سلام حسین جانم
آورده صبــا از گـذرٺ عطــــر خـــدا را
تا روزی مــا نیـــز کند کـربوبلا را
انگار ڪه فهمیـده نسیـم سحــــری باز
صبح اسٺ و دلم لک زده ایوانطلا را
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#تـــݪنگـــر
💢 خوش اخلاقی و عاقبت به خیری
✅ یکی از مشرڪین، در جنگ اسیر شد.
به او گفته شد:
«از جنگ با پیامبر دست بردار و بگو: لااله الااللَّه»
ولی مرد مشرک نپذیرفت.
🔹 مے خواستند آن مرد مشرک را اعدام ڪنند ڪه حضرت محمد فرمودند:
«دست نگه دارید! جبرئيل بر من نازل شد و گفت خداوند مے فرمایند:
او را نكشید چون مردے خوش اخلاق و جوانمرد است
🔹 مرد مشرک از رسول الله پرسید:
«واقعا اين سخن خداى توست؟»
پيامبر پاسخ دادند: «آرى!»
آن مرد گفت:
«اكنون شهادت مى دهم كه خدا يكى ست و تو فرستاده خداوند هستی.»
💠 حضرت محمد فرمودند:
«خوش اخلاقے و جوانمردى این مرد، او را وارد بهشت کرد.»
📙 الخصال ج ۱، ص ۷۷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
تبلیغ غدیــــر واجــب است
حضرت امام رضا (علیهالسلام): پدرم به نقل از پدرش امام صادق (علیهالسلام) نقل کرد که فرمودند:
🌹🍃روز غدیر در آسمانها مشهورتر از زمین است.
📚مصباح المجتهد، صفحه ۷۳۷
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت حضرت جواد الائمه علیه السلام
بنی فاطمه
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روزشمـــارغــــدیر
#تاغــــــدیر ۱۹روزمـانده
#حیـــــــدرامیرالمومنیــــــــن
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#کلام_شهید
اگر برای خدا جنگ میکنید
احتیاج ندارد
به من ودیگری گزارش کنید
گزارش را نگهدارید برای قیامت🥀
اگرکار برای خداست
گفتنش برای چه ؟!
#شهیدحاجحسینخرازی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#هادی_دلها
شهید ابراهیم هادی مدتی در جنوبِ
شهر معلم بود؛ مدیـر مدرسہاش
میگفت آقا ابراهیم از جیبخودش
پول میداد به یکی از شاگردها تا
هر روز زنگ اول برای کلاس نانو
پنیر بگیرد! آقاهادی نظرش این بود
که اینها بچههای منطقه محروم
هستند. اکثراً سر کلاس گرسنه
هستند بچه گرسنه هم درس
نمیفهمد ابراهیم هادی نه تنها
معلم ورزش، بلکه معلمی برای
اخلاق و رفتار بچهها بود دانش
آموزان هم که از پهلوانیها و
قهرمانیهای معلم خودشان شنیده
بودند شیفته او بودند.
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
۱۳۹۹/۰۴/۱۹
یک سال گذشت😔
۱۴۰۰/۰۴/۱۹
خدا همه مادران را بیامرزد...🥀
جای خالی مادر، با هیچ چیزی پر نمی شود. به قول قدیمی تر ها، زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید. تا وقتی سایه ی پدر و مادر بر سرمان است، قدرشان را نمی دانیم. عادت بد زمانه است. حالا چه یک روز از نبود مادر گذشته باشد، چه یک سال. هیچ وقت جای خالی مادر، با هیچ چیزی پر نمی شود😔🥀
🍃🌹ای همیشه مهربان مادرم روحت شاد🌹🍃
#یازینب...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۹ تیرماه آغازین روز از هفته عفاف و حجاب گرامی باد
#حجاب_عفاف
#نجابت_ایرانی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
شهادت امام جواد علیه السلام را تسلیت عرض می نماییم
◻️زكریابن آدم میگوید:خدمت حضرت رضا علیه السلام نشسته بودم كه امام جواد علیه السلام را پیش او آوردند.پس آن حضرت از چهار سال كمتر بود
. حضرت جواد علیه السلام دست هایش را بر زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان بلند كرد و در فكرى عمیق فرو رفت.
◻️امام رضا علیه السلام فرمود:
جانم فدایت چرا در فكرى؟
امام جواد علیه السلام فرمود:
به آن چه درباره مادرم زهرا سلام الله علیها انجام شد،می اندیشم.به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است كه اگر دستم به آن ها برسد،آنان را سوزانده،تكه تكه كنم و ریشه شان را بر كنم.
▪️در این هنگام،امام رضا علیه السلام
◻️او را در آغوش كشید،میان دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت،به راستى كه تو لایق امامت شیعه هستى.
🔘اثبات الوصیة،ص۱۸۴
🔘 بحار الانوار(ط - بیروت)،ج۵۰،ص۵۹
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
کانال عشاق الحسین 1.mp3
13.81M
•°🌱
من براش بمیرم
سنی نداره
هنوز جوونه...
شهادت امام جواد(علیه السلام)🏴
👌بسیار دلنشین
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
#سخن_بزرگان
🌸✨ شیخ رجبعلے خیاط ؛
استغفار و صلوات دو بال سلوک
است و هر کس در طول عمر زیاد
صلوات بفرستد به هنگام مرگش
پیامبر خدا لب او را می بوسد
📚 کیمیای محبت ۱۹۳
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊 فصل اول..(قسمت سو
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل اول..(قسمت چهارم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
قمقمه را با غيظ كوبيدم روي زمين كنار پاهايش و برخاستم. عباس دوربين را از مقابل چشمهايش پايين آورد و گفت: فكر كنم شك كرده مرگ موش ريختهاي توي آبش سرش را از گلولهاي كه بر لبة خـاكريز خـورد و خـاك بلنـد كـرد، دزديـد. جملهاش را خودم تمام كردم: كه كلكش را بي سرو صدا بكنم! سوت خمپاره همهمان را درازكش كرد. توفان تركشها كه آرام شـد، نگـاهش كردم. چسبيده بود به گونيها. وقتي ديد نگاهش ميكنم، راست نشست. عضـلاتش را شل كرد و سعي كرد آرام و شجاع جلوه كند. نميشد سن و سالش را حـدس زد. از آنهايي بود كه نميتوان گفت سي ساله اند. صورتش صاف بود، فقط سه خط عميق ميان ابروهايش به چشم ميآمد. از آنهايي بود كه اخمي مـدام روي ابروهـا دارند. تلخ، عبوس و بيزار نشسته بود. دستهايش بسته بود اما يقين داشتم ميتواند با دندانهايش خرخرة دستكم يكي از ماها را بجود. صبح گرفته بودندش. عباس آورده بودش كه: تو همزبانش هستي، ازش بپرس آن طرف چه خبر است. و من پرسيده بودم و او هيچ جوابي نداده بود. برايش كمپوت باز كـرده بـودم كه نخورده بود و حتّي قمقمة آب را از دستم نگرفته بود. فقط يكريز اسمِ خودش را تكرار ميكرد و دست آخر هم گفت كه جز با هم درجة خودش هـيچ حرفـي نخواهد زد و بعد هم گرفت و ساكت نشست گوشه اي.
خط شلوغ بود. عراقيها طوري ميجنگيدند كه تا آن وقت نديده بـودم؛ يـك جوري از ته دل و با تمام وجود، انگار هر چه داشـتند رو كـرده بودنـد. عبـاس گفت: احتمالاً چند روزي همين جا هستيم تا از نَفَس بيفتند يا نَفَس ما را بِبرند. آسمان هم به قدر زمين شلوغ بود؛ بالاتر هواپيماها و هليكوپترهـا و پـايينتـر توپها و گلوله ها. اسير عراقي و لجبازي عصباني كننده اش را به دورتـرين گوشـة ذهنم راندم. آن وقت حواسم را جمعِ روبه رويم كردم؛ خرمشهر آنجا بود. از ايـن فاصله فقط دو سه ساختمان بلند ديده ميشد. عباس گفت: يعنـي همـة شـهر را خراب كردهاند، كه فقط همينها به چشم ميآيد يا خانه ها كوتاهتر از آن بوده كه ما فكر ميكرديم؟ از دور، از انتهاي خاكريزي كه عراقيها براي حفاظـت از شـهر زده بودنـد و حالا دست ما بود، جيپ آهويي ميآمد. حسين آقا خودش پشـت فرمـان بـود، و بيسيم چي كنارش. تا حالا چندبار سر زده بود. عادت داشت خودش خط را كنترل كند. كناري ترمز كرد. ماشين هنوز روشن بود و دستهاي او روي فرمـان. عبـاس گفت: دست و دلباز آتش ميريزند رو سرمان. پرواز هليكوپترهايشان بيشتر شده. دارند از سمت اروند مهمات ميرسانند به نيروهاي داخل شهر... حسين گفت: شما پشت ضدهوايي باشيد، با يك خط آتش، راه هليكوپترها را ببنديد، آسمان را براي پروازشان ناامن كنيد اگر راه تداركاتشان بسته نشود، اين جنگ ميتواند هفته ها طول بكشد. يادتان باشد اگر تا بغداد هم برويم، مردم از مـا آزادي خرمشهر را ميخواهند. دنده را جا زد تا حركت كند. پريدم جلو و گفتم: اسـير داريـم حسـين آقـا، ماندنش هم اينجا خطرناك است. تخلية اطلاعاتي هم نشده، افسر است. گفتـه بـا كمتر از هم درجة خودش حرف نميزند. حسين خنديد و گفت: خُب، ميگفتي سپهبدي! حالا كجاست؟ ماشين را خاموش كرد و آمد پايين. عراقي، پشت گونيهـا تكيـه داده بـود بـه ديوارة خاكريز. حسين، رو كرد به من و گفت: تو عربي بلدي؟ گفتم : من عربي بلدم، اين بابا حرف زدن بلد نيست! گفت: بگو كه من فرماندة تيپ ام. ترجمه كردم. چيزي نگفت. نگاهي به چهرة جوان حسين و لباسـهاي سـاده و بيدرجهاش انداخت. پوست كنارة چشمهايش كمي جمع شد. انگـار حرفمـان را جدي نگرفته بود. حسين گفت: بگو اصلاً مهم نيست باور كني يا نـه، مهـم ايـن است كه خرمشهر آنجاست. دست شماست و ما هم آمدهايم آن را پس بگيـريم و حتماً هم ميگيريم. صبر كرد تا حرفهايش را ترجمه كنم. بعد بيآنكه منتظر جواب او بشود، ادامه داد: «لشكرهاي ما شهر را محاصره كردهاند. اميد شما به گردان تانكتان است كـه ميخواهد از شلمچه نفوذ كند و حلقة محاصره را بشكند. اما مطمئنّـاً نمـيتوانـد. ميدانم. دوباره مكث كرد. من ترجمه كردم و او باز ادامه داد: ميفهمي چـه خطـري دوستانت را تهديد ميكند؟ با خط آتش راه هليكوپترهايتان را ميبنديم. چه قدري ميتوانيد مقاومت كنيد؟ يك هفته؟ يك ماه؟ يك سال؟ تا نفر آخر كشته ميشـوند يا از گرسنگي ميميرند؟
#ادامه_دارد
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊 فصل اول..(قسمت چه
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل اول..(قسمت پنجم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
اسير عراقي چشمهايش را به زمين دوخته بود. حسين اما بـا چنـان سـماجتي چشم دوخته بود به پشت پلكهاي فرو افتادة او كه سرانجام سرش را بـالا آورد و چشم در چشم او شد. حالا توجهش جلب شده بود. حسين بعد از مكثي طـولاني گفت: فقط تو ميتواني به آنها كمك كني! من ترجمه كردم و همراه اسير عراقي با تعجب و انتظار به لبهاي حسين خيـره شدم. آزادت ميكنم بروي. به آنها بگو ما مردمان بدي نيسـتيم امـا از يـك وجـبِ خاكمان هم نميگذريم. خرمشهر را پس ميگيريم اما نميخـواهيم خـونين شـهر شود... برو به آنها بگو تسليم شوند و به هر حال، اين وضعيت خيلي بهتر از مردن است. همين! هنوز ترجمة حرفهايش را تمام نكرده بـودم كـه سـرنيزهاش را درآورده و بـه سوي اسير عراقي رفت و چشمهاي او از وحشت گرد شد. حسين جلو رفت و بند پوتيني را كه دور دستهاي او با گرههاي كور بسته شده بود، بريد. حواس عراقـي ديگر به من نبود. به دستش نگاه كرد و به حسين كه حالتي جدي اما تشويق كننده داشت. اسير عراقي لبهاي خشك داغمه بستهاش را چند بار آرام به هم زد. انگـار براي گفتن حرفي ترديد داشت. بعد از چند لحظه، شمرده و آرام پرسيد: تـو كـي هستي؟ پيش از آنكه من جمله اش را ترجمه كنم، حسين فهميد و جواب داد حسـين، حسين خرازي؛ فرماندة تيپ امام حسين. عراقي براي اولين بار مستقيم به من نگاه كرد و بـه اسـلحه اي كـه در دسـت داشتم و به عباس كه همراه حركات دست و سر ميگفت: ولش ميكنيد برود؟ به همين سادگي؟ ميدانيد چه قدر خطر دارد؟ بعد آرام برگشت، پشت به ما كرد و راه افتاد. با چنان حالتي ميرفت كه انگار هر لحظه منتظر ضربهاي از پشت سر بود. كمي كه دور شد با چرخشـي، ناگهـان روبه ما برگشت. جوري كه بخواهد ما را در حال نشانه رفتن پشتش غافلگير كند، اما حسين مشغول صحبت با بيسيم بود و من داشتم رفتن او را نگـاه مـيكـردم و عباس غرغركنان از شيب خاكريز بالا ميرفت. حسين، با يك دست گوشي بيسيم را گرفته بود و با دستي ديگر سعي داشـت قمقمهاش را از كمر باز كند. كه كرد و بعد آن را پرت كرد طرف اسـير عراقـي و گفت «بگير.» عراقي ميان زمين و هوا قمقمه را گرفت، لحظهاي نگاهش كرد و بعـد خميـده اما سريع به سوي شهر دويد، چنانكه گويي از مرگ فرار ميكند. خورشيد روي خط افق ميانِ انبوه ابرهاي سرخ شـناور بـود. عبـاس از پشـت ضدهوايي پايين آمد. انگشتها و عضلات بازويش آشكارا از خسـتگي مـيلرزيـد. چند ساعتي بود كه براي ايجاد يك خط آتـش يكسـره شـليك كـرده بـوديم. دو هليكوپتر افتاده بود اما منطقه حساس شده بود. شدت آتش روي سرِ ما بـي سـابقه بود. عباس گفت: «كار خودش را كرد. گراي دقيقِ ضدهوايي و فرمانـدة تيـپ را داده به توپخانه شان. عباس اصرار داشت از آنجا برود. اما او از صبح مانده بود و همـان دو گـوني شن را سنگر فرماندهي كرده بود. و به وسيلة بيسيم با ديگران در ارتباط بود. پيكها پشت سر هم پياده يا با موتور ميآمدند، خبر ميدادند و دستور ميگرفتند. بچه هـا در شلمچه هنوز با تانكها درگير بودند و نيروهاي سمت گمرك ميگفتند: نااميدي شجاعشان كرده است. ميگفتند: بيشتر از پانزده هزار نفر در شهر هستند و اگر انگيزة جنـگ از آنهـا گرفته نشود، كار سختتر از اين خواهد شد... هوا داشت رو به تاريكي ميرفت. وقت اذان مغرب بود.حسين كـه در همـين يكي دو ساعت آشكارا كم حرف و بيقرار شده بود، آستينش را بالا زد تا وضـو بگيرد كه صدايي دور، همهمة گلوله ها و شليك را شكست. الله اكبر، دخيل الخميني... حسين سرآسيمه از خاكريز بالا رفـت. دوربـين را مقابـل چشـمها گرفـت و چهرهاش براي لحظه اي شكفته شد. كنارش ايستادم؛ دوربين را بي هيچ كلامي امـا با لبخندي گشوده، به من داد. نگاه كردم تا چشم كار ميكرد سـتوني از سـربازان عراقي بود كه زير پيراهنهاي سفيدشان را به علامت تسليم بـالاي سرشـان تكـان ميدادند و پيشاپيش همه، همان اسير اخموي لجباز بود. آتش سبك شد. مقاومت دشمن درهم شكست.
#ادامه_دارد
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : 🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊 فصل اول..(قسمت پن
#کتاب_پروانه_در_چراغانی🌹🍃
#زندگی_نامه_و_خاطرات :
🌷🕊#سردار_شهید_حسین_خرازی 🌷🕊
فصل اول..(قسمت ششم)🌹🍃
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین
هواپيماي باري ساده بود؛ بدون صندلي يا هيچ چيـز ديگـري بـراي نشسـتن. برزنتي تيره و كثيف را سرتاسر پهن كرده بودند و حالا دور تا دور نشسته بودنـد. جمعي بودند تكيه داده به بدنة فلزي هواپيما كه هيچ پوشش داخلي نداشت و بـه تمامي فلز بود، و سيمها و پيچهايي كه درهم تنيده بودند. اول كه سوار شدند، با ديدن هواپيما كلّي خنديد. متلك و شوخي كرد اما حالا هيچ كس حرفي نميزد. صداي موتور چنان بلند بود كه هر صداي ديگري را خفه ميكرد. با اين همه، جواني كه بيست و يكي دو ساله مينمود، تكيه داده بـود بـه ساك و پشت سرش را چسبانده بود به بدنة هواپيما و پـايش را از ميـان وسـايل درهم ريخته، دراز كرده بود و چشمهايش را بسته بود. يك نفر پوشش زرد رنگ بسته بيسكويتي را باز كرد، دو تا برداشت و بسته را داد به بغل دستياش و با اشاره تعارف كرد و خواست تـا همـه آن را دسـت بـه دست كنند. آنكه كنار دست جوان نشسته بود، يكي برداشـت و بسـته را گرفـت مقابل جوان و با پشت همان دست، آرام به بازويش زد. اما او چشم باز نكرد، مرد كه موهايش بيشتر سفيد بود تا خاكستري، لبخندي زد و پيش خودش گفت: «ايي جوان!» همان وقت هواپيما چنانكه در چالهاي افتاده باشد، پايين رفـت، تـه دلِ همـه خالي شد. لحظهاي بعد، دوباره اوج گرفتند و بار ديگر پايين آمدند. چند نفر بلنـد شدند و از پنجره بيرون را نگاه كردند و با اشارة دست و لبخندي از سر آسودگي، به ديگران خبر دادند كه رسيده اند. ارتفاع هواپيما كم و كمتر شد. بعضيها كه خسته تر بودند و بيصبرتر، زودتـر از ديگران باقي ماندة تخمهها، ميوهها و خوراكيها را در ساكها جا دادنـد و بنـد اسلحه ها را روي شانه انداختند و رو به در ايستادند و آمادة بيرون رفتن شدند. هواپيما به زمين نزديك شد.حالا درختها، سـاختمانها و آدمهـا معلـوم بودنـد. نزديك به اندازة واقعيشان. در همين لحظه، هواپيما تكان شديدي خورد و دوباره اوج گرفت. آنها كه ايستاده بودند تا از پنجره بيرون را ببينند، به طرف ديگر پـرت شدند. جوان برخاست؛ هواپيما دوباره تعادلش را به دسـت آورد. او، چشـم هايش را ماليد و بعد و با هر ده انگشت موهاي كوتاهش را شانه كرد. در همـان حـال، بـا حركت دست و صورت از كنار دستياش پرسيد چه خبر شده است؟ كسي درست نميدانست. كسي اشاره كرد به بيرون و چيزي گفت. كلمه هايش در غرشِ مهيب هواپيما بلعيده شد. جوان برخاست؛ بيرون را نگاه كـرد. آدمهـا را ديد كه پشت ساختمانها، درختها و ماشينها پنهان ميشدند. بسرعت ميدويدنـد و به زمين ميافتادند. عدهاي لباس نظامي پوشيده بودند و بقيه لباس كردي بـه تـن داشتند. اسلحه ها چندان مشخص نبود، صداي تيراندازي هم. اما مطمئن شـد كـه فرودگاه امن است. حالا هواپيما اوج گرفته بود و همان جا ميچرخيد. واضح بود سوخت كـافي براي دور شدن ندارد و اين، همه را نگران كرده بود. هواپيما از فرودگاه گذشت و روي سنندج دور زد اما شهر در محاصرة كوهها بود. هيچ جادة صـاف و مناسـبي براي فرود ديده نميشد. وقتي هواپيما دوباره به آسمان فرودگاه برگشت، اطـراف باند خلوت بود. به نظر ميرسيد مدافعان، دشمن را از آنجا رانده اند. هواپيما بسرعت پايين آمد، چنانكه آنها احسـاس كردنـد رو بـه بـالا كشـيده ميشوند و چيزي نمانده تا به سقف برخورد كنند. سرانجام چرخ هاي هواپيما بـاز شد و با ضربهاي شديد روي باند نشست. همه بسرعت آمـاده شـدند و جلـو در خروجي صف بستند. هواپيما طول باند را طي كـرد و درسـت مقابـلِ سـاختمان ايستاد. به محض باز شدن در كه رو به پايين باز ميشد و پلكان هـم بـود، همـه براي پياده شدن هجوم بردند. چند نفر داد زدند: يكي يكي، هل ندهيد و با عجله ديگران را در يك صف مرتب كردند. با خاموش شدن موتور صداي تيراندازي خيلي واضح شـنيده شـد. دو نفـر از پلكان پايين رفتند، اولي درست روي پلة آخر تيـر خـورد و معلـوم نبـود تيـر از كجاشليك شد. دومي بسرعت برگشت بالا و خود را انداخت ميان جمع. خطرناك است. همين جا بمانيد كنار باند فرود، پاي ديوار ساختمان آجري، كسي با لباس سربازي با صـورت به زمين افتاده بود. آسفالت كنار سر و سينهاش سرخ و خيس بود. خلبان آمد. بـا حركت شديد دستها و با صداي خفهاي كه انگار ميترسيد مردهاي مسلح بيـرون بشنوند، گفت: پياده شويد؛ ماندن در اينجا خيلي خطرناك اسـت. ممكـن اسـت هواپيما را هدف بگيرند، همهمان ميرويم روي هوا جوان كه حالا داشت از پنجره با دقت و احتياط بيرون را نگاه ميكرد، گفـت: اول بگذار بفهميم چه خبر است. بعد به سمت ديگر هواپيما رفت و دوباره به بيرون چشم دوخت
#ادامه_دارد
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
12258165_781.mp3
12.07M
#آجَرَکَ_اللّٰه_یٰا_صاحِبَ_الزَّمٰان🏴
اَدرِکناٰ یٰا جَوادَ الاَئمِه😭
من گدای جوادم...😔
🎤حاج محمود کریمی؛
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#آجَرَکَ_اللّٰه_یٰا_صاحِبَ_الزَّمٰان🏴 اَدرِکناٰ یٰا جَوادَ الاَئمِه😭 من گدای جوادم...😔 🎤حاج مح
نام تو بر دل نوشتم یا جـواد ابن الرضا
عشق تو اندر سرشتم یا جواد ابن الرضا
خانه غم را به لطف یک نظر ویرانه کن
نو بنا کن خشت خشتم یا جواد ابن الرضا
#شهادت_امامجواد_علیهالسلام🌷🕊
#تسلیت_باد🏴
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فرازی از وصیتنامه دانشآموز شهید حسن اکرمی:
«امام زمان (عج) را از یاد نبرید که نامه اعمال ما هر هفته به دست آقا میرسد و نگذارید نامه اعمالتان جلوی آقا امام زمان سیاه باشد.»
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ | صاحب عزا تو مشهده....🖤🥀
#جوادالائمه_یا_ابن_الرضا
دل اهل ایمان عزاخانه شد
همه ملک امکان عزاخانه شد
سیه پوش ماتم شده کاظمین
مدینه ، خراسان عزا خانه شد
شهادت امام جواد(ع)🥀
تسلیت باد.🥀
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
#ساعت ۸ به وقت امام هشتم...🌹🍃
غیر از شه خراسان
از ما کسی رضا نیست
پر میزنم به مشهد
هر روز ساعت بیست
#سلام_آقا...🌹🍃
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃
🍃🌹اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَحُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهیدِ
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَد مِنْ اَوْلِیائِک..َ🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹🍃
🍃🌹اللهم عجل لولیک الفرج بحق حضرت زینب سلام الله علیها🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ...🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
روضه امام جواد 1.mp3
5.58M
#شهادت_امام_جواد_علیهالسلام_تسلیت🏴
روضه امام جواد علیه السلام😭
السلام علیک یا محمد بن علی...
🎤:حاج مهدی سماواتی
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
سلام مولای من !
سلام بر بلندای رشادتت..
سلام بر زينب...
سلام...........
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ
ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار
ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
🍃🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#لبیک_یا_رسول_الله 🌹🍃
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
ای ناله به جایی نرسیدن تا کی؟
وَز باغ حضور،گل نچیدن تا کی؟
آه ای گل سرخِ مانده در خیمۀ سبز
دیدم همه را،تو را ندیدن تا کی؟
یا فارس الحجاز ادرکنی
اللهم عجل لولیک الفرج به حق حضرت زینب کبری سلام الله علیها
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🏴
#یازهرا....🌹🏴
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🏴
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۸روز مانده تا غدیر
#کُلُّنٰا_قٰاسِمِ_سُلِیْمٰانی🌹🍃
#یازهرا....🌹🍃
#یـــازیــنــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
@Yazinb6
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---