی. وقتی رسیدم دیدم زن نیست ناراحت شدم به چند نفر که توی صف ایستاده بودند گفتم: من اینجا نوبت گرفته ام همین ده دقیقه پیش آمدم دو تا نان گرفتم و رفتم زن ها فکر کردند می خواهم بی نوبت نان بگیرم چند نفری شروع کردند به بد و بیراه گفتن و دعوا کردن. یکی از زن ها با دست محکم هلم داد اگر دستم را به دیوار نگرفته بودم به زمین می افتادم یک دفعه همان زن را دیدم زنبیل قرمزی دستش بود با خوشحالی گفتم: خانم ... خانم ... مگر من پشت سر شما نبودم؟! زن لبخندی زد و با دست اشاره کرد جلو بروم. انگار تمام دنیا را به من داده بودند ز ها که این وضع را دیدند با اکراه راه را باز کردند تا جلو بروم هنوز هم وقتی زنبیل قرمزی را می بینم یاد آن زن و خاطره آن روز می افتم.
#یازهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_اول 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 چشمم از پنجره به حیاط مدرسه افتاد... آس
#عاشقی_به_افق_حلب...🌹🍃
#قسمت_دوم
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
قطره های خون روی فرش جلوی آشپزخانه ته دلم را خالی کرد.
دویدم سمت راه رو...
توان حرف زدن نداشتم...
نشستم زمین و جیغ زدم ...
زندایی فاطمه سراسیمه از پله ها بالا آمد...
کنارم نشست و صورتم را بین دست هایش گرفت...
#ریحانه چی شده؟ منو نگاه کن...ریحانه؟
#خون...زندایی خون...
ناله میکردم و زجه میزدم!
_ریحانه نصف جون شدم...بگو چیشده؟
زبانم بند آمده بود.دست زندایی را گرفتم و بردمش کنار فرشی که قطره های خون روی آن بود...
زندایی که تازه متوجه ماجرا شده بود ،دستم را گرفت و مرا روی مبل نشاند...
رنگ به رخسار نداشتم و دست و پایم به لرزه افتاده بود...
#بیا بگیر این آب قند رو بخور تا حالت جا بیاد و جریان رو برات تعریف کنم...
کمی از آب قند خوردم ،حالم بهتر شد...
#زندایی خواهش میکنم بگو...بابا طوریش شده؟
چیز خاصی نیست نگران نباش...فقط...
فقط چی زندایی؟ بگو!
#پدرت طبق معمول از جاش بلند شد و نتونست خودش رو کنترل کنه و افتاد،سرش خورد به لبه ی پله آشپزخونه و شکست...
#چی؟تو رو خدا زندایی راستشو بگو ...چه بلایی سر بابا اومده؟😭
سیل اشک هایم گونه ام را خیس کرده بود...
من دومین و آخرین دختر بابا بودم...
به قول خودش ته تقاری شیطون و تخس بابا...
عجیب دلبسته بابا بودم...
حتی تحمل نداشتم یک خار به پای بابا برود...
اما حالا چه میشنیدم ؟!
بابای من سرش شکسته؟😭
#ادامه دارد...🌹🍃
#نویسیده_میم_سلیمی🌹🍃
#یازهرا...🌹🍃
#یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
#کی مجلسِخبرگان رو انتخاب میکنه؟
#مردم
#کی رئیسِجمهور رو انتخاب میکنه؟
#مردم
-#کی نمایندگانِمجلس رو انتخاب میکنه؟
#مردم
#کی شورایِشهر رو انتخاب میکنه؟
#مردم
#پس مشکلات تقصیر کیه؟!
#سپاه_و_رهبری!
#و_حماقت_همچنان_جریان_دارد
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
🍃اینجا ایران است ....🍃
❣صــدای آهنــگ هـای پـاپ لس آنجـلس و غـرب زده آنقدر بلند است که فــریـادهـای سوزناک حـاج حسین خرازی به گوش نمی رسد ...🍃
❣- اینجا همه حاج ابراهیم همت را با اتوبان همت می شناسند ...🍃
- اینجا کسی نمی داند ، شهید مهدی زین الدین ، رتبه چهار کنکور سراسری بود ...🍃
- اینجا کسـی نمی داند، تکـــه های پیکـر شهید محمـد نـوبخت را درون گــونی بـرای خانواده اش فرستاده بودند ...- اینجا بر دیوار شهر روی عکس شهید پوستر تبلیغاتی میچسبانند ...🍃
- اینجا نام شهید را برای اینکه بچه ها خشـونت طلب و جنگ طلب بار نیـایند از کوچه ها برداشته و نام نگین و جاوید میگذارند ...😔
❣- اینجا کسی نمیداند، شهید مصطفی چمران ، دکترای فیزیک هسته ای را داشت و یکی از نخبگان ایران بود ...
❣- اینجا ستارگان درخشـان هــالیوود آنقـدر زیاد شده اند که دیگر کسی ستـارگان پــُر فـروغ کـربلای ایران را نمی بیند ...🍃✨
❣- اینجا دیگر کسی نمی خواهد گمنام بماند ، همه به دنبال کسب نام هستند(به هربهایی)..🍃
❣- اینجا کسی نمی داند که حاج مهدی بـاکری در وصیت نـامه خود از خدا خواسته بود جسدش بر نگردد و تکه ای از زمین را اشغال نکند ...-🍃
❣- اینجا کسی نمی خواهد با صدای (الله اکبر) لرزه بر تن دشمن بیندازد ...🍃
❣- اینجا در پناه میز هستیم و دیگر کسی پشت خاک ریز پناه نمی گیرد ...🍃
❣- اینجا جانباز شیمیایی به خــاطر نداشتن پـول ، در بیمارستــان پذیرش نمی گـردد و شهد شهـادت می نوشد.
❣- اینجا کسی نمیداند شب عملیات خیبر حاج مهدی بـاکری ، برادرش حمید باکری را جا گذاشت و رفت ..🍃
❣- اینجا روسری ها هر روز کوچکتر میشود و مانتوها هر روز تنگ تر و کوتاه تر ...🍃
❣- اینجا دختــرها ، پسر شده اند و پســران دختر ، مــردان بی غیرت شده اند و زنها بی حجاب شده اند...🍃 ❣ اینجاهرگناهی علنی وعادی شده است...🍃
اینجا بی ابرویی مدوکلاس شده است... 😔
حرف زدن نالازم وزل زدن به نامحرم روشن فکری است...
دود و مستی تفریح شده است...🍃
بی آبرویی آبروشده است...بی فرهنگی فرهنگ است..🍃
پشت به اعتقاد ها وارزش ها رشدشده است...🍃
گرگ بودن رمز موفقیت ومظلوم وساده بودن عامل شکست شده است...🍃
❣- اینجا دیگر کسی ، احترامی برای شهدا قائل نیست ...
اینجاخوبی وخوب بودن حماقت وعاروبدی وبدکردن زرنگی ودرستی است...🍃
❣- اینجا دعای عهد را فراموش کرده ایم ، زمان ندبه و سمات را گم کرده ایم ...🍃
❣- اینجا برای زیباسازی شهر میلیونی هزینه میشود اما برای تعویض سنگ قبرشهدای گمنام بودجه ای نداریم ..😭
❣- اینجا در هر کجای این سرزمین خونین اسلامی،حقیقت به مسلخ مصلحت میرود ...🍃
#تلنگرانه⁉️
#شهدا_شرمنده_ایم
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
شاخصهای یک نماینده ی در ترازِ انقلاب اسلامی، از نگاه حضرت امام خمینی (قدّس سرّه) و حضرت آیه الله العظمی امام خامنه ای( حفظه اللّه):
۱. پایبندی به احکام اسلام
۲. عدم گرایش به دشمنان
۳. عدم تمایل به دنیا و مادّیات ( منافع شخصی، شهرت و ... )
۴. عدم انحراف در عقیده و اخلاق
۵. عدم اعتماد به افراد منحرف
۶. تقوا و تدیّن
👈ادامه دارد...
#نماینده_تراز_انقلاب_اسلامی
#انتخابات_مجلس
#درست_انتخاب_کنیم
#مجلس_انقلابی
🌸 #زمینه_سازظهورباشیم🌸
🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃
🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹
🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃